خاطرهی هفتاد و شش سال «قلعهی سیاه لکومبری»[1]
نثار محمدی
فایل پی دی اف:قلعهی سیاه لکومبری
«اگر برای آزادی میجنگید باید زندانی شوید، اگر برای غذا میجنگید باید احساس گرسنگی کنید.
«خوزه رِوولتاس، نویسندهی زندانی مکزیکی»
افتتاحیه زندان
در 29 سپتامبر سال1900، مهمترین شخصیتهای مکزیک در سَن لازارو، حومهی شهر گرد هم آمدهاند تا ژنرال پُرفیریو دیاز[2]، رئیس جمهور وقت را برای افتتاحیهی زندان لِکومبری در مکزیکوسیتی همراهی کنند.
شهر در آستانهی برگزاری جشن صد سالگی «استقلال مکزیک» است و دوران شکوه و سربلندی آغاز شده است. نخستین سیستم تراموای برقی، زهکشی و هماکنون ندامتگاه بزرگ لکومبری افتتاح میشود.
ساخت و ساز این زندان مخوف، پانزده سال به طول انجامید و بیش از دو میلیون پزو صرف پروژهی ساخت این زندان شد، مدرنترین زندان در سرتاسر آمریکای لاتین که جایگزین زندان «بِلِن»[3] شده بود.
عنوان خبرهای روزنامههای روز بعد از بازگشایی لکومبری این بود:: «زندان کسی را نمیخورد، اما وحشتزدهات میکند»
زندانی به سبک معماری(پانوپتیکو یا سراسربین) با دیوارهایی به طول چهلمتر، از شمال به جنوب دویست و بیست و دو متر و از شرق به غرب دویست و چهل و هشت متر ست، با هفت راهروی طویل، پنج هکتار زمین را اشغال کرده است. واقع در برهوت اطراف شهر، با ابهت به نظر میرسد. معماری شبیه به دوران قرون وسطی در فرانسه، در ابتدای ورود، بخش امور اداری لکومبریست، بعد از آن، سلولهای زندانیانست که با حروف الفبا از هم مجزا میشوند، نخستین بخش برای کسانیست که در آستانه تکمیل محکومیت هستند. در کنار آن آشپزخانه و نانوایی وجود دارد و پس از آن کارگاههای کارگری، مکانی مانند مدرسه و درمانگاه درمانی.
در پایان راهروها، سلولهای انفرادی و قفسهایی معروف به سلول مجازات وجود دارد. پیشبینی میشد که این زندان چهارصد مرد، صد و هشتاد زن و تعدادی مجرمان نوجوان را در خود جای بدهد. برای مثال: حرف J یا خوتا، راهرویی بود که همجنسگراها را به جرم تفاوت تن و جنسیت، نگاه میداشتند و که این نامگذاری امروزه در «همجنسگرایان» وLGBTQ به حرف الفبای خوتا(در زبان اسپانیایی) معروف شد. درواقع حفظ این نامگذاری، شورش و اعتراضی بود بر علیه جنایتی که در آن زمان بر علیه این زندانیها صورت میگرفت.
سلولهای انفرادی دیگری بنام «آپاندو» وجود داشت، برای مجازاتهای زندانیهای عموما سیاسی، این سلولها سرد و تاریک، بدون داشتن حمام، تهویه و توالت بودند. از حقوق انسانی و شرایط بدیهی و اولیهی زیست، خبری نبود. زندگی در یکی از این هفت بازوی زندان، کافی بود تا زندانی به مرز جنون برساند، نقشهی زندان را طوری طراحی کرده بودند که همهی هفت راهروی طویل زندان به یک برج مراقبت ختم میشد و این کار، زیر نظر داشتن همیشگی و بیوقفهی سلول و زندانی را آسانتر میکرد. درواقع از حریم خصوصی در راهروها و حتی، توالت و حمام، نشانی نبود.
قفس شیر
با افزایش جمعیت زندانیها، قفسهایی ساخته شد که معروف به قفس شیر بودند، بیهیچ سقف و سرپناهی، در هوای آزاد، در باد و باران و در زیر تابش آفتاب طاقتفرسا زندانی را نگه میداشتند کسانی که در این سلولها مورد مجاازت قرار میگرفتند اکثرا، جرمهای سیاسی داشتند.
میگوید:[ من در دفاتر هیئت ونوستیانو کارانزا[4] کار میکردم، ما اغلب برای بازدید میآمدیم، زندانیان در حالی که تنها دستهایشان از دریچههای روی درهای فلزی قابل دیدن بود، فریاد میزدند: «ببینید ما را چگونه نگه میدارند انسان باشید و ببینید!» جنایات علیه حقوق بشر که در لکومبری برنامهریزی شده بود را نباید فراموش کرد.]
جمعیت زندان
زمانی که ندامتگاه افتتاح شد، گنجایش هشتصد زندانی را داشت، اگرچه آنها، بعدها مجبور شدند تعدیل محیطی و نیرو ضورت دهند و نهصد و نود و شش زندانی را در خود جای دهند و هشت سال بعد، یعنی در سال 1908 برای نخستین بار مجوز توسعهی زندان داده شد و مشکلات افزایش جمعیت آغاز شد و اگرچه هیچگاه نفهمیدیم، این دستور توسعه، ذقیقا مربوط به کدام بخش زندان میشد!
در سال 1971 جمعیت لکومبری خدود سههزار و هشتصذ زندانی داشت و اما پنج سال بعد به هشت هزار نفر و بیشتر رسید. با این حال، آمار و ارقام دقیقی وجود ندارد. نامها حذف میشدند، کسانی که گمنام بودند به حاشیه میرفتند و ختی نام نویسی نمیشدند و در نهایت در زندان کُشته میشدند، تمام محیطهای آزاد زندان، حیاط و محیطهای سبز در نهایت تبدیل به سلول شد: راهروها،درمانگاهها و کارگاهها. آن رویای ندامتگاه پیشرفته، با سلول های کافی و تمیز، در چند دهه ناپدید شد و تنها یک سیاه چالهی عمیق بر جای گذاشت و این مرکز در سال 1982 به دفتر مرکزی آرشیو عمومی ملی (AGN[5]) تبدیل شد.
چه تضاد عجیبی، در سلولهای شکنجه و کُشتار دیروزها، امروز اسناد عمومی ملی، آرشیو میشود.
می گوید: [تعداد زندانیها، آنقدر زیاد بود که گاهی مجبور میشدند ایستاده بخوابند که این افراد به «خونآشامها»معروف شده بودند و یا به نوبت در رختخواب غلت میزنند تا کمی فرصت استراحت داشته باشند]
هفتاد و شش سال بعد، گورهای جمعی، ناپدیدسازیهای قهری زندانیهای خصوصا سیاسی و دانشجویان معترض، شکنجههای فیزیکی و روانی، کُشتن زندانی توسط زندانیان و ماموران زندان به یادگار مانده بود.
میگوید: [دیوارهی سلولهای نزدیک آشپزخانه، از فلز ساخنه شده بود، در زمان آشپزی، دیگهای بخار، سلولها را به حمام بخار غیر قابل تحمل تبدیل میکرد. که تنها تکیه کردن بر آن دیوارهای فلزی، باعث سوختگی بدن میشد.]
کارلوس مونسیوایس در کتابی به عنوان هزار و یک بیدار[6]، لکومبری را اینگونه تعریف میکند: «در طول قرن بیستم، موجوداتی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارند، در جایی شبیه به «پناهگاه جنایت»، زیست میکنند، میجنگند، تجارت میکنند و یکدیگر را به قتل میرسانند، زندانی ممنوعه، مکانی بدون خروجی، همان تعریفی که زندانیهای پشت میلهها دارند.»
این، آغازی بود از خاطرات سیاه قلعهی لکومبری. زندانی که در عرض چند سال، تعداد زندانیاناش به هشتهزار نفر رسید، سلولهای که تنها توانایی گنجایش یک زندانی را داشتند، حالا برای سه نفر بود. سه زندانی، یک تختخواب و یک توالت و حتی بعدتر هر سلول، تا “هجده زندانی” را در خود جای میداد!
تپیتو-Tepitp
لکومبری یا زندان سیاه، با توسعه و پیشرفت شهری، امروز، در محلهی به نام تِپیتو[7] در شرق مکزیکوسیتی واقع شدهست، تپیتو محل رویدادهای اجتماعی، فرهنگی و زادگاه ورزشکاران مشهور شناخته میشود. این منطقه به دلیل شخصیت ساکنانش، مبارزات اجتماعی و مقاومت برای حفط هویت و سنتها به «محلهی شجاعان» معروف است.
تپیتو بخش بزرگی از «منطقهی مورلوس» را در بر میگیرد، نام آن از زبان ناهواتل[8] تئوکال[9] tepiton)) گرفته شدهست که به معنای “معبد کوچک” است. در دوران استعمار اسپانیاییها، معبد کوچکی به نام سانفرانسیسکو تِئوکِلتپیتون یا تئوکال تِپیتون در این مکان وجود داشت.
محلهی شجاعان، جدا از فقر و خشونت با کارتلهای مواد مخدر دست و پنجه نرم میکند و خاطرات دهشتناک و خونین زندان لکومبری را در خود نگه داشته است.
قتل در لکومبری، یک اتفاق روزمره و عادی بود. بسیاری از زندانیان، در داخل ندامتگاهها برای کسب پول و اجتناب از تبعید به کشورهای دیگر دست به قتل دیگر زندانیها میزدند،آلوارو موتیس[10] نویسندهی کلمبیایی در کتابی به عنوان «خاطرات لکومبری» خود گزارش کرده است که در سال 1959 وقتی توسط دولت کلمبیا به زندان فرستاده شد و در آنجا متهم و محکوم به کلاهبرداری شد. در گفت و گویی با یک زندانی مینویسد:« با انجام محاسبات، یک شب متوجه شدیم که از شصت و پنج سال زیست او، چهلو و دو سالش در زندان سپری شده است و او اعتراف کرد که تقریبا سی نفر از مقتولینش در لکومبری زندانی بودند» نام این افراد، «پرداخت کننده» بود، کسانی برای کُشتن دیگری، قاتلهایی با محکومیتهای طولانی مدت را انتخااب میکردند تا زندانی مشخص با دلیل مشخص را به قتل برسانند.
خودکشی
کسانی بیرون از زندان، دستور قتل را در داخل زندان، صادر و پرداخت میکردند و پس از کُشتن زندانی مربوطه، به خانوادهی مقتول، اعلام میشد که او «خودکشی» کرده است، در طول هفته، چهار یا پنج مورد، خودکشی وجود داشت.
در زندان، هر که پول و ثروتی داشت، میتوانست حریم خصوصی، آسایش، امنیت و تجملات بخرد. همه چیز در داخل با خرید و فروش مدیریت میشد: کارگاه، حمام، غذا و نوشیدنی، هزینهی اجارهی تختخواب و سلولها نیز متفاوت بود: «از هزار، دوهزار و سههزار، همه چیز برحسب پرداخت، داشتن امتیازات اقتصادی و توانایی اخاذی کردن، بود. کسی که بزاق بیشتری دارد، پینوله[11] بیشتری میبلعد که همان ضربالمثل «هر چقدر پول بدی، آش میخوری ست.»
اما پرداخت، همیشه تضمینی برای خوابیدن بر روی تختخواب و در داخل سلول نبود. [اَلدو کولِتی در «تاریخ سیاه لکومبری»[12] نوشت که در حدود سال 1930 زندگی کردن هجده نفر در یک سلول کلملا معمول بود. برخی دیگر در حمامها و راهروها میخوابیدند.]
میگوید: به ازای هر سر(طبق ادبیات زندان)، ده پزو میپرداختند تا ساعت چهار صبح، کسی دعوا نکند و مزاحم خواب متمولهای زندان نشود و در مقابل، فقرای زندان، خوردن «هر جور» غذایی که به دستشان میرسید را امتحان میکردند، منزجر کننده بود و از همین روی، برخی ترجیح میدادند روزه بگیرند، زندان تنها یک رستوران داشت: اما بسیار گران بود و ما پولی نداشتیم، زندان هم طبقات اجتماعی خودش را داشت و حتی بدیهی ترین حقوق زندانی مثل استحمام نیز رعایت نمیشد، حمام کردن در اتاق بخار ده پزو هزینه داشت و همچون همیشه ما پولی نداشتیم و بهتر بود به حمام مرکز(نزدیک دیدهبانی) برویم، جایی که پلیس لباسهایمان را میدزدید.
در کنار کلاس درس ابتدایی، وجود «مدرسهی جرم و جنا یت» یکی دیگر از مواردی بود که خرج بالایی داشت. گویو میگوید: زندانیای وجود داشت که در ازای چند “پزو یا پسیتو” کلاسهایی را ارائه میداد تا نحوه دزدی را آموزش دهد، که برای آن، از کتابچهی راهنمای بزرگی استفاده میکرد که انواع دزدی را در آن آموزش میداد.
شب قتلعام تِلاتِلُلکو[13] در اکتبر سال1968
در تظاهرات دانشجویی واقع در دانشگاه تلاتلُلکو، صدها دانش آموز مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، با شلیک مستقیم گلوله کشته شدند و در نهایت زندانی شدند. بسیاری از آنها در زندان سیاه، دوران محکومیت خود را گذراندند و بسیاری دیگر هم ناپدید شدند. روزهای پس از دو اکتبر 1968، لکومبری مملو از صدای دانش آموزان و معلمانی بود که مورد انواع شکنجه فیزیکی و روانی قرار میگرفتند بسیاری از این جنایات در کتاب «شب تلاتلُلکو» نوشته النا پونیاتوسکا[14] جمعآوری شده است، جایی که شهادت لوئیس توماس سروانتس کابیزا د واکا در آن آمده است: [در 3 اکتبر ساعت هفت صبح، من را به زندان لکومبری بازگرداندند من را در بدترین شرایط و بدون هر گونه ارتباطی نگه داشتند، بدون اینکه حتی اجازه دهند برای عمل دستشویی بیرون بروم، کاری که مجبور میشدم در یک قوطی بیست لیتری انجام دهم که در بیست و هشت روز انفرادی هرگز تخلیه و تمیز نشد. در بیست و هشت روز انفرادی.]
در همین کتاب، گیلبرتو میگوید: «ما همیشه به آرمانهای خود مسلح هستیم. در 2 اکتبر1968 ما هیچ سلاح دیگری نداشتیم. تنها آرمانها و عقایدی داشتیم که برای حکومت از گلوله خطرناک تر بود، گلوله یک انسان را می کُشد اما یک ایده انقلابی صدها یا هزاران نفر را بیدار میکند.»
[انگیزهی جنبش دانشجویی دوم اکتبر سال 1968 در دانشگاه تلاتلُلکو، آزادی زندانیان سیاسی، لغو مادهی 145 قانون مجازات فدرال بود که جرم انحلال اجتماعی را تعیین میکرد و به عنوان ابزار و سرکوب قانونی برای تجاوز به حقوق دانشجویان عمل میکرد و همچنین منحل کردن «سپاه گرنادروس»[15] و عزل فرماندههای نیروی انتظامی بود که در پی آن، این روز به قتل عام دانشگاه تلاتللکو معروف شد.]
از پانچو ویا تا رهبران دانشجویی: زندانیهای سیاسی در لِکومبری
در زندان یا قلعهی سیاه لکومبری، زندانیهای سیاسی، نویسنده، شاعر، رهبران جنبش دانشجویی متفاوتی وجود داشتند.
فرانسیسکو پانچو ویا: یکی از برجستهترین ژنرالهای انقلاب مکزیک.
خوزه آگوستین رامیرز گومز: نویسنده.
آلوارو موتیس: شاعر و رماننویس کلمبیایی
خوان گابریل: بازیگر و خواننده مکزیکی
دیوید آلفارو سیکیروس: نقاش مکزیکی، او متهم به قتل لئون داویدُویچ تروتسکی، فیلسوف، متفکر، انقلابی، تاریخنگار، روزنامهنگار، سیاستمدار روس و نظریهپرداز مارکسیست بود.
خوزه رِوولتاس: نویسنده مکزیکی که مهمترین کتاب خود بنام El apando را در دوران محکومیت خود در زندان نوشت.
چگونگی به پایان رسیدن تاریخ قلعهی سیاه لکومبری
این زندان، به علل قتلها و شکنجهها ، ازدحام بیش از حد، فساد و بی توجهی به حقوق اولیهی زندانیان، تغذیه نامناسب و فساد اداری، به دستور مقاامات دولت وقت، بین ماههای می و آگوست سال 1976 برای همیشه بسته شد.
و همچنین، در سال 1982 و امروز به ساختمان آرشیو عمومی ملی و هم چنین موزهی زندان تبدیل شده است. در طول هفته، تورهای توریستی وجود دارد که بازدید از این زندان را آسانتر میکند.
«ندامتگاه لکومبری به صورت رسمی بسته شد»
زندان سیاه لِکومبری، چونان شهر کوچکی بود که تمامی طبقات اجتماعی، نقشها، شغلها و شراکتهای متفاوت را در خود جای داده بود، رستوران، کافهتریا، کفاشی، حمام بخار، ماساژ، سلولهای اختصاصی برای خدمات جنسی و درمانگاههای پزشکی پیشرفته، اما همه اینها تنها برای کسانی در دسترس بود که پول کافی داشتند.
در قلعهی سیاه لکومبری شهر مکزیک، از هفتاد وشش سال شکنجه و فریاد، خون و کُشتار اثری نیست اما دیوارهای خونین و نمور این مکان شاهد بودند و خواهند بود از مقاومت انسانی که روزی ثروت، آزادی و رفاه را برای همه میخواست، از مقاومت انسانی که در دوران محکومیت خود هیچ حقوقی انسانی نداشت.
[1] El Carcel Negro de Lecumberri”
[2] Presidenta de los estados unidos mexicanos. José de la Cruz Porfirio Díaz Mori، او سی و یک سال رئیس جمهور ایالات متحدهی مکزیک بود
[3] La cárcel de Belén
[4] – José Venustiano Carranza de la Garza رئیس جمهور مکزیک (۱۴ اوت ۱۹۱۴ تا ۲۱ مه ۱۹۲۰)
[5] El Archivo General de la Nación
[6] Los mil y un velorios, Carlos Monsiváis، نویسنده و فیلسوف مکزیکی.
[7] Tepito.
[8] El náhuatl
[9] Teocalli به معتی معبد ( تمپاو) خدا ست. در این جا، منظور خدای یکتا نیست و پیش از سلطهی اسپانیاییها در فرهنگ بومیهای جغرافیای مکزیک، هر عنصر و زایندهی طبیعت آسمانی و زمینی میتوانست نام و نقش خدا را داشته باشد.
[10] Álvaro Mutis, poeta y novelista colombiano,Diario de Lecumberri
، شاعر و رماننویس کلمبیایی.
[11] نوعی خوراکی سنتی مکزیکی، که از آرد ذرت برشته شده و آسیاب شده تهیه میشود و می توان آن را به صورت آرد یا نوشیدنی مصرف کرد.
[12] La negra historia de Lecumberri. Aldo Coletti
[13] CCUT – Centro Cultural Universitario Tlatelolco.، در شهر مکزیک.
[14] La noche de Tlatelolco Elena Poniatowska.
[15] این واحدهای پلیسی به نامهای مختلفی در سراسر جهان شناخته میشوند، کنترل و سرکوب شورشهای اجتماعی و سیاسی یا پلیس ضد شورش. این گروه از زمان تأسیس آن در سال 1939 در شهر مکزیک شناخته شده است که در معنی لغوی به “نارنجک انداز” معروف هستند.