1401-02-21
سیمای مشترکی میان فاشیسم تاریخی و راست افراطی روئیت پذیر است.
گفتگوی وبسایت پولیتیس با اوگو پالتا
ترجمه پارسا زنگنه
فایل پی دی اف:سیمای مشترک میان فاشیسم تاریخی و راست افراطی
اوگو پالتا[1]: متخصصِ مسائل آموزشی، سلطه[2] و نابرابری؛ یکی از اعضایِ واحدِ «مهاجرتِ بینالمللی و اقلیتها[3]» در «مؤسسۀ مطالعاتِ جمعیتشناسیِ ملی[4]»؛ شخصی که با دغدغهای موجه، تحلیل کنندۀ «دینامیکِ نئوفاشیستیِ[5]» کنونی است، آن هم در خصوصِ دولتهایی که به طورِ کلّی مبتنی بر اصولِ دموکراتیک هستند. دینامیکِ نئوفاشیستیِ کنونی یعنی تغییراتِ الگوییِ مُدِ روز، در نتیجۀ «اثراتِ سیاسیِ ناشی از پاد-رفورمهایِ نئولیبرالی[6]».
«امکانِ عامِ فاشیسم[7]» با افزایشِ نابرابریهای اجتماعی، هم لحظه با تیزشدگیِ ناسیونالیسم و تشدیدِ نژادپرستی، تهدیدیست که باید مورد توجه قرار گیرد. پالتا به ما یادآوری می کند که برزیلیها با بولسونارو[8]، مجارها با اوربان و آمریکاییها با ترامپ قبلاً تجربه تلخی از این موضوع داشته اند. آیا فرانسه گزینۀ بعدی در لیست است؟
سوال: در آستانۀ انتخابات، برای اکثرِ مفسران، این امر غیرقابل هضم بود: ترامپ، بولسونارو یا محافظهکارانِ دوآتشۀ حزبِ قانون و عدالتِ لهستان به عنوان پیروزِ انتخابات معرفی شوند. این نوع رویگردانی از درک حقایق را چگونه می فهمید؟
پالتا: چندین علل را می بینم. یکی از مهمترین هایشان در جهان شمال[9] این است که اغلب تصور می کنند که کشورهایشان علیرغم وحشیگریِ[10] قرون گذشته به والایی رسیده و اکنون، گذشته دیگر برایِ همیشه یک امرِ مختومه است – ولوآنکه کانون آن ویرانی ها عمدتاً در اروپا هم بوده باشد: برده داری، استعمار، فاشیسم، جنگهای جهانی و البته نسل کشی یهودیان و رومیانِ اروپایی توسط نازیها. اما این را هم به این واقعیت اضافه کنید که ویرانیهای مذکور تنها در اروپا اتفاق نیافتاد؛ چراکه این قدرتهای ظالم، نه تنها در اروپا، بلکه در نقاط مختلفِ جهان هم دست به ویرانی زده اند: کشورهای دوردست آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا؛ اما به رغم این، در تصورِ غالبِ کشورهای اروپایی، چنین نهادینه شده است: ویرانیهایی نظیرِ وحشیگری، دیکتاتوری و سیاستهایِ مبنی بر پاکسازیِ قومی، تماماً امریست مختص به کشورهای دوردستِ آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا. درواقع آنها حقیقت را دربارۀ اروپا انکار می کنند.
صورتِ اولیۀ فاشیسم همان ناسیونالیسمِ «تصفیهکننده»یِ رادیکال بود که در قارۀ کهن متولد شد. حالا سوالی پیش می آید: آیا فاشیسم در سال 1945 زیرِ پاره آجرها و ویرانه های پناهگاه هیتلر ناپدید و تبدیل به یک امرِ مختومه شد؟ به طبع خیر؛ زیرا فاشیسم «جسمِ فیزیکی» نیست. همانطور که زیو اشترنهل[11] هم این نکته را همیشه به ما یادآوری می کرد.
فاشیسم در دورانِ پسا-جنگ، اگرچه در اروپای تروماشده درچارِ کسوف شد، اما، مجدداً و بالاجبار رخ نشان داد: فاشیسم مجبور به جهش شد، تا دوباره متولد شود، و پیشرفت خود را از سر بگیرد: از دهۀ 1970 به بعد، هر بحرانی به فاشیسم این اجازه را می داد، تا با سرعتهای متفاوت در کشورهای مختلف پیشرفت کند.
جنگ ازطریقِ متمرکزکردنِ فعالیت خود بر صحنۀ انتخاباتی و رسانه ای، توانست یک وضعیت[12] را – به تعبیر گرامشی – به عنوان یک راهبرد سیاسی-فرهنگی درپیش بگیرد. هرچند گروههای خشنِ کوچکی که در پیِ این وضعیت شکل گرفتند، همگی به دنبالِ حفظ خیابانها بودند؛ علاوه بر این، حملاتی را هم به اقلیتها (قومی-نژادی، جنسیتی و جنسی)، مبارزان فمینیست، مبارزان ضد-نژادپرستی، مبارزان ضد-فاشیست و جناح چپ انجام دادند؛ حتی بمب گذاری کردند.
سوال: آیا این تصورِ انکارگر (همین که فاشیسم را یک امر مختومه میداند)، در فرانسه هم به روئیت می رسد؟
پالتا: من میتوانم بگویم که مدتهاست که این انکار در فرانسه قویتر از جاهای دیگر بوده است، زیرا ما اغلب کشورمان را بهعنوان نوعی چراغ راه بشریت و «خاستگاه حقوق بشر» تصور میکنیم. حتی برخی از مورخان [جناحِ راستی] مدعی شدند که فرانسه در قرن بیستم به فاشیسم «آلرژی» داشت، زیرا در آن دوره برایِ فاشیسم امکانِ زمینه یابی فراهم نبود (یافتنِ یک زمینۀ مساعد)، و درنتیجه امکانِ توسعه یابی هم برایش میسّر نبود. آنها این عدمِ امکان را ناشی از وجودِ چنین بازدارنده هایی دانستند: ریشه های عمیقِ مربوط به اندیشه های[13] جمهوریخواهی و وجود سایرِ سنتهایی که مبتنی بر راست بودند.
اما چگونه فراموش کرده اند که در دهه 1930 شاهدِ جنبشهای تودهایِ فاشیستی بودیم؛ جنبشهایی واقعی[14] و غیرقابل انکار؛ برای مثال حزبِ مردمی فرانسه[15] به رهبری ژاک دوریو[16]، و جنبشهای تودهای مانند صلیبِ آتش[17] که سیمایِ هردو، بسیار به فاشیسم شباهت داشت، و علاوه بر این، ما شاهدِ رژیم دیکتاتوریِ ویشی نیز بودیم، که این هم سیمایی بسیار شبیه به فاشیسم داشت – به ویژه سیمایِ پرتغالیِ فاشیسم یعنی سالازاریسم[18].
و همچنان فراموش کرده اند که یهودستیزی یکی از اصلیترین محورهای پروپاگاندا برای حکومتهایِ فاشیستیِ اروپایی بود؛ مخصوصاً در فرانسه: از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم، یهودستیزی در سیاست فرانسه هم «اساسی» و هم «اندمیک[19]» بود.
و در نهایت، فراموشکرده اند که جمهوری [خواهی] تا چه میزان با تشکیلاتِ استعماری سازگار بود، و نیز فراموش کرده اند که این امر تا چه میزان مستلزمِ سیمایی بود که اشتراکاتِ زیادی با پروژۀ فاشیستی داشت: انسانیت زدایی، رده بندیِ نژادی، مصادره اموال و … .
بنابراین، تعجب آور نیست که [به طرزی متناقض] بنیانگذارانِ جبهۀ ملی شاملِ خودِ وطنفروشان[20] (پتانیستها[21]) و کسانی باشند که برای الجزایر فرانسه چهره هایی نوستالژیک هستند – همانهایی که برخیشان در طولِ جنگِ استعماری حتی از تمرینِ شکنجه گری هم محظوظ می شدند.
سوال: چه نشانه هایی وجود دارد که بیانگرِ این امر است: «امکانِ عامِ فاشیسم»، فقط برای دیگران اتفاق نمی افتد؟ و چگونه شبکه های دیجیتال این تهدید را افزایش می دهند؟
پالتا: بیشمار «علائمِ وحشتناک» روئیت می شود که تماماً دلالت کنندۀ عبارتِ گرامشی [(امکانِ عامِ فاشیسم)] هستند: برای مثال؛ انحلال گروههای ضد-نژادپرستی[22] که علیه اسلامهراسی مبارزه میکردند و همچنین انحلالِ گروههای ضد-استعماری[23] و گروههای ضد-فاشیستی[24] که توسط دولت صورت پذیرفت (1). همین دوسال قبل قوانینی دوتایی تحت عنوان «امنیت جهانی» و «علیه تجزیهطلبی[25]» وضع شدند. هر دوی اینها علاوه بر آزادی براندازی[26]، قادر به تشدیدِ اقتدارگرایی و ترویجِ اسلامهراسی نیز هستند. و اکنون کارکردِ این قوانین برای ما روئیت پذیر است.
گذشته از این، میتوان به خط و مشیهای پُلیسی چندین دهۀ اخیر نیز اشاره کرد: سیاستهایِ ضد-مهاجرت و پیامدهایِ جنایتکارانه اش: بیتفاوتیِ عمومی سازی شده نسبت به سرنوشتِ وحشتناکِ پناهندگان، و شیوهای که آپاراتوسِ سرکوب کنندۀ دولت به طور مستمر برای اعمالِ خشونت علیه پناهندگان پیگیری کرده است.
این را هم به این واقعیت اضافه کنید: در فرانسه شیوه ایی دیده می شود که مطابق با آن نهادهای سیاسی از طریقِ قدرتِ عظیمِ متمرکزشده در قوۀ مجریه و از طریقِ به حاشیه راندنِ مجلس ملی – که چیزی بیش از یک تئاترِ سایه نیست – کار می کنند: در دوران بحران بهداشت و درمان [کووید 19]، تمامِ تصمیمات توسط امانوئل مکرون در شورای دفاع[27] و در ابهام کامل اتخاذ می شد. نهادهای جمهوری پنجم[28] بسیار غیر-دموکراتیک کار کرده اند: ماکرونیسم، استبدادیترین سیما را عرضه کرده است؛ درواقع کاری کرده که ما حتی در چارچوب آنچه که قبلاً «دموکراسی بورژوایی» می نامیدیم هم دیگر نباشیم.
در نهایت، ما باید خشونتِ پلیسی را در ذهن داشته باشیم؛ چیزی که قبلاً در محلههای مربوط به طبقۀ کارگر و پیرامونِ مهاجران شایع بود؛ از سال 2016 تا حد زیادی علیه جنبشهای اجتماعی تشدید شد؛ و سپس به لحظاتی ختم شد که واقعاً کم سابقه بودند: سرکوبِ سرسام آورِ پلیسی و قضایی، در طولِ مدتِ اعتراضاتِ مربوط به جنبشِ جلیقه زردها.
سوال: آیا اصطلاح «فاشیسم» برای توصیف رژیمهای ترامپ، بولسونارو و امثالهم مناسب است؟ برای کسی که ممکن است در فرانسه به قدرت برسد چطور؟
پالتا: جالب است؛ اینکه بسیاری از محققین حس خوبی نسبت به مقایسۀ راست افراطیِ معاصر با فاشیسم تاریخی ندارند. مگر از مقوله های «پوپولیسم» استفاده کنند که به جنبشهای گذشته اشاره دارد (پوپولیسم های روسیه و آمریکا در قرن نوزدهم، یا پوپولیسم های آمریکای لاتین). خیلی ساده است: محققین کاری با راستِ افراطی ندارند.
البته این کاملاً درست است که میانِ فاشیسم تاریخی و این جنبشها اشتراکِ سیمایی روئیت پذیر باشد، اما نایکسانی هایی که دیده می شود، قادر است صحبت از «نئو-فاشیسم» را به کل توجیه کند – اگر بخواهیم در توصیف پروژه اکثر سازمانهای راست افراطی کاملاً دقیق باشیم. خود این شکل جدیدی از فاشیسم است.
از آنجایی که آنها موفق نشده اند – در حال حاضر در مورد بولسونارو – از پیروزی انتخاباتی خود برای دگرگونی عمیق دولت و ایجاد یک دیکتاتوری استفاده کنند، پس به طور ضمنی درست است که این مقوله بندیهای «فاشیستی» واقعاً برای توصیف حکومت آنها مناسب نیست؛ اما دقت در چنین امری یک حقیقت مهم را آشکار می کند: برای فاشیستها پیروزی در انتخابات کفایت کنندۀ برپاییِ یک رژیم نیست، منظور رژیمی که کاملاً متعلق به خودشان باشد؛ زیرا لزوماً با مقاومت مواجه میشوند: جنبشهای اجتماعی و بخشهایی از طبقه حاکم که به خاطر منافع شخصیشان در برابرِ راهحلِ افراطی-اقتدارگرایانه مقاومت میکنند و … . از این گذشته، نئوفاشیستها (به جز شاید در هند امروز) برخوردار از آن نوع سازمانبندیهایِ توده ای نیستند که فاشیستهای تاریخی در گذشته می توانستند ایجاد کنند.
در کتابی که مشترکاً با لودیوین بانتیگنی[29] نوشته ام، ما از «فاشیست پروری[30]» صحبت میکنیم تا دقیقاً به یک فرآیند، که هم ایدئولوژیک و هم مادی است اشاره کنیم: فرآیندِ دگرگون شدنِ[31] دولت در یک راستایِ فاشیستی.
یک رهبر یا یک سازمانبندیِ نئو-فاشیستی می تواند به قدرت برسد، آنهم بدون اینکه فرآیندِ فاشیست پرورانه ای را به طورِ کامل سپری کرده باشد. از سوی دیگر، برپاسازیِ این نوع فرآیند حتی بدونِ قدرت گرفتن نیروهای فاشیستی هم امکانپذیر است؛ این روشی است که ما مطابق با آن، آنچه را که در چند سال اخیر در فرانسه اتفاق افتاده است، تجزیه و تحلیل می کنیم، به ویژه در مورد مکرونیسم، اقتدارگراییِ سرمایه که به طور سیستماتیک به قلمرو مرتجعین تغییرمکان نیز داده است – مانند قوانینی که قبلاً ذکر شد، قانون پناهندگی و مهاجرت و تقبیح کردنِ به اصطلاح «چپ اسلامی» و … .
واضح است که روی کارآمدن لوپن پیامدِ افزایشِ شتاب در این روند بوده است، که از طریقِ تشدید انقیاد و وحشیگری علیه اقلیتها و سرکوبِ جنبشهای اعتراضی اجتماعی صورت پذیرفته است.
کتابهای اوگو پالتا:
-
La Possibilité du fascisme. France, la trajectoire du désastre (Paris: La Découverte, 2018)
-
ace à la menace fasciste, with Ludivine Bantigny (Paris: Textuel, 2022)
-
Défaire le racisme, affronter le fascisme, with Omar Slaouti (Paris: La Dispute, 2022)
Politis, 11 April 2022
مترجم دیوید فرنباخ، ورسوبوکس
منبع انگلیسی:
https://www.versobooks.com/blogs/5331-there-are-common-features-between-historical-fascism-and-the-far-right
[1] Ugo Palheta
[2] Domination یا نفوذ
[3] International Migration and Minorities
[4] Institut national d’études démographiques (INED)
[5] neo-fascist dynamic
[6] neoliberal counter-reforms
[7] the possibility of fascism
[8] Jair Bolsonaro
[9] global North: کشورهای توسعه یافتۀ ثروتمند و صنعتی که در نیمکره شمالی قرار دارند. شق مقابلش هم global south است: کشورهای توسعه نایافتۀ غیرصنعتی که اکثراً در نیمکره جنوبی مستقر هستند.
[10] barbarism
[11] Zeev Sternhell: مورخِ فاشیسمِ اهلِ اسرائیل (1953-2020)
[12] position
[13] ideas
[14] genuine
[15] French Popular Party
[16] Jacques Doriot
[17] Croix-de-Feu
[18] Salazarism
[19] endemic : شایعِ بومی یا همگیریِ بومی-منطقهای
[20] Collaborationist یا خائنینِ به کشور
[21] Pétainist
[22] نظیرِ CCIFو CRI
[23] نظیرِ Palestine Vaincra
[24] نظیرِ Gale، در لیون
[25] Separatism یا جدایی گرایی
[26] liberticidal
[27] Defence Council
[28] Fifth Republic
[29] Ludivine Bantigny
[30] Fascisation یا فاشیزاسیون
[31] transforming
:کلیدواژه ها