1401-02-21
هفت قاعده برای کمک به انتشارِ ایده های نژادپرستانه در فرانسه
ژاک رانسیر
مترجم پارسا زنگنه
فایل پی دی اف:رانسیر
مقدمه
این متن را ژاک رانسیر بیش از 20 سال قبل نوشته است. اکنون به نظر می رسد در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری سودمند واقع گردد؛ چراکه اکنون فضا کاملاً اشباع شده است: ایده های نژادپرستانه، مجادله های بی وقفه و وسواسهای بیمارگونِ یک راست افراطی که توسط پوشش رسانه ای – اعم از خیراندیش و دروغین-خشمگین – ضمانت و مشخص می شود.
در این مقاله که در سال 1997 در لوموند منتشر شد، رانسیر با لحنی آیرونیک توضیح می دهد که چگونه رسانهها و سیاستمداران با پیشینههای مختلف همگی در انتشار ایدههای نژادپرستانه سهیم هستند و «هفت قاعده» را پیشنهاد می دهد تا به آنها کمک کند مواضع جناحِ راستیِ افراطی خود را بهتر تقویت کنند.
متن رانسیر یادآور این است که راست افراطی تا چه اندازه مدیون بورژوازی فرانسه و رسانههای سیاسی است: متحدانِ دیرینهای که سال به سال به عینیتِ[1] راستِ افراطی این اجازه را دادهاند تا هژمونی خود را تطویل و توسعه بخشد؛ آنهم ازطریقِ اعتباربخشیدن به مضامین، واژگان و وسواسهای بیمارگون.
این متن به ریاکاری کسانی اشاره می کند که هر پنج سال یک بار اگرچه خود را به عنوان آخرین سنگر در برابر فاشیسمِ قریب الوقوع معرفی می کنند، اما شرایطی را ایجاد می کنند که به فاشیسم رونق می دهد. این نوشتارِ رانسیر تأکید می کند که تنها ازطریقِ «خود-سازمان بندیِ مردمیِ ضد-نژادپرستی و ضد-سرمایه داری» است که ما این امکان را خواهیم داشت تا روندِ درحالِ پیشرفتِ «فاشیست پروری[2]» را متوقف کنیم.
شروع
انتشارِ ایده های نژادپرستانه در فرانسه یک اولویّتِ ملّی است. نژادپرستان سخت روی آن کار می کنند، و البته این کمترین کاری است که آنها انجام داده اند. به طور محض، تلاش برای تبلیغ یک ایده، آن هم در عصری که به ایدهها اعتمادی نیست، با محدودیتهایی مواجه می شود؛ از این رو، غالباً برای چیره شدن برآن محدودیتها، نیاز به کمکِ مخالفان خود نیز است. فرانسه از این نظر عالیست.
شایستۀ تقدیر است که در سالهای اخیر، سیاستمداران، روزنامهنگاران و کارشناسان – از هر نوع – با موفقیت از پسِ یافتنِ شیوه هایِ قابلِ اجراء برآمده اند؛ شیوه هایی برای بکارگیریِ کردارِ ضد-نژادپرستیشان در جهتِ تبلیغِ بیشترِ ایدههای نژادپرستانه. تمام قواعدی که در زیر ذکر می کنم اکنون [(1997)] در فرانسه موردِ استفاده است. اما از آنجایی که این قواعد اغلب به روشی تجربی و آنارشیک، و همچنین بدونِ آگاهیِ دقیق از دامنۀ کاربردیِشان موردِ استفاده قرار می گیرند، بد نیست برایِ اثربخشیِ بیشینه، آنها را به شکلی صریح و سیستماتیک ارائه دهم – برای کسانی که به طور بالقوه ازشان استفاده می کنند.
قاعدۀ یکم
استیتمنت های نژادپرستانه را به صورت روزانه شناسایی، تبیین، تصریح، و تا جایی که می توانید در عمومیت دهی و شهرت دهی به آنها هیچ کم نگذارید. در مورد آنها به طور گسترده اظهارنظر کنید و مدام در انظار عمومی و خیابان از مردم دربارۀ استیتمنت های نژادپرستانه سوال بپرسید. این کار را به عنوان مثال، مثل یک رهبرِ نژادپرست انجام دهید که در حین خطابه اش با سربازانِ نژادپرستِ خود از دهانش چنین می پرد[3]: موزیسینهایی که چهره های تیره دارند… و یا در تیم ملیِ فوتبال فرانسه نامهایِ خارجی بسیاری وجود دارند…
البته شما ممکن است فکر کنید که این مفروضات واقعاً دامنۀ چندانی ندارند، چراکه برایِ یک نژادپرست این فرض خیلی عادی است که با نژادپرستانِ دیگر گفتگو کند و به آنها چیزهای نژادپرستانه بگوید. اما، من می گویم اگر شما این قاعده را رعایت نکنید آنگاه دو پیامدِ ناگوار برایتان درپی خواهد آمد: اولاً، در به رخ کشیدنِ سطوح بالای آمادگی خود در برابرِ آمادگیِ سایرِ منتشرکنندگانِ ایده هایِ نژادپرستانه شکست می خورید. ثانیاً، درپیِ مورد اول، خودِ این ایده ها هم کمتر گسترش خواهند یافت.
پس اگرچه رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود اما در این مورد خاص، رهرو آن است که دیوانه وار و پیوسته رود. جنبۀ پیوسته: همیشه در موردش صحبت کنید، آمادگیِ خود را به رخ بکشید و چارچوبی ثابت تعیین کنید برای آنچه می بینید و آنچه می شنوید. چراکه یک ایدئولوژی در درجۀ اول «احکامِ جازم» نیست، بلکه «بداهتهای محسوس[4]» است.
ما مجبور نیستیم با عقاید نژادپرستان موافق باشیم. همین بس که دائماً آنچیزی را ببینیم که ما را به دیدنش وادار میکنند، و دائماً درمورد چیزهایی صحبت کنیم که خودِ آنها صحبت می کنند، و در رَدِ «ایده هایِ» آنها، وضعیتی را بپذیریم که آنها بر ما تحمیل میکنند. [(استاد نادان)].
قاعدۀ دوم
اینجاست که رهرو باید دیوانه وار رود: هرگز فراموش نکنید که این بی پرده گویی هایِ نژادپرستانه را باید با شدیدترین خشم خود همراهی کنید. درک این قاعده بسیار مهم است: اولاً، ایده های نژادپرستانه را باید چنان به افراط منتشر کنیم که مبتذل جلوه کنند. ثانیاً، آنها باید دائماً تقبیح شوند تا قدرتِ بی پرده گویانه و جذابیتِ خاصِ خود را حفظ کنند. ثالثاً، این تقبیح کردن باید به مثابه یک اهریمنسازی جلوه کند، تا نژادپرستان را سرزنش کند، آنهم به خاطرِ بیانِ آنچه که قبیح بودگی اش مثل روز روشن است.
بگذارید یک مثالِ امتحان پسداده بزنم: شما می توانید این ضرورت را ناچیز فرض بگیرید؛ اینکه ژان-ماری لوپن[5] به آنچیزی اشاره می کند که همه با چشم غیرمسلح می بینند: پوستِ دروازهبان تیم ملی فوتبال فرانسه بسیار تیره است!
شما اگر این شاهکارِ بیناییِ لوپن را ناچیز فرض بگیرید، به طبع از کارکردِ ذاتی ای که درپی این شاهکار به دست خواهد آمد، غافل خواهید شد: در واقع اثباتِ این نکته: گفتن چیزی که همه با چشم غیرمسلح آن را می بینند برای نژادپرستان جرم است.
قاعدۀ سوم
همیشه تکرار کنید: اگر قرار باشد مسئلۀ نژادپرستی حل شود، باید مهاجرت را متوقف کرد. نژادپرستان چیزی بیش از این نمی خواهند: فقط در محضر آنها اعتراف کنید که مسئلۀ آنها واقعاً یک مسئلۀ اساسی است؛ در واقع برمی گردد به مسائلی متعدد، حولِ افرادی که پوست رنگی دارند و از مستعمراتِ سابق فرانسه آمده اند.
اما این مسائل در سطح عملیاتی لنگ می زنند: نمی توانند برای مهاجران مسئلۀ حاد ایجاد کنند، بنا به یک دلیل ساده: «مهاجر» مفهومی بلاتکلیف و سربسته است، و همچنین پوشش دهندۀ مقوله بندیهایِ «ناهمتبار[= (بیگانه)]» است؛ مثلِ بسیاری از فرانسوی ها، که در فرانسه از والدین فرانسوی متولد شده اند.
درخواستِ این که «مسئلۀ مهاجران» با اقداماتِ قانونی و سیاسی حل شود هم نمی تواند برای مهاجران مسئلۀ حادی ایجاد کند. به طورِ محض با انجام این کار، اولاً به فیگورِ تعریف ناپذیرِ امرِ ناخوانده[6] قوام میبخشیم، و ثانیاً این نکته را به اثبات می رسانیم: ما در ارتباطِ با این «ناخواندگی» کاری از دستمان برنمی آید و تنها نژادپرستان هستند که راهحلهایی را مطرح میکنند.
قاعدۀ چهارم
بر این ایده باید اصرار کنید: نژادپرستی فی النفسه ماخذی بیرونی[7] دارد؛ در واقع نتیجۀ بحران و بیکاری است و تنها با از بین بردنِ این دو معضل می توان نژادپرستی را ریشه کن کرد. زیرا بسیار ضروری است که شما به نژادپرستی مشروعیتِ علمی بخشید؛ و از آنجایی که بیکاری در حال حاضر [(1997)] یک نیازِ ساختاری برای عملکردِ صحیحِ اقتصادهای ماست، نتیجه گیری نیز طبیعتاً بدین شکل به دست می آید: اگر علتِ «ریشه ای»یِ نژادپرستی را نتوان حذف کرد، آنگاه تنها کاری که باید انجام داد، این است: فرستادن مهاجران به کشورهایِ خود؛ تنها در این صورت است که علتِ اصلی را ریشه کن کرده ایم، آن هم در چارچوبِ قوانینِ بی تعصب[8] و واقعبینِ[9] نژادپرستی که وجاهتِ علمی هم کسب کرده اند.
غالباً یک ذهن سطحی اینگونه اعتراض می کند[10]: تعدادی از کشورها هستند که نرخِ بیکاریِ مشابه ای دارند، اما مثل ما دست به طغیانهایِ نژادپرستانه نمی زنند. بسیار مهم است که از این معترضین بخواهید تا بفهمند که چه چیزی می تواند این کشورها را از کشورِ ما متمایز کند. پاسخ واضح است: برخلاف ما، آنها مهاجرانِ زیادی ندارند.
قاعدۀ پنجم
اضافه کنید: نژادپرستی واکنشِ اقشارِ اجتماعی است. اقشاری که توسط مدرنیزاسیونِ اقتصادی تضعیف شده اند. و همچنین واکنشِ کسانی است که از پیشرفت عقبمانده اند. و دستِ آخر هم واکنشِ «سفیدپوستانِ فقیر» و … است. در واقع قاعدۀ پنجم به نوعی مکملِ قاعدۀ چهارم است.
این یکی دیگر شاهکار است: ضد-نژادپرستان در انگ زدن به نژادپرستانِ «عقبمانده» همان عکسالعمل هایِ غیرارادی را از خود نشان می دهند که نژادپرستان در رابطه با «نژادهای پَست» از خود بروز می دهند؛ و بدین ترتیب، این، افراد «عقب مانده» را در تحقیر مضاعف آنها نسبت به نژادهای فرودست و ضد نژادپرستانِ طبقۀ بالا – که مشتاقِ سخنرانی برای آنها هستند – تقویت می کند.
قاعدۀ ششم
خواهان اجماعِ تمامِ سیاستمدارانِ مسئول در برابرِ سخنانِ نژادپرستانه باشید. مرتباً از صاحبان قدرت بخواهید که از نژادپرستی کاملاً فاصله بگیرند؛ زیرا برای سیاستمداران مهم است که گواهینامۀ ضد نژادپرستی دریافت کنند؛ چراکه به آنها این امکان را می دهد تا قوانینِ نژادپرستانه را – که طبیعتاً برای مهارِ نژادپرستی درنظر گرفته شده اند – قویاً اعمال کنند و در صورت لزوم، بهبود نیز بخشند.
این نکته هم خیلی مهم است: ظاهرشدنِ راست افراطیِ نژادپرست به عنوانِ تنها نیرویِ ثابت قدمی که جرأت داشته باشد با صدای بلند، ابرازکنندۀ اندیشۀ سایرین باشد، و یا با صراحت مطرح کنندۀ آنچیزی باشد که سایرین بابیشرمی انجام می دهند. و دستِ آخر هم، تنها این مهم است: به نظر برسد که راستِ افراطیِ نژادپرست، قربانیِ توطئۀ صاحبان قدرت است.
قاعدۀ هفتم
خواهان قوانینِ جدیدِ ضد-نژادپرستی باشیم: مجازاتی که خود تحریک کنندۀ قصدمندیِ نژادپرستانه باشد؛ و سیستم رأی گیری ای که اجازه ندهد راستِ افراطی در پارلمان کرسی داشته باشد؛ و همچنین اقداماتِ مشابه. چرا؟ زیرا اولاً، قوانینِ سرکوبگر یک خاصیت ویژه دارند: همیشه می توان آنها در زمینه هایِ دیگر هم مورد استفاده قرار داد؛ دوماً، شما می توانید به همه ثابت کنید که قانونمندیِ جمهوریِ شما، در هر شرایطی کار راه انداز است! و در آخر: شما می توانید نژادپرستان را در نقشِ خود، به عنوانِ شهدایِ حقیقت موردِ تقدیس قراردهید، چراکه به دلیلِ عقایدشان سرکوب می شوند، آن هم توسط افرادی که قوانین را تنها به سودِ خودشان وضع کرده اند.
خلاصۀ کلام
موضوع کمک به انتشارِ ایده های نژادپرستی از سه طریق ممکن است: 1- شناختِ جهانبینیِ خود تا حد امکان، 2- دادنِ نخلِ طلایِ شهادت به آن، 3- نشان دادنِ اینکه فقط نژادپرستیِ پاک می تواند ما را از شرِ نژادپرستیِ کثیف نجات دهد.
این وظیفۀ سه گانه درحال حاضر با موفقیتِ قابلِ توجهی درحالِ صورت پذیرفتن است. شما به طورِ محض، همیشه می توانید با پیروی از روشِ صحیح، عملکردِ بهتری داشته باشید.
مترجم: دیوید فرنباخ
منبع اولیه:
در Les Trente inglorieuses منتشرشده توسط La Fabrique در ژانویه 2022.
منبع ثانویه:
https://www.versobooks.com/blogs/5332-seven-rules-to-help-spread-racist-ideas-in-france
[1] objective
[2] Fascisation یا فاشیسم سازی یا فاشیزاسیون
[3] Lets slip
[4] palpable evidence
[5] Jean-Marie Le Pen پدر مارین لوپن!
[6] the undesirable
[7] objective
[8] dispassionate
[9] objective
[10] objects
:کلیدواژه ها