آیا هگل تریویالیست است؟
کسری فارسیان
فابل پی دی اف:آیا هگل تریویالیست است؟
چکیده
من در این مقاله، له پاسخ مثبت به سوالِ عنوانِ مقاله استدلال خواهم کرد.
تعاریف و کلیات
- تناقض: عطف یک گزاره و نقیض همان گزاره (A&~A) یک تناقض منطقی است.
- اصل امتناع تناقض(LNC): هيچ گزارهاي نيست كه هم صادق و هم كاذب باشد (Berto, 2007: 3-4). یعنی:
~(A&~A)
- اصل انفجار: اصل انفجار یک ویژگی برای نتیجه ی منطقی است، چنانکه: اگر یک تناقض منطقی را به سیستم منطقی اضافه کنیم، سیستم هر گزاره ای را نتیجه می دهد[1]. به عبارت دیگر؛ سیستم منطقی سازگاریاش را از دست میدهد. پس سازگاری به معنی تهی از تناقض بودن است
* نتیجه ی منطقی هم معنایی است هم نحوی در اینجا بخاطر سادگیِ اثبات نحوی اصل انفجار در منطق کلاسیک از نوشتن آن صرف نظر کرده ام.
- فراسازگاری(paraconsistency): منطق های فاقد اصل انفجار را، منطق های فراسازگار می نامیم.
- دوحقیقت باوری(Dialetheism): تزی است که قائل است برخی تناقضهای صادق وجود دارند.
- تریویالیزم(Trivialism): تزی که می گوید همهی گزاره ها صادق اند. از آنجایی که تناقضی در فرم (A&~A) نیز یک گزاره (مرکب) است، پس تریویالیزم معتقد است که همه ی نمونه جانشینهای یک تناقض منطقی نیز صادق اند.
نکته ی مهم در اینجا توجه به تمایز میان منطق های فراسازگار و منطق کلاسیک است. به نحو کلاسیک، از تناقض، هر چیزی نتیجه میشود (اصل انفجار)، به عبارت دیگر، تناقض اگر به نحو کلاسیک رفتار کند، نظام منطقی را تریویال می کند. منطق های فراسازگار فاقد اصل انفجار هستند، لذا بایستی رفتار تناقض در منطقهای فراسازگار به نحوی کنترل شود که از یک تناقض هر چیزی نشود(تریویالیزم نتیجه نشود). به عبارت دیگر، فراسازگاری، پذیرش تناقض بدون دچار شدن به تریویالیزم است.
اینکه در منطق های فراسازگار چگونه تناقض کنترل می شود، سوال مهمی است که در اینجا مجال پاسخگوییِ مفصل به آن وجود ندارد، استراتژی عمومی چنین است که ما بایستی نفی منطقی را به نحو غیر کلاسیک بفهمیم و نتیجه ی مستقیم چنین چیزی تغییر معناشناسیِ دو ارزشیِ زبان و توسعه دادن معناشناسی کلاسیک به منطق های چند ارزشی(عموما سه یا چهار ارزشی) است. کاری که ارزش سوم در معناشناسی منطق مد نظر پریست می کند، این است که تحدید کنندگیِ بین نفی و ایجاب را بر می دارد؛ به این معنی که دیگر مثلا صادق بودن A ضرورتا منجر به کاذب بودن ~A نمی شود(~A می تواند ارزش سوم/Glutt داشته باشد). این استراتژی گراهام پریست و عمده ی دوحقیقت باوران برای دچار نشدن به تریویالیزم است. گرچه می توان بر سر این نکته مناقشه کرد اما من در اینجا این استراتژی را می پذیرم و فرض را بر این می گذارم که دوحقیقت باوری می تواند اصل انفجار را نداشته باشد و متعهد به تریویالیزم هم نشود. پس به نحو فرمال یک نتیجه ی منطقی فراسازگار را می توان چنین نوشت:
در تاریخ فلسفه، شواهد و متونی وجود دارند که بر این امر صحه می گذارند که هگل برخلاف ارسطو که (LNC) را محال و مبناییترین و خدشته ناپذیرترین اصل فلسفه دانسته است، هگل معتقد بوده است که امتناع تناقض محال نیست:
(A) contradictio est regula veri, non contradictio falsi (Hegel, 1971: 533).[2]
در فلسفهی تحلیلی و تحت تاثیر کتاب پرینکیپیا ماتمتیکا و ارتدکسی بودن (LNC) در منطق کلاسیک، سازگاری در نظامهای فلسفی جایگاه ویژه ای پیدا کرده است و بخاطر سخنانِ پرشمارِ هگل درباب پذیرش تناقض مثل اظهار او در جمله ی (A)، جدل ها و سخنان بسیاری در مورد او گفته شده است که من فکر می کنم تجلی کامل آن رویکرد انتقادی به منطقِ هگل را می توان در عبارت زیر از کارل پوپر پیدا کرد:
(B) هگل به وجود تناقض باور دارد، و چون تناقض منجر به پیدایش هر نتیجه ی دلخواهی می شود، پس دیگر تفکیکی میان گزاره های علمی و مهمل وجود نخواهد داشت؛ پس هگل و نظام فلسفی اش، منجر به چرند گویی و غیر علمی بودن خواهد شد و از همین رو، خالی از ارزش فلسفی و علمی است(Popper, 194).
جمله ی (B) یعنی تفسیر پوپری از منطق هگل دو مقدمه و یک نتیجه دارد: نخست اینکه هگل قائل به وجود تناقضهای منطقی است، دوم اینکه از تناقض های منطقی هر چیزی نتیجه میشود(اصل انفجار)، و در نتیجه سیستم هگل تریویال است و مرز بین گزاره های معنی دار/بیمعنی و علمی/غیرعلمی در اندیشه ی او محو است و ازین جهت اندیشه ی او ناسازگار و مهمل است.
هگل، یک دوحقیقت باور(Dialetheist)
گراهام پریست مدعی است هگل دوحقیقت باور است (Priest, 2006: 26-29). استدلال او برای دوحقیقت باور نامیدن هگل دو مقدمه دارد:
الف. تناقض(دیالکتیکی) از منظر هگل، تناقض منطقی است.
ب. هگل قائل به صدق برخی تناقضها است.
پس؛ هگل دوحقیقت باور است.
برای اینکه استدلالِ پریست کار کند، او باید نشان دهد مقدمات درست اند. دو دلیل عمده وجود دارد که ما مجاب شویم، تناقض از منظر هگل، همان تناقض منطقی است(که مقصود دوحقیقت باوران از تناقض است): الف-1. هگل را تحتاللفظی تفسیر کنیم، یعنی چنان منطق او را بخوانیم که در متونش به صراحت نوشته است. دقیقا شبیه به فهمِ پوپر در جمله ی (B) از هگل.
الف-2. به تاریخِ دیالکتیک رجوع کنیم، مفهومِ تناقض در منطق هگل دنباله ی بحث آنتی نومیهای عقل محض در کانت است، آنتی نومیهای عقل محض تناقضهای منطقی اند؛ پس تناقض برای هگل تناقض منطقی است.
برای نشان دادن درستی مقدمه دوم، جمله ی (A) از هگل کافی است.
پس موجه است که نتیجه بگیریم که هگل یک دوحقیقت باور است. در اینجا تمایز خوانش پریست از خوانش پوپر چنانکه مشخص است در مقدمه ی دوم است، پریست مقدمه اول پوپر را می پذیرد که «هگل قائل به وجود تناقضهای صادق است»، اما مقدمه ی دوم او که مبتنی بر منطق کلاسیک و اصل انفجار کلاسیک است را مخدوش می داند؛ چون منطق های فراسازگار فاقد اصل انفجارند، درنتیجه نتیجه ی استدلال پوپر هم نامعتبر است، چراکه اگر هگل را فراسازگار بفهمیم، دیگر پذیرش تناقض منتج به تریویالیزم نمیشود. فهم پوپر از فهمِ خوبی است، اما منطق او کودکانه است.
هگل، یک دوحقیقت نا-باور(Non-Dialetheist)
انتقاداتی به خوانشِ دایالتیستی از منطقِ هگل در ادبیات دو دهه ی قبلِ سنت تحلیلی وجود دارد که در جای دیگری آنها را بررسی کرده ام، در اینجا هم مجال پرداختن به همه ی آنها وجود ندارد و فقط یک نقد را برمیگزینم و توضیحِ کوتاهی دربارهی آن میدهم. این نقد ایده ی اصلی اش ازآنِ میشله بوردینون است اما من ایده ی او را بسط داده ام.
بوردینون معتقد است که اگر دو مقدمه ی استدلال پریست برای دوحقیقت باور خواندنِ هگل را هم بپذیریم، باز هم نمی توانیم او را دوحقیقت باور بدانیم، چراکه دوحقیقت باوری ما را متعهد به پذیرش ارزشِ سوم(Glutt) در سمانتیک منطقمان می کند، حال اینکه متعهد دانستن هگل به ارزش سوم کاری تردیدآمیز است (Bordignon, 2017: 2).
بوردینون قائل است که صدقِ تناقضها از منظر هگل با صدقِ تناقضها از منظر پریست کاملا متمایز است. برای هگل صدق دو نحوه دارد:
) صدقِ مطلق، که مطابق است با توسعه ی کاملِ سیستم منطقی و صرفا زمانی متحقق می شود که سیرِ تکامل دیالکتیکی ختم به ایده ی مطلق شود (Bordignon, 2017: 10).
) صدقِ هر تعین به مثابهی عنصری ضروری از خود-اظهار کنندگیِ اندیشه (Ibid).
در اولی، صدق، اظهارِ کاملِ ساختارِ منطقی-انتولوژیکِ تمامی چیزهایی است که هستند و در دومی، صدق، ساختارِ انضمامیِ هر عنصرِ(دم) فراشدِ منطقی[3] است. وقتی که هگل از صدقِ تناقضها سخن میگوید به این دو نحوه از صادق بودن اشاره می کند. در واقع نزد هگل نظام منطقی دارای پویایی است و هر عنصر از فراشدِ منطقی صادق است.
درحالیکه برای پریست، همانند اکثر منطق دانان و فیلسوفان معاصر، صدق حاکی از رابطه ای میان گزاره ها و صادقسازها است(صادقساز هرچه می خواهد باشد). این فهم از صدق به وضوح با فهمِ هگل از صدق بسیار فاصله دارد. به عبارت دیگر، فضای معناشناسی پریست فضایی سه گانه میان (صدق، کذب، هم صادق و هم کاذب است)، اما فضای معناشناسی هگل واحد است و فقط دربردارنده ی عناصر صادق در فراشد منطقی است. این دلیل بوردینون برای دوحقیقت نا-باور بودن هگل است.
هگل، یک تریویالیست
من معتقدم حتا اگر مقدمات پریست را بپذیریم و نقد بوردینون را هم جدی تلقی نکنیم(چراکه به نظر من لزومی برای تعهد به ارزش سوم برای دایالتیست بودن وجود ندارد)، من فکر میکنم همچنان نمیتوانیم هگل را یک دوحقیقت باور بدانیم. برای اینکه بتوانم نشان دهم هگل یک تریویالیست است به دو مقدمه نیاز دارم:
ج) هگل قائل به وجود تناقض در همه ی چیزها است.
د) هگل قائل است همه ی تناقضها صادقاند.
من در اینجا با تکیه بر شواهد متنی از هگل، سعی میکنم توجیه کافی برای دو مقدمه ی استدلالم بیابم و سپس نتیجه بگیرم که هگل یک تریویالیست است.
کسانی که آشنایی متوسطی با اندیشه های هگل داشته باشند می دانند که او در تحلیل مفهومیِ مفاهیم متقابل بسیاری مثل هستی/نیستی، متناهی/نامتناهی معتقد است که هر یک از این مفاهیم، ذاتی خود-متناقض دارند. چنانکه اشاره کردیم، پریست مدعی بود که شواهد تاریخی وجود دارد که ما را مجاب می کند تصدیق کنیم تناقض در نظر هگل، همان تناقض منطقی مطرح شده در بحث آنتی نومیهای عقل محض کانت است. این سخن پریست بسیار درست است، اما ادامه ی همان شاهد تاریخی خود دلیلی بر نقض ادعای پریست است.
هگل در مورد کانت می نویسد:
طبق نظر کانت… اندیشه، هر زمان که در جستجوی ادراکِ نامتناهی است، یک میل طبیعی به تولید تناقض یا آنتی نومیها دارد… اما کانت هیچوقت برای شناختنِ آنچه آنتی نومیها در واقعِ امر و به صورت ایجابی هستند به بحث ورود پیدا نکرد. معنای درست و واقعیِ آنتی نومیها این است: که هر چیزِ واقعی یا بالفعل شاملِ همزیستی ِعناصرِ متضاد است…متافیزیکِ کهن،… هنگامی که در جستجوی معرفت متافیزیکی شئی را مطالعه میکند به وسیله ی اعمالِ مقولات به شکلِ انتزاعی، و طرد کردنِ امور متضاد آن است که شروع به کار می کند (Hegel, 1880, Section 48).
در اینجا منظور هگل این است که گرچه کانت در شناخت ذاتِ متناقض برخی از مقولات اندیشه درست عمل کرده است و فهمیده است که برخی مقولات سرشتی خود-متناقض دارند، اما نتیجه گیری او اشتباه بوده است؛ کانت از آنتی نومی ها نتیجه گرفت که حدود عقل تا پیش از آنتی نومیهاست، حالآنکه هگل معتقد است تمام مقولات اندیشه ناسازگار یا متناقضاند، اساسا برای هگل تمایزی میان عقل و جهان از یک طرف و نومن و فنومن از طرف دیگر وجود ندارد. هگل در دانش منطق می نویسد:
… حقیقت، ملاحظه ی همه ی چیزها است که نشان می دهد همه چیز در خودش، [یعنی در] خودهمان بودگی اش متمایز از خودش، و خودمتناقض است، و اینکه در تمایزش، [یعنی در] تناقضاش، اینهمانِ با خود است، و در خودش این حرکت انتقالیِ مقولات از یکی به دیگری است، و به همین دلیل هرکدام از آنها در خودشان، متضاد خویش هستند(Hegel, 2010: 412).
برای مثال می توانم به تحلیل مفهومی هگل از نامتناهی اشاره کنم تا منظور او روشن شود. هگل معتقد است که ذات امر نامتناهی این است که دارای هیچ تناهی ای نباشد. دارای تناهی نبودن یعنی سلبِ تناهیت از امر نامتناهی و بنابراین اگر بخواهیم نامتناهی را بفهمیم، ناچاریم او را با امر متناهی، تناهیت بخشیم. نامتناهی چیزی است که متناهی نیست و این بعنی متناهی، نامتناهی را محدود(Finite) می کند. پس برای هگل ذات نامتناهی از آن جهت که نامتناهی است، بایستی متناهی باشد. هگل معتقد است همه ی مقولات فاهمه و هرچیزی که در جهان است، ذاتا خود متناقض است و این دو متن برای رسیدن به این مقدمه کفایت دارد. آلتوسر نیز بر این نکته تصریح کرده است:
متون بسیار عظیمی این نکته را به مباحثه گذاشته اند: هیچ چیزی در آسمانها و زمین وجود ندارد که دربردارنده ی تناقض نباشد- این حقیقت چنین است که در رساله ی 1801 درباب سیارات به شکلِ contradictio regula very [بیان شده است]، که ما در آثار دوران پختگی هگل نیز دوباره مییابیم اش ارائه می شود: ” همه ی چیزها به طور درون ذاتی، متناقض اند”(Althusser, 1997: 77).
ما نیاز به مقدمه ی دیگری داریم که بتوانیم هگل را تریویالیست بخوانیم و آن مقدمه این است که هگل معتقد است که “همه ی تناقضها صادقاند”. اگر جمله ی (A) را به یاد آوریم، که در رد (LNC) بیان شده است هگل تصریح میکند که «تناقض معیار صدق است، نه اینکه نشانه ای برای خطا باشد». این جمله به این معنی است که برخلاف رویکرد فیلسوفانِ متاثر از ارسطو که وقوع تناقض را محال و نشانه ی کذب می دانسته اند، این مفهوم را می توان بعنوان عنصرِ صادق سازِ مفاهیم در نظر گرفت. با ارجاع به بحث متناهی و نامتناهی، میشود فهمید که برای هگل تناقض است که حقیقت یک مفهوم را متعین می کند.
آلیس گرِیوز در دکترینِ هگل درباب تناقض به نکته ای اشاره می کند که می تواند برای این بحث مفید باشد. او درباره ی تمایزِ میان اینهمانی و تناقض می گوید:
او (هگل) می گوید: “اینهمانی”، “در تمایزِ از تناقض، صرفا مشخصه ی بی واسطه ی بسیطی از وجودِ مرده است. در سوی دیگر، تناقض، سرمنشاء تمامی فعالیتها و حیات است؛ هرچیزی تنها از آنجایی که در خودش تناقض را داراست، حیات دارد، و این استعداد و فعالیت را نشان می دهد(Graves, 1888: 118-119).
در این عبارت می بینیم که گریوز بر این نکته تاکید دارد که حیات در هر چیزی، مستلزم وجود تناقض در آن است و از آنجایی که ما می دانیم حیات برای هگل مبین واقعیت و صدق، و مرگ و رکود بیان گر کذب و امور دروغین است، می توانیم منظور هگل را چنین بفهمیم که تناقض، معیار صدق است و به عبارت دیگر؛ هر امر متناقضی، صادق است. حال که مقدمه ی دوم استدلال مان نیز مهیا شد می توانیم سخن را کوتاه کنیم و نتیجه بگیریم که برای هگل همه ی چیزها، ذاتا متناقض اند، و تناقض نشانه ی صدق و حقیقتِ مفاهیم است و بنابراین برای هگل همه ی چیزهای متناقض صادقاند، و این به معنای این است که می شود هگل را یک تریویالیست خواند.
منابع
- Althusser, L (1997). The Spectre of Hegel: Early Writings, ed. François Matheron; [Trans. G. M. Goshgarian], London: Verso.
- Berto, F (2007). “How to Sell a Contradiction”, The Logic and Metaphysics of Inconsistency. London: College Publications.
- Bordignon, M (2017). “Hegel: A Dialetheist? Truth and Contradiction in Hegel’s Logic”, Hegel Bulletin 40 (2). Cambridge University Press: 198-214.
- Graves, A. (1888). “Hegel’s Doctrine of contradiction”, The Journal of Speculative Philosophy,22(1/2), 118-138. Retrieved December 9, 2020.
- Hegel, G. W. F. (1880). Encyclopedia of the Philosophical Sciences, [Trans. W. Wallace], Oxford: Oxford University Press, 1975.
- Hegel, G. W. F. (2010). The Science of Logic. Cambridge University Press.
- Popper, K (1940). “What is Dialectic?”, Mind 49, 403-26.
- Priest, G (2006). In Contradiction (Second Edition), New York: Oxford University Press.
[1] اصل انفجار کلاسیک معادل با قاعده ی استنتاج EFQ است. در برخی منابع به آن اصل pseudo-Scotus نیز میگویند.
[2] ترجمه فارسی: تناقض معیار صدق است، نه اینکه نشانهای برای خطا باشد
[3] Moments of logical progress