آزادسازی زنان از چنگ «اقتصاد سیاسی»[1]
مارکسیسم مارگارت بنستون
و یک رهیافت بازتولید اجتماعی[2] درقبال ستم جنسیتی
نویسنده: تیتی باتاچاریا[3]
ترجمۀ پارسا زنگنه
فایل پی دی اف:آزادسازی زنان از چنگ اقتصاد سیاسی
بریدهای از متن:
در جامعهای که پول تعیینکنندۀ ارزش است، زنان گروهی هستند که خارج از اقتصادِ پول کار میکنند. کار آنها ارزش [پرداخت] پول ندارد، بنابراین کارشان نهتنها بیارزش است، بلکه کار واقعی هم محسوب نمیشود. درنتیجه بهسختی میتوان انتظار داشت زنانی که کار بیارزش انجام میدهند، بهاندازۀ مردانی که برای پول کار میکنند، ارزش داشتهباشند. بهلحاظ ساختاری، نزدیکترین شیء به شرایط زنان، شرایط دیگرانی است که آنها نیز خارج از تولید کالایی هستند یا بودند؛ رعیتها و دهقانها.
– مارگارت بنستون
«خانوادۀ منفرد، با انتقال ابزار تولید به مالکیت اشتراکی، دیگر بهعنوان یک واحد اقتصادی از جامعه محسوب نمیشود. خانهداریِ خصوصی به یک صنعت اجتماعیْ دگرگون، و مراقبت از کودکان و آموزشِ آنها به یک امر عمومی[4] تبدیل شدهاست. جامعه از همۀ کودکان بهطور یکسان مراقبت میکند، قطعنظر از اینکه آنها درمدت فرآیند تأهل به دنیا آمدهاند یا خیر. بنابراین، اضطراب در مورد «عواقب» از بین میرود، چیزیکه امروزه مهمترین فاکتور اجتماعی (اعم از اخلاقی و اقتصادی) است و مانع از آن میشود که دختری آزادانه خود را به مرد مورد علاقهاش ارائه کند».
– فردریش انگلس، منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت[5] (1884)
«[…] سپیدهدم، پارک برانکس، نیویورک. تا این لحظه، سکوتِ آپارتمانهای مجاور هنوز دست نخوردهست. زنان پیاده میشوند، از مترو، زنان سیاهپوست. دیلینیوز[6] یا میرُر[7] را روی نیمکت پارک که هنوز از شبنم سحرگاه خیس است، پهن میکنند و سپس مینشینند. چرا اینقدر با شکیبایی مینشینند؟ آنهم در این صبحدمِ سرد و خیس.
ما اینجا هستیم، برای فروش، برای یک روز. بیایید نیروی کارمان را بگیرید و هرچقدر که دلتان خواست به ما بدهید. ما باید شکم بچههایمان را سیر کنیم و در هارلم اجارۀ خانۀ بالایی را بپردازیم. ساعتی ده سنت، پانزده سنت! این که شکم خانوادۀ ما را برای یک روز هم سیر نمیکند، چه برسد به پرداخت اجاره! شما بیشتر پرداخت نمیکنید؟ خب، اینطور فکر کنید که این [نشستن اینجا] بهتر از برگشتن به هارلم بعد از خرجکردن آخرین پنجسنتی برای کرایۀ اتوبوس است».
– لوئیز تامپسون پترسون، بهسوی یک صبحدم درخشانتر[8] (1936).
آنچه را که میخواهم در این مقاله ادعا کنم، بحث اصلی مقالۀ کلاسیک مارگارت بنستون، یعنی «اقتصاد سیاسی آزادی زنان[9]» (1969) است. گذشته از این، [سابقاً نیز] توسط یک زن کارگر (دهقان) به موسیقی درآمدهاست؛ آنهم در ژانر سنتیِ آهنگهای کودکانۀ هند جنوبی یا تالاتو پاتو[10]: زنِ دهقان، که ناچاراً نوزادش را زمان برداشت محصول باخود به مزارع میبرد، برایاش اینچنین لالایی میخواند:
«تو را آنگاه که محصول را درو میکنم
به شانههایم بستهام
در گرمای نیمروز
تو احساس ضعف که نخواهی کرد؟
آنگاه که در مزارع مشغول کارم
پیش از آنکه بهسویات بیایم
گریه که نخواهی کرد؟
من یک چیتالم[11]
و اگر مباشر عصبانی شود
نوزاد من،
اگر مباشر [من را] سرزنش کند
تو غمگین نخواهی شد؟[12]»
ماهیت کار این زن/مادر چیست؟ آیا کار او شامل برداشت محصول است که در ازای آن دستمزد کمی میگیرد؟ یا مراقبتکردن از نوزادش، که چیزی درونی در وجود اوست؟ «کار واقعی» او کدام است؟ آیا کار واقعی او نیازی به پرداخت بلاعوض ندارد؟ آیا این دو نوع کار، بخاطر پیشایندیِ هستی او بهعنوان یک زن، بهصورت بیرونی وابسته هستند؟ یا اینکه این دو نوع کار بخاطر سازمانبندی سیستمیکِ هرگونه نیروی کار اجتماعی، بهصورت داخلی وابسته هستند؟
مقالۀ بنستون یکی از اولین کاوشهای جامع در نسبت با این پرسشها بود؛ زیرا این مقاله، بهطور ثابت، از نحوۀ برخورد سنتی مارکسیستها با این سوالات در گذشته، هم کمک میگیرد و هم فاصله میگیرد.
الگوهای تبیینی دوگانه در قلب سنت مارکسیستی
در خصوص مسئلۀ ستم بر زنان تحت شرایط سرمایهداری، آشوبی حلنشده در دل تبیینهای مارکسیستی وجود دارد. اگرچه توافق کلی بر این است که خانوادۀ بورژوایی، بهمثابه واحد خویشاوندی مسلط، با «مسئله[13]» مولد و بازتولید آن ستم مرتبط بوده، اما نقش دقیق خانواده نزد مارکسیستها متفاوت و مورد مناقشه است.
آگوست ببل، که کتاب زن و سوسیالیسم (1879) او، شالودهای برای بحث در مورد ستم بر زنان در چارچوب چپ ایجاد کرد، پیشنهاد داد که مبنای اجتماعی ستم بر زنان، در «وابستگی» زنان به مردان در خانواده نهفته است. با مستقلشدن از مردان، «زنِ متعلق به جامعۀ آینده […] از نظر اجتماعی و اقتصادی مستقل خواهد بود […] و دیگر حتی ذرهای هم سوژۀ سلطه و استثمار قرار نخواهد گرفت. او […] آزاد خواهد بود، همتای مرد و معشوقۀ او».[14] فردریش انگلس، که احتمالاً منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (1884) را بهمنظور ردکردن برخی از استدلالهای اصلی ببل نوشته باشد، در متن کلاسیک خود، شرحی از آنچیزی را بازآفرینی میکند که من در تبیین ستم بر زنان اگر اشکالی نداشته باشد، آن را «وابستگی از طریق تقسیم جنسی کار[15]» مینامم.
به گفته انگلس، «خانوادۀ منفرد مدرن، بر اساس بردگی خانگی آشکار یا پنهان زن» بنا شد. حذف خانواده از تولید عمومی باعث شد که خانواده «شخصیت[16] عمومی خود» را از دست دهد و در نتیجه زنان را «از سهیمشدن در تولید اجتماعی خارج کند».
از آنجایی که تولید صنعتی مدرن، تمام کارگران را بدون درنظرگرفتن جنسیتشان، به چرخهای خود بست، برای زنان طبقۀ کارگر اما، «مسیر تولید اجتماعی» را هموار نمود؛ اما با اینوجود، این کار را به گونهای انجام داد که، از یکسو، اگر زنی میخواست به وظایف خود در امور خصوصی خانواده عمل کند، دیگر از تولید عمومی محروم میماند و بدینسان نمیتوانست در آن سهمی داشته باشد؛ و از سوی دیگر، اگر آن زن میخواست در صنعت عمومی سهیم باشد و بهطورمستقل امرار معاش کند، دیگر در جایگاه انجام وظایف خانوادگیاش نبود».[17]
البته استدلال انگلس از استدلال ببل پیچیدهتر است؛ زیرا انگلس برخلاف ببل، این امر را به جای اینکه صرفاً از طریق مکانیکهای محاط در چارچوب خانواده یا از طریق دینامیکهای [روابط] شخصبهشخص میان زن و مرد توضیح دهد، سعی میکند لوکوس[18] تبیینیِ ستم جنسیتی را با تولید اجتماعی بهمثابه یک کل تنظیم کند. اما با اینوجود، رهیافت تقسیم کار در قبال ستم، سایهایست که نه انگلس و نه کارل مارکس، هیچکدام در نوشتارهای خود دربارۀ جنسیت، هیچگاه نتوانستند بهطور کامل خود را از زیر سنگینی آن بیرون بکشند. من دقیقاً دست روی همین موضوع میگذارم، زیرا همانطور که بعداً خواهیم فهمید، میتوانیم از نوشتههای آنها دربارۀ تولید سرمایهداری و روابط اجتماعی «بهصورت فراگیر»، یک معماری نظری بسیار بهتر، درجهت تشریح ستم جنسیتی برپا کنیم.
پس رهیافت تقسیم کار در قبال ستم به زنان چیست؟ به بیان ساده، استدلال به این صورت است: در سرآغاز سازمانبندی اجتماعی انسانی، فقط تقسیم جنسی کار وجود داشت. اما با ظهور نهادهای جدید، مانند خانواده، این تقسیمبندی جایگاه خود را بهعنوان تقسیم «طبیعی» کار در چارچوب خانواده تغییر داد. نتیجه دو چیز بود: کاهش مشارکت زنان در تولید اجتماعی، و درنتیجه، وابستگی (اقتصادی و عاطفی) زنان به مردان.
کوشش اخیر سوزان فرگوسن نشان میدهد که چگونه تم وابستگی مقدم بر مارکس و انگلس بوده و میتوان آن را در اوایل دوران مدرنِ querelle des femmes[19] (مسئلۀ زن) در اروپا ردیابی کرد.[20] نوشتار فمینیستهای قرن نوزدهمیِ -پیش از بقیه- ضداستعماریِ جهانجنوب را هم به این واقعیت اضافه کنید: زنانی که برای مخالفت با برتربودگی مرد، دست به نوشتار تراکت، شعر، داستان علمی-تخیلی و حتی مانیفست زدند؛ تنها «دلیل»ی که پشت کارشان وجود داشت، این بود که چرا باید به مردان وابسته باشند یا مطیع آنها باشند؟
در اوایل دهۀ 1600، لوکرزیا مارینلا، شاعر ایتالیایی، سرسختانه اعلام کرد که زنان نهتنها با مردان برابرند، بلکه این امکان وجود دارد که حتی برتر نیز باشند:
«خدا میداند، اگر در روزگار ما زنان مجاز به استفاده از اسلحه و اسناد بودند، ما چه شگفتیهایی میدیدیم […] ای کاش اینهایی که زنان را [بیرحمانه] نقد میکنند، روزی دست به یکچنین آزمایشی بزنند: یک پسر و یک دخترِ همسن را که هردو ازنظر ذهن و جسمْ سالم باشند، با اسناد و اسلحه تربیت کنند. سپس ظرف مدت کوتاهی خواهند فهمید که چگونه دختر آموزشپذیرتر از پسر بوده، و چقدر سریع از او جلو زدهاست».[21]
به همین ترتیب، بیگم رقیه سخاوت حسین، فمینیست پرشور و مسلمان بنگالی، پا پیش گذاشت تا برای رد پَستبودگی زنان متون مذهبی را بهچالش بکشد؛ زیرا پَستانگاشتن زن در این متون را ناشی از حسادت نویسندگان مرد میدانست:
«اگر خداوند خودش قصد داشت که زنان اسفل باشند، خود بهگونهای مقرر مینمود تا مادران، نوزادانِ دخترِ خود را در پایان ماه پنجم بارداری بهدنیا بیاورند؛ و یا ذخیرۀ شیرشان برای نوزاد دختر نصف نوزاد پسر باشد […] اما میبینیم که چنین نیست […] مردان در حالحاضر از دین بهعنوان بهانهای برای تسلط بر ما استفاده میکنند […] بنابراین ما نباید بهنام دین بیسروصدا تسلیم یکچنین ظلمی شویم».[22]
درهرحال، سنت سوسیالیستی اروپا، از جمله مارکس و انگلس، در این گفتمانِ گستردهتر و قدیمیتر که مربوط به رهایش[23] زنان است، نقش داشتند: جایی که تمرکز بر استقلال زنان از مردان بود.[24] نتیجهگیری استراتژیکی که از این چارچوب حاصل میشود، این است که، یا زنان باید مانند مردان آموزش ببینند، یا باید استقلال اقتصادی [خود] را با کار مزدی تضمین کنند، و یا هر دو.
اصلاحگران لیبرال، معمولاً بر مسیر رهایش از طریق آموزش تأکید داشتند، و این درحالیست که تأکید سوسیالیستها بر روی رهایشیافتن از طریق کار مزدی بود، البته با همپوشانیهای زیادی بین این دو مسیر.
در نوشتارهای مارکس و انگلس، بهکرات میتوان این چارچوبسازی اومانیستیِ ذاتاً لیبرال از –بهاصطلاح- مسئلۀ زن را بهدرک رساند. بهعنوان مثال، انگلس در کتاب منشأ خانواده… چنین استدلال میکند:
«ایجاد «برابری اجتماعی واقعی» بین زنان و مردان تنها زمانی میتواند اتفاق افتد که هر دو از نظر قانونی برخوردار از برابری کامل حقوق باشند. آنگاه روشن خواهد شد که اولین شرط برای رهایش زن، بازگرداندن تماموکمال جنس مؤنث به صنعت عمومی است، و این امر، به نوبه خود، مستلزم براندازی خانوادۀ تکهمسری بهعنوان واحد اقتصادی جامعه است».[25]
آیا بدیهی نیست که این چارچوب تولیدگرایانه[26] به یکی از خلاقترین مفسران سنت مارکسیستی (بلشویکها) منتقل شود؟ همینطور است؛ اولین جزوۀ نادژدا کروپسکایا دربارۀ ستم بر زنان، تحت عنوان کارگر زن (1901)، در محافل مارکسیستی بهعنوان یک مطالعۀ پیشتاز معرفی شد. اگرچه آن زمان درمورد شرایط دهقانان و زنان طبقۀ کارگر روسیه یک مطالعۀ تجربی وجود داشت، اما زن کارگر سعی کرد تا برای آن اطلاعات یک مبنای نظری ارائه دهد.
کروپسکایا چنین استدلال کرد: آندست از «زنان کارگر» که فقط از سر لجبازی دنبالکنندۀ الگوی وابستگی هستند، «نهتنها از اینکه یابد برای کار از خانه بیرون روند، بلکه از زنبودن و وابستهبودن به مردان نیز در رنج هستند». اما او میپرسد که چگونه میتوان این وضعیت وابسته را توضیح داد؟ البته از طریق تقسیم جنسی کار.
دقیقاً به همین دلیل است که «مرد، بهعنوان استاد، صادرکنندۀ تمام دستورات مربوط به کار است و زن، فقط حاضر برای اجرای اوامر است.
مرد برای همهچیز تصمیم میگیرد: چه زمانِ شخمزدن یا بذرپاشی، و چه زمان انجام فلان کار […]، زن در تمام این دقایق، از تمامِ امور اجتماعی مستثنی است، و به امور خانه و فرزندان گره خوردهاست». راهحل «مسئلۀ زن» درعینحال -از طریق کار مزدی- روشن بود:
«هنگامی که یک زن، به لطف ایفای نقش خود در تولید، به استقلال میرسد، میتواند یک قطعه زمین بخرد، بدینسان حق مالکیت کامل آن زمین را با شرایطی بهدست میآورد که مشابه شرایط [مالکیت] مرد است. کارکردنِ زنان در برخی از شاخههای صنعتی عادیسازی شدهاست؛ با نگریستن به زنان شاغل در آن شاخهها، این را متوجه میشویم که آن زنان میتوانند بهخوبی خودشان را جمعجور کنند – هرچند که دستمزدشان کمتر از دستمزد کارگر مرد است. در چنین شرایطی، شوهر دیگر «روزیدهنده»ی زن نیست […]؛ چراکه زن -برخلاف شیوۀ رایج در زیست دهقانی- بهطورمستقل از شوهر، در کارخانه مشغول خواهد شد و دیگر تحت فرمان او نخواهد بود. […] زن دیگر برده شوهر نیست و در خانواده یک عضو برابر است. وابستگی کامل به شوهرش، با برابری جایگزین میشود».[27]
من قصد ندارم که بگویم مارکس، انگلس یا بلشویکها معتقد بودند که آزادی زن در شرایط سرمایهداری امکانپذیر است؛ چراکه آنها معتقد بودند که سرنوشت این رهاییبخشی با سرنوشت طبقۀ کارگر یک پیوند ناگسستنی دارد. اما آنچه را که این وابستگی از طریق چارچوببندیِ تقسیم کار انجام داد، ایجاد رابطهای بیرونی میان خانواده و تولید اجتماعی بود. اما این سه نقطهضعف مهم داشت: اولاً، نقشی را که زنان همیشه در تولید اجتماعی ایفاء کردهاند، دستکم میگیرد، و این امر موجب میشود تا قدری نظریه متزلزل شود. اگر مشارکت زنان در تولید اجتماعی کلید رهایی بوده، پس چگونه است که کار کمرشکنی که زنان در جامعۀ طبقاتی انجام دادهاند، نتوانسته آنها را رهایی بخشد؟ بههمینشیوه ارتقای کار دستمزدی بهمثابه راهی به سوی برابری هم قادر به پاسخِ به این مهم نیست: چرا یا چگونه نابرابریهای جنسیتی بهطور مداوم و قابلاطمینان، از طریقِ کاراییِ خودِ آن کار بازتولید میشوند؟ دوماً، با گرهزدن رشتههای تقسیم کار بهیکدیگر، روابط مالکیت و ستم بر زنان بهروشهای علّی، استاتوس نظری خانوادۀ تحت سلطۀ سرمایهداری را بهطورنادرست بازشناسی میکند، و همین امر باعث میشود که مارکس و انگلس، بهطور ویژه، در مکانهای مختلف، از انتقال[28] [=زوال] قریبالوقوع خانوادۀ طبقۀ کارگری بهوجد آیند؛ زیرا [درنتیجۀ این انتقال]، طبقۀ کارگر هم فاقد مالکیت میشود.
هر کسی که امروز به سرتاسر جهان بنگرد، میتواند به نارسبودگی[29] امیدهایِ فوقالذکر گواهی دهد. در نهایت، و مهمتر از همه، باید گفت تبیین تقسیم کار، تولید اجتماعی را بهمثابه یک ارتباط بیرونی با خانواده تنظیم کرد، گویی که خانواده صرفاً متحمل تأثیرات تولید اجتماعی است، نه اینکه واحدی باشد که در کنار تولید کالاها، همان قبیل روابط را تشکیل دهد که خودشان تشکیلدهندۀ کلیت تولید اجتماعی تحت سلطۀ سرمایهداری هستند.
اگر کلیتِ تفکر درمورد جنسیت، در سنت مارکسیستی چنین بود، آنگاه با یک مشکل جدی برخورد میکردیم. ولی از حسن اتفاق، روش مارکسیستی، کلیدِ فهم و کلیدِ حلِ مشکلِ ستمِ جنسیتی نیز هست. بنابراین، آنچه جالب است، این است که چگونه (یا چرا)، وقتی مارکس و انگلس «بهطور ویژه» دربارۀ جنسیت مینویسند، در دام تحلیل نابسندۀ فوقالذکر میافتند، و این در حالیست که نوشتارهای آنها درمورد تولید اجتماعی عام، حاوی بذرهایی از یک نظریۀ ماتریالیستی بسیار سترگتر، خلاقانهتر و تاریخیتر دربارۀ جنسیت تحت سلطۀ سرمایهداری است. این، رهیافت بازتولید اجتماعی است.
رهیافت بازتولید اجتماعی: قاپیدن[30] اقتصاد از چنگ اکونومیسم[31]
این سهمورد، مهمترین بینش مارکس و انگلس در مورد خانواده بودند: [1] خانواده نشأتگرفته از تولید اجتماعی است؛ بنابراین [2] فرم اجتماعی آن پاسخگوی تغییرات تاریخی در تولید عمومی نیز هست، که بهنوبهخود، بهدلیل تغییر در فرآیند کار و تقسیم کار تغییر میکند؛ [3] بهطورکلی [تولید اجتماعی] نهتنها شدیداً به روابط مالکیت گره خورده، بلکه فرمها و ایدئولوژیهای آن با تغییرات در روابط مالکیت همقدم نیز هستند.
اگرچه موارد مذکور در محافل مارکسیستی استاندارد تلقی میشوند، اما در اینجا یک شکاف مهم درونش دیده میشود که ناشی از توجیه نظری ناکافی است. ظاهراً، خانواده، اگر از «تولید» جدا نباشد، میتواند «پاسخگو»ی اوضاع باشد؛ پس نظرات مکرر انگلس در مورد دو نوع تولید را باید مرور کنیم:
«نهادهای اجتماعی، که انسانهای مربوط به یک دورۀ تاریخی معین و یک کشور معین تحت اثر وجودیشان زندگانی کردهاند، توسط هردو نوع تولید مشخص میشود: مرحلۀ شکلگیری[32] نیروی کار از یک سو و خانواده از سوی دیگر. هرچه نیروی نیروی کار کمتر توسعه یابد، حجم محصولات آن هم بههماناندازه رشد نخواهد کرد؛ درنتیجه، نظم اجتماعی هم بیشتر تحت سلطۀ پیوندهای خویشاوندی قرار میگیرد. اما بهرغم این، در درون این ساختار از جامعه، که مبتنی بر پیوندهای خویشاوندی است، بهرهوری[33] نیروی کار بیشازپیش توسعه پیدا میکند؛ ضمن اینکه، مالکیت خصوصی و مبادله، نایکسانیها در ثروت، امکان استفاده از نیروی کار دیگران، و در نتیجه اساس تضادهای طبقاتی نیز توسعه پیدا میکنند: عناصر اجتماعی جدیدی که در جریان تولید نسلها[34] تلاش میکنند تا ساختار قدیمی جامعه را با شرایط جدید تطبیق دهند، منافاتشان در نهایت امر منجر به یک دگرگونی تماموکامل میشود. جامعۀ قدیم که مبتنی بر پیوندهای خویشاوندی است، با برخورد طبقاتِ اجتماعیِ بهتازگیتوسعهیافته، از هم میپاشد؛ و به جای آن، جامعۀ جدیدی خود را بهظهور میرساند، و این جامعۀ جدید، در دولتی برپا میشود که واحدهای اخس آن دیگر گروههایی نیستند که مبتنیبر پیوندهای خویشاوندی باشند، بلکه گروههای قلمروطلب[35] هستند؛ و همچنین جامعهای خود را بهظهور میرساند که در آن نظام خانواده کاملاً تحت سلطۀ نظام مالکیت است و در آن تضادهای طبقاتی و مبارزۀ طبقاتی که محتوای تمام تاریخ مکتوب تا آن زمان را تشکیل دادهاند، دیگر بهطورِ آزاد، دست به خودآشکارگری میزنند».[36]
اما این «تولید» رازورزانه[37] که خانواده از آن جداست، چیست؟ اگر این پاساژ را با دقت بخوانیم، روشن میشود که خانواده، بهدور از اینکه دستۀ دوم تولید باشد، نقشی کلیدی در تغییر مرحلۀ توسعۀ نیروی کار ایفاء میکند؛ زیرا همانطورکه انگلس به درستی ادعا میکند، چنین تغییراتی در «ساختار جامعه مبتنی بر پیوندهای خویشاوندی» خودبنیاد[38] هستند. بنابراین، مشکل در این ادعا نیست که «تولید و بازتولید ذاتیات بیواسطۀ زندگی[39] […] دارای خصلت ویژۀ دوگانه است؛ […] یعنی از یکسو، تولید از طریق ابزار موجود[40] […] و از سوی دیگر، از طریق خود انسانها؛ درواقع، مشکل، غیابِ توجیه نظریِ مربوط به رابطۀ «میان» این دو است. نظریۀ بازتولید اجتماعی، در تکرارهای[41] پرشمار خود، خواه آگاهانه خوانده شود خواه غیرآگاهانه، نظریهای پیرامونِ این رابطه است.
لیز ووگل، در کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان در سال 1983 که اکنون یک اثر کلاسیک بهحساب میآید، اولین کسی بود که حرکت کلیدی بنستون را برای برقراری این رابطه برگزید: ارائۀ یک استاتوس نظری به کار خانگی و درنتیجه خانواده.
ووگل نشان میدهد که تبیین بنستون از ستم بر زنان، با شناساییسازی منشأ آن ستمِ «اقتصادی» یا «مادی» […] -ِ واقعشده در کار خانگیِ بدون مزد زنان آغاز میشود.[42] درواقع، کار زنان در خانه مثل غذاپختن، لباسشستن، و کارهای مراقبت عمومی، همگی باید بهعنوان فعالیت اقتصادی تعیین شوند. بنستون با این صورتبندی، با یک ضربه، موجب گسترش الگوی تقسیم کار/وابستگی شد و درنتیجه به نظریۀ مارکسیستی دو موهبت تحلیلی بخشید: اول، رهانیدن «اقتصاد» از چنگ اکونومیسم و بازآرایی تعریف آن با نظریۀ ارزش کار[43]؛ دوم، بهجای تمرکز بیپایان بر نقش زنان در کار بازتولید، تمرکز خود را بر چنین چیزی گذاشت: چگونگی تبیین کاری که تعیینکنندۀ «رابطه زنان با ابزار تولید» است؛ چراکه «رابطۀ زنان با ابزار تولید، متمایز از رابطۀ مردان با آن ابزار است». [تاکنون] هر دو مورد برآمدهای ماندگاری داشتهاست.
بنستون، و فمینیستهای سوسیالیستِ مابعدِ او، در امرِ ترسیم کار خانگی در چارچوب نظری تولید اقتصادی تعمیمیافته، بسیار بیشتر از اقتصاددانان مشهور (که اغلب مرد بودند) به مارکس نزدیک شدند. فمینیستها فهم اصیل مارکسیستیِ مفهوم فوقالذکر را به «اقتصاد» بازگرداندند.
در اینجا مفید است که از انتخاب دقیق عنوان فرعی سرمایه توسط خود مارکس یعنی نقد اقتصاد سیاسی[44] شروع کنیم. مارکس شدیداً تحتتأثیر اقتصاددانان سیاسی بریتانیایی بود، اما با این وجود، از محدودیتهای آن سنت، شدیداللحن انتقاد میکرد. او با تمسخر نوشت: «اقتصاد سیاسی کلاسیک» تقریباً به جایگاه حقیقی[45] امور دست میزند؛ آنهم بدون اینکه آگاهانه صورتبندیاش کند. سنت اقتصادی بریتانیایی تا زمانی که در پوست بورژوایی خود پناه گرفتهباشد، قادر به انجام این صورتبندی نخواهد بود.»[46]
از نظر مارکس، علامت اصلی شکست اقتصاددانان سیاسی، بازشناسی نادرست آنها از ماهیت سرمایه بود؛ زیرا، آنها سرمایه را بهمثابه شیئی مفهومسازی کردهبودند، که آن شیء بهطور مکانیکی از درون یک زنبیل که پر از نهادهها، زمین، کار و سرمایه است، بیرون میآید، تا یک بازده-سود[47] تولید کند. این بینش مکانیکیِ نسبت به اقتصاد، هم از مردم بیبهره بود و هم از روابط اجتماعی میان آنها.[48]
این بدان معناست که این شکلوارهای عاری از عاملیت انسانی، ستم و ازخودبیگانگی بود، که به اشتباه، معنای اقتصاد را تنها به پدیدار بازار محدود میکرد. رهیافت مارکسیستی، در تضاد بلاواسطه، دست به آشکارکردنِ ماهیت تاریکخانۀ[49] سرمایهداری زد، جایی که رابطۀ میان مردم بهمثابه رابطهای میان اشیاء[50] بیان میشد و بدینوسیله حتی ابتداییترین انگیزههای خلاقانه و انسانیِ کل بشریت را هم زیر پا میگذاشت.
مارکس، در کاپیتال، جلد 3، آن را چنین بیان کردهاست:
«سرمایه، زمین و نیروی کار! با اینحال، سرمایه یک شیء نیست، بلکه یک رابطۀ تولید اجتماعی معین است، متعلق به یک فرماسیون تاریخی معین از جامعه، که در یک شیء متجلی میشود و به این شیء یک کاراکتر اجتماعی خاص میبخشد. سرمایه مجموع ابزار تولید مادی و مولد[51] نیست. سرمایه، بیشتر، ابزار تولیدِ دگرگونشده به سرمایه است، که فيانفسهم[52] سرمایهای بیش از طلا یا نقره نیستند، چراکه طلا و نقره فیالنفسه[53] پول هستند. ابزار تولید در انحصار بخشی خاص از جامعه قرار دارد، و با قوۀ کار[54] جاری[55] بهمثابه محصولات و شرایط کارکنندۀ[56] مستقل از قوۀ کار واقعی مواجه میشود؛ چیزیکه در سرمایه از طریق همین آنتیتز تشخُص مییابد. نهتنها محصولات کارگران به قوههای مستقل تبدیل شده (محصولات بهمثابه فرمانروایان و خریدارانِ تولیدکنندگان خود)، بلکه نیروهای اجتماعی و در آینده […] فرم این کار (که کارگران را بهعنوان مایملک با محصولاتشان مواجه میسازد) به قوههای مستقل نیز تبدیل میشوند. پس در اینجا ما یک فرم اجتماعی مشخص و در نگاه اول بسیار رازورزانه، از یکی از فاکتورهای فرآیند تولید اجتماعی که بهلحاظ تاریخی مولد است، در دست داریم». [57]
هماهنگی و تعادل بازار اسمیتی و دست نامرئیاش ناپدید میشود و بهطور رادیکال جای خود را به طبقات، استثمار طبقاتی، زور (تحمیل) و خشونت میدهد.
هنگامی که کارگر و نیروی کار جاریاش را با شکلوارۀ مُردۀ قبلیِ اقتصاد آشنا میکنیم، یک تعداد تغییراتِ انگیزاننده آغاز میشوند. نخست، نظریۀ ارزش کار[58] به عنوان روایتی دربارۀ سرنوشت کار جاری، کارگر و فرآیند غیرانسانی کار سرمایهداری پدیدار میشود، که در آن، درست از لحظهای که کارگر شروع به کار میکند، دیگر کارش متعلق به او نیست.
رقابت بیرحمانۀ میان بسیاری از سرمایهها چنین حکم میکند که سرمایهدارانِ منفرد برای دستکم یکی از این دو مورد تلاش کنند: [1] کارگر را تا زمانی که ممکن است برای درآوردن ارزش اضافی مطلق (طولِ روزکاری) در محل کار نگه دارند؛ [2] به دنبال نوآوریهای تکنولوژیکی برای کاهش ارزش نیروی کار و درآوردن ارزش اضافی نسبی باشند.
ما اکنون وارد روال روزمرۀ آشفتۀ دنیای کارگری شدهایم. ما در مورد مدت زمان ماندن کارگر در محل کار، نوع غذایی که میتواند بخورد، مسکنی که میتواند بخرد صحبت میکنیم – همه اینها «ارزش» متعلق به «قوۀ کار» او را در مقابل «قیمت» متعلق به «[نیروی] کار» او تعیین میکنند.
اقتصاد سیاسی کلاسیک این دو را در هم آمیخت و در عینحال بر دومی تمرکز داشت، زیرا دستاش از مفهوم «هزینۀ تولید یا بازتولید خود کارگر» خالی بود. درنتیجه، بهطور غیرانتقادی «مقولههای «ارزش نیروی کار»، «هزینۀ طبیعی[59] نیروی کار» و غیره را، برای رابطۀ ارزشیِ مورد بررسی، بهعنوان حالت نهایی و بسنده پذیرفت و آن را «بهسوی سردرگمیها و تضادهای لاینحل» سوق داد و در همان اثناء «یک رکنِ اَمن از اپراسیونها را به اقتصاددانان مبتذلی ارائه کرد که از روی بیمایگیشان پرستشگریِ نمودها را بهمثابه یک اصل مطرح میکردند».[60]
بنابراین، تعریف اقتصاد بهمثابه مجموعهای از «اشیاء» با نهادهها و بازدههایشان، چیزی الا وظیفۀ «اقتصاددانان مبتذل» نیست. کار یک [اقتصاددان] مارکسیست شامل بازگویی محاکمهها و اشکهای کارگری است که نهتنها در بازار توسط «اضطرار اقتصادی کاسد» مورد ضربت قرارگرفته، بلکه زندگی غیربازاریاش هم توسط هنجاریّتِ سرکوبگرانۀ قانون ارزش کالاها[61] محدود شدهاست.
بنابراین، نظریۀ ارزش کار تنها تا درجاتی مربوط به زندگی اقتصادی در شرایط سرمایهداری است. در نهایت، این امر، درموردِ روابط اجتماعی است: شبکههای متشکل از کنش متقابل نهادی و انسانی در درون کلیت سرمایهداری، که هم فرمدهندۀ شرایط توانش[62] برای فرآیند اقتصادی هستند و هم براساس نتیجۀ آن، بهفرم درآمدهاند. همانطور که دیوید یارو اخیراً بیان کرده، این یک «نظریه سوبژکتیو» است که تلاشهای نظری را «تهدید به مصالحه» میکند تا «اقتصاد را در پهنۀ حسابگری[63]، کمیابی[64] و مبادله[65] نگه دارد».[66] به همین دلیل است که برای محققانی مانند برتل اولمن، نظریۀ مارکسیستیِ ازخودبیگانگی، قلبِ تپندۀ نظریۀ ارزش کار است.[67]
در پرتو بحث فوقالذکر، اکنون میتوانیم بفهمیم که چرا پروپوزال بنستون برای موقعیتمندکردنِ نیروی کار خانگی در چارچوب تولید سرمایهداری، یک پروپوزالِ بهراستی پیشتاز بود. بنستون به جای ثبت و توصیف کار خانگی، این کار را تئوریزه کرد و پایهای را برای درک تولید کالاها و بازتولید قوۀ کار در درون چارچوبی یکین، برای فمینیستهای بعدی برجای نهاد.
خانوار[68] «چگونه» تولید میکند؟
اگر خانواده سهمی از تولید سرمایهداری باشد، آنگاه قوانین تولید آن چیست؟ پاسخ بنستون، هم اشاره به محصول دارد و هم اشاره به شرایط تولید آنها.
او با تشریح ادعای اصلی خود مبنی بر اینکه کار خانگی یک فعالیت اقتصادی است، چنین استدلال میکند: خانوار یک نوع واحد اقتصادی است که در مقابل اقتصاد پولی دست به تولید کالاهایی با ارزش مبادلهای میزند؛ «ارزشهای استفادۀ[69] ساده» تولید میکند. گذشته از این، خانوار فراهمکنندۀ آرماتور[70] برای خانواده نیز هست، چیزی که بنستون آن را یک «واحد تولید برای کارهای خانه و تربیت فرزند» مینامد. ریشههای ستم بر زنان، موجود در مسئولیتهای متفاوتی است که در این واحد /مدار[71] تولیدی خاص، بر دوش مردان و زنان تحمیل شدهاست:
«اساس مادیِ مربوط به استاتوس فرودست زنان را فقط در همین تعریف از زن میتوان یافت: در جامعهای که پول تعیینکنندۀ ارزش است، زنان گروهی هستند که خارج از اقتصادِ پول کار میکنند. کار آنها ارزش [پرداخت] پول ندارد، بنابراین بیارزش است، و از همینرو حتی کار واقعی هم نیست. درنتیجه، بهسختی میتوان انتظار داشت زنانی که این کار بیارزش را انجام میدهند بهاندازۀ مردانی که برای پول کار میکنند، ارزش داشته باشند. از نظر ساختاری، نزدیکترین شیء به شرایط زنان، شرایط دیگرانی است که آنها نیز خارج از تولید کالایی هستند یا بودند؛ رعیتها و دهقانها».[72]
تا آنجا که من میدانم، بنستون اولین مارکسیستی است که توجه را معطوف به فرم تولید درونخانوار کرد. او استدلال میکند که این فرم از تولید، از روی قصدمندی، در یک سطحِ پیشصنعتی پی گرفته شد.[73] این استدلال، مانند آنچه در ادامۀ مقالهاش میآید، هم یک استدلالِ ماتریالیستی است و هم چالشیست برای آنچه در مقولۀ اقتصاد گنجانده میشود.
در حالیکه خیلیها جرأتاش را نداشتند که باوجود عباراتِ لنین دربارۀ کارهای خانگی مانند «بهطور وحشیانه غیرمولد، خردهپا، اعصاب خردکن، تحقیرکننده و [یک مشقت کوبنده][74]»، عبارات دیگری را اضافه کنند، این بنستون بود که چرایی کارِ خانگی را تبیین و ارائه کرد.
بهگفتۀ بنستون، هر خانوار «یک واحد تولیدی منفرد و یک باشندۀ[75] پیشصنعتی را تشکیل میدهد، همانطور که دهقانِ روستایی یا نساجانِ کُلبه نیز، واحدهای تولیدی پیشصنعتی را تشکیل دادند».[76] برخلاف پهنهای که در آن کالاها برای مبادله تولید میشوند، «راسیونالیزاسیون تولید» هرگز در داخل خانواده اتفاق نمیافتد. با وجود چندین نوآوریِ تکنولوژیکی که به انجام کارهای خانه کمک میکند، تولید ارزشهای استفاده در خانوار همیشه از نظر ساختاری به سطح تولید صنایع دستی محدود میشوند.
ابزارهای تکنولوژیکی، اگرچه عملکردهایی خاص را آسانتر میسازند، اما فرم تولید خانگی را تغییر نمیدهند. سرمایه تلاش میکند تا این فرم از تولید را در داخل و در کنار پیشرفتهترین فرمهای تولیدِ کالاییِ مربوط به بازار حمایت کند.
درست همزمان با چنین امری، محققانِ الگوهایِ تغذیۀ جهانی هم، ما را از هجوم سرمایه به عرصههایی آگاه کردهاند که قبلاً بهصورت بلاواسطه تحتتأثیر انباشت [سرمایه] نبودهاند. از زمان شروع نئولیبرالیسم در دهه 1980، کارلوس مونتیرو و همکاراناش «شتابی را در تکنیکهای علوم غذایی شناسایی کردهاند [که] اختراع طیف وسیعی از محصولاتِ خوشطعمِ ساختهشده از مواد و افزودنیهای ارزانقیمتِ [بدردنخور] را ممکن ساختهاست». این یک مشاهدۀ مهم است؛ زیرا نشان میدهد که چگونه میتوان فرم تولید خانگی را در سطح پیشصنعتیِ سابق نگه داشت، درحالیکه میتوان برخی از محصولات را که از مؤلفههای متشکلۀ[77] آن هستند، برای بازار جهانی کالاسازیشان کرد و در نتیجه نیروهای بازار را به سمت زندگی روزمرۀ خانوارها کانالیزه نمود:
«تولید، توزیع، خردهفروشی، فستفود و شرکتهای وابسته به مواد غذایی و نوشیدنیهای فراملی که سود آنها از محصولات آمادۀ مصرف با برندهای یکسان حاصل میشود، به شرکتهای عظیم جهانی تبدیل شدهاند. این تغییرات با افزایش چشمگیر چاقی و بیماریهای مزمن غیرواگیردارِ مرتبط، بهویژه دیابت، در ابتدا، در کشورهایی با درآمد بالا و متوسط، و اکنون نیز در کشورهایی کمدرآمد همراه بودهاست. منابع غذایی اکنون به بخشی از یک سیستم غذایی جهانی تبدیل شده که بهطرزی فزاینده، تحت سلطۀ محصولات فرآوریشدۀ آمادۀ مصرف است».[78]
من اینطور میگویم: مشارکت بنستون، ارائۀ یک توجیه نظری اولیه دربارۀ ماهیت همساختمندی[79] تولید خانگی (ارزشهای استفاده) و تولید بازار (ارزشهای مبادلهای) است. استدلال او به ما کمک میکند تا ببینیم چرا محدودکردن فهم و تعریف اقتصاد تنها به نیروهای اخیر، میتواند بسیار زیانبار باشد. همانطور که دایان السون بیان میکند، «توانایی پول درجهت بسیجِ قوۀ کار بهمنظور «کار مولد»، به اپراسیونِ مجموعهای از روابط اجتماعی غیرپولی بستگی دارد که درجهتِ بسیجِ قوۀ کار بهمنظور کار باز-زاینده[80] است».[81]
خانوار «چهچیزی» تولید میکند؟
نظر السون ما را نسبت به یک محصول که مربوط به کار خانگی است، روشن میکند؛ چیزی که غیاب آن در مقالۀ بنستون مشهود است: قوۀ کار. این مقاله، اگرچه خانوار را در یک قابِ ماتریالیستیِ تاریخی موقعیتمند میکند، اما در مورد این یک قلم از تولیدات خانوار، بهطرزی معنادار در سکوت است: تولیدی که حداقل برای سرمایه، علاقهاش را به حفظ فرم (عمدتاً) دگرجنسهنجاری[82] خانواده و حفظ آن در سطح پیشصنعتی توجیه میکند.
در اوایل سال 1936، مری اینمن، یکی از اعضای حزب کمونیست ایالات متحده T(CPUSA) با روش تفکر پذیرفتهشده در سازمان خود مخالفت کرد؛ زمانیکه اعلام کرد که این بهطور مطلق یک «باور […] اشتباه» است که زن خانهدار نقش خود را در «سیستم تولید از دست دهد درحالیکه خانه مانند سابق دیگر جایی برای تولید نیست». اینمن به صراحت اعلام کرد که خانواده همچنان «با ارزشترین کالاها […] قوۀ کار» را تولید میکند.[83]
اینمن به دلیل بدعتگذاری خود شدیداً مورد سرزنش قرار گرفت و بعداً از سازمان رانده شد، بینش او اما زنده ماند و در دهههای بعد در فرمهای مختلف نمود پیدا کرد. من، همراه با دیگر فمینیستهایی که بر روی [نظریۀ] بازتولید اجتماعی معطوف هستیم، کار مربوط به بازتولید قوۀ کار را بهمثابه ساخت مردم[84] ارائه میدهم.
همزمان و در تضاد مستقیم با تولید کالا برای بازار، زندگی انسان، در سرمایهداری، هم بهوجود آمده و هم در واحدهای خویشاوندی و فضاهای اجتماعی بهفرم درآمده است. چنین فضاهایی تمایل به یک کیفیت آستانهای[85] معین دارند.
از یک سو؛ آنها از قانون ارزش مصون هستند – خانوارها (به عنوان واحدهای تولید) دائماً با یکدیگر در مقیاس جهانی برای تولید قوۀ کار به مؤثرترین شیوه رقابت نمیکنند. خارجبودن از کنترل بلاواسطۀ سرمایه، خانوارها را به فضاهایی برای استراحت و فراغت تبدیل میکند. برای مثال، کلودیا جونز، یکی دیگر از اعضای CPUSA، نشان داد که چگونه فرآیندهای نژادپرستپروریِ[86] سرمایهداری، راه دیگری را میان پهنههای تولید خانوار و بازار فرم میدهد، و نیز، فرماسیون سوژه، چگونه هم برای پرستار[87] و هم برای امر مراقبت[88]، برآمد بلاواسطه و قاطع آن است.
جونز به رفقای خود یادآوری کرد که بهلحاظ تاریخی از دوران بردهداری به بعد، «زن سیاهپوست چنین مسئولیتهایی داشت: رسیدگی به نیازهای خانواده و محافظت ستیزهجویانه از آن در برابر ضربات و توهینهای قانون جیم-کرو[89]، تربیت کودکان در فضایی مملو از ترور بهدست اوباش، جداسازی نژادی[90]، خشونت پلیس، و مبارزه برای آموزش بچهها».
کار مراقبت و بازتولید خانواده برای جونز، امری شدیداً سیاسی و در وجه التزامی ضدسیستمیک بود. جونز نوشت: «بهعنوان مادر، بهعنوان سیاهپوست و بهعنوان کارگر، باید چنین گفت: زن سیاهپوست یک مبارز است: مبارز علیه نابودی خانواده و مبارز علیه وجود گتوی[91] جیم-کرو که سلامت، روحیه و زندگی میلیونها خواهر، برادر و فرزند را نابود میکند».[92]
و از سویی دیگر؛ بهرغم آنچه گفته شد، خانوارها و خانوادهها توسط نیروهای بازار فرم پیدا میکنند و اغلب بر الزامات خود فائق میآیند. اولاً، آنها به عنوان واحدهایی که قوۀ کار را تولید میکنند، وظیفه دارند که، نه فقط افراد، بلکه کارگران را هم تولید کنند. این یک تمایز معنادار است؛ زیرا انسانها ماهیتاً حائز ظرفیتها، تواناییها و گرایشهایی نیستند که بتواند آنها را با تولید سرمایهداری همقدم کند. خانهها، مدارس و فضاهای اجتماعی، وظیفهای دوگانه را انجام میدهند: این وظیفه به همان اندازه که آنها را برای بازار آماده میکند، به هماناندازه هم ابزارهایی را به آنها معرفی میکند که درجهت مخالفت با هنجارهای نظارتی بازار هستند. دوماً، سرمایه مجدّانه ارزش این کارِ مردم را بیارزش میسازد. در سطح مالی، پول، برای این کار، از سهمی از سود سرمایهداری حاصل میشود، و درنتیجه تلاش بر این است که سهم بیشتری از آن به نیروی کار بدون مزد (که هنوز عمدتاً توسط زنان صورت میپذیرد) تخصیص داده شود؛ و نیز، مقداری حداقلی هم به مؤسساتی (مانند مدارس، بیمارستانها و حملونقل عمومی) تخصیص داده شود که آن را حفظ میکنند. اما افت قیمتِ پول شدیدتر میشود و در عملکرد قانونِ ارزش هم نقش خود را ایفاء میکند.
اثر درخشان کوین فلوید نشان میدهد که چگونه این فعالیتهای خانگی «بهلحاظ ساختاری، مصنوع غیرکارگری» هستند: برای اینکه قوۀ کار حائز یک ارزش باشد، باید کار خانگی، که قوۀ کار را بازتولید میکند، از مدار ارزش جدا شود.[93]
اگرچه مقالۀ کوتاه بنستون در مورد قوۀ کار و مکانهای تولید آن سخنی بهمیان نمیآورد، اما حرکت نظری مهمی انجام میدهد و رکنی را برای بازتولید اجتماعی فمینیسمِ آینده برپا میسازد. توجیه نظریِ فمینیستیای که توسط بنستون و دیگران بنیان نهادهشد، نشان میدهد که کار خانگی یا کار خانوار بهمثابه یک اکتیویته/واحد اقتصادی اضافی، یک کار شدیداً اقتصادی است.
ظاهراً سرمایه با افرادی که در حال تولید (ساخت) هستند، رابطهای دردناک دارد؛ محصول اصلی خانوار، یعنی قوۀ کار، چیزیست که آغازکنندۀ آن، مدارِ تولیدِ ارزش است، اما با اینوجود، از تخصیص منابعِ بیش از حد به تولید (ساخت) خود امتناع میورزد؛ زیرا رقابت بین بسیاری از سرمایهها باعث افزایش سود میشود. بنابراین، سرمایه با فرآیندهای تولید (ساخت) افراد، در یک رابطۀ متشکل از وابستگیِ بیرغبت[94] مکاندهی شدهاست. اگرچه خود-جاودانسازیِ سرمایه وابسته به یکچنین فرآیندهاییست، اما سرمایه در این امر، منابعِ خودبنیاد و تخیلیای را که نابودیاش را ممکن میسازند، بهطور شهودی بازشناسی میکند.
بنابراین بنستون استدلال دقیقی درمورد خانوار برپا میسازد. بنستون در مخالفت با روایتِ ژولیت میچل[95] در مورد سرکوب زنان، خاطرنشان میکند که میچل در نظر نگرفته بود که «مشکل، صرفاً واردکردنِ زنان به تولید صنعتیِ موجود نیست، بلکه بلکه تبدیلشدنِ تولید خصوصی کار خانوار به تولید عمومی است، که این خود بهمراتب یک مشکلِ پیچیدهتر است».
این، حکمی درخصوصِ دومینِ راهحلِ انترناسیونالیستی اولیه نیست که درجهتِ کشاندن زنان به کارِ اصطلاحاً مولد –یعنی کار مزدی– باشد؛ زیرا اگرکه چنین باشد، این حکم، واحد خانوار را به یک متروکه تبدیل میکند. از طرفی هم، این یک استدلال درجهتِ راه حل خودمختارگرایی[96] متأخر دستمزد برای کارهای خانه هم نیست، که به سادگی منطق اقتصاد پول را بهدرون واحد خانگی طرحریزی میکند. آنچه بنستون از ما میخواهد، تا آن را در نظر بگیریم، باز-سازمانبندی کامل تولید اجتماعی بهمثابه یک کل است:
«به عبارت دقیقتر، این بدان معناست که تربیت فرزند دیگر نباید تنها برعهدۀ والدین باشد. جامعه باید مسئولیت کودکان را متقبل شود. این مسیرِ وابستگی اقتصادی زنان و کودکان به شوهر-پدر باید مسدود شود. کار دیگری که در خانه انجام میشود هم باید تغییر کند – برای مثال مکانهای غذاخوری عمومی و خشکشوییها. وقتی چنین کارهایی به بخش دولتی محول گردد، آنگاه اساس مادی تبعیض علیه زنان از بین خواهد رفت».[97]
از آنجایی که سرمایهداری به سادگی اجازۀ چنین حرکتی را نمیدهد، استدلال بنستون ما را بهطرزی اجتنابناپذیر بهسوی یک راه حل ضدسرمایهداری سوق میدهد؛ درواقع نه بهسوی اصلاح سیستم برای صنعتیسازی یا کاهش کارهای خانوار، بلکه بهسوی یک انقلاب.
خط پایانی او چنین میگوید: «این انتقال[98]، نیازمند انقلاب است، من شک ندارم؛ وظیفۀ ما این است که اطمینان حاصل کنیم که فیالواقع تغییرات انقلابی در جامعه به سرکوب زنان پایان میدهد».[99] در جهانی که در معرض خطر انباشت سرمایهداری است، نتیجهگیری بنستون باید نظریه و موومانهای ما را هدایت کند. ما دیگر نمیتوانیم جامعهای را تصور کنیم که در آن کار تولید (ساخت) افراد در اولویت قرار گیرد. یکچنین تئوری خاکستریای، باید با مبارزات جهانی جانی تازه بگیرد – خواستار دسترسی جمعی به ابزار معیشتیمان باشیم، برای ساختن (تولیدکردن) زندگی، و تحقق بخشیدن [به آن].
پایان
[1] Liberating Women from “Political Economy”
[2] «هدفِ نظریهی بازتولید اجتماعی که محل تمرکز نظری و پراکسیس فمینیستهای مارکسیست در سالهای اخیر بوده، روشنکننده و ارائهدهندۀ پاسخ به پرسشهایی از این دست است: اگر کار کارگران تمامی ثروت جامعه را تولید میکند، پس کارگر را چهکسی تولید میکند؟ به عبارت دیگر: چه نوع فرایندهایی به کارگر امکان میدهند که هر روز به محل کار خود برسد تا بتواند ثروت جامعه را تولید کند؟ صبحانه، خواب خوشِ شبانه، آموزش، نظام حملونقل عمومی، پارکها و کتابخانههای عمومی و… هدفِ نظریۀ بازتولید اجتماعی که محل تمرکز نظری و پراکسیس فمینیستهای مارکسیست در سالهای اخیر بوده، روشنکننده و ارائهدهندۀ پاسخ به این پرسشهای محوری و طراحی مبارزاتِ فمینیستی در این چارچوب است. [از قول] تیتی باتاچاریا: بهترین تعریف از بازتولید اجتماعی، فعالیتها و نهادهایی است که برای خلق زندگی، حفظ آن و جایگزینکردنِ نسل بشر لازماند. من همۀ اینها را فعالیتهای «حیاتبخش» مینامم. سرراستترین مفهوم حیاتبخشی، همان بهدنیاآوردنِ انسان است. اما برای حفظ این زندگی به انبوهی از فعالیتهای دیگر مانند تمیزکاری، تغذیه، آشپزی، و شستوشوی لباس نیاز داریم. ملزومات نهادیِ مادی نیز برای این امر وجود دارد: سرپناهی برای زندگی، حملونقل عمومی برای رفتوآمد به اقصی نقاط، امکانات تفریحی عمومی مانند پارکها و برنامههای پس از مدرسه. مدارس و بیمارستانها از جمله نهادهای بنیادیای هستند که برای حفظ زندگی و حیاتبخشی ضرورت دارند.
به این فعالیتها و نهادها که در فرآیند حیاتبخشی نقش دارند، کار بازتولید اجتماعی و نهادهای بازتولید اجتماعی میگوییم. اما بازتولید اجتماعی همچنان یک چارچوب است. منظری است که از مجرای آن میتوان به جهان اطراف نگریست و تلاش به فهم آن کرد. این چارچوب اجازه میدهد منشأ ثروت را در جامعۀ خود ردیابی کنیم، که هم نهفته در زندگی انسانی است و هم نهفته در کار انسانی. چارچوب سرمایهداری یا منظر سرمایهداری نقطۀ مقابل حیاتبخشی است: سرمایهداری به دنبال ساختن چیزها یا سودآوری است. در سرمایهداری پرسش این است: «چه قدر بیشتر میشود تولید کرد؟» چرا که چیزها سودآوراند. هیچ ملاحظهای دربارۀ تأثیر این چیزها بر زندگی مردم وجود ندارد، و تنها دغدغه، چیزی الا خلق امپراتوریِ چیزها نیست؛ امری که سرمایهداری حاکم بلامنازع آن است.
بیشتر این فعالیتها و شغلها در بخشهای بازتولید اجتماعی ــمانند پرستاری، تدریس، تمیزکاریــ غالباً برعهدۀ کارگران زن قرار دارند. و از آنجا که در نظام سرمایهداری تولید چیزها اهمیت دارد، و نه حیاتبخشی، این کارگران و این فعالیتها شدیداً کمارزش جلوه داده میشوند. کارگران حوزۀ بازتولید اجتماعی کمترین پرداختی را دارند و اولین نفراتی هستند که از کار بیکار میشوند، آنها پیوسته با آزار جنسی طرف هستند و اغلب خشونت مستقیم را تجربه میکنند». (منبع: بازتولید اجتماعی و همهگیری کرونا / گفتوگو با تیتی باتاچاریا / ترجمۀ آنیشا اسداللهی).
[3] Tithi Bhattacharya؛ یکی از برجستهترین مارکسیست-فمینیستهای معاصر و استاد تاریخِ جنوبِ آسیا و مدیر مطالعات جهانی در دانشگاه پردو (Purdue University) است. او نویسندۀ کتاب نگهبانان فرهنگ: طبقه، آموزش و روشنفکر استعماری در بنگال (انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2005) نیز است. او به طور گسترده در مورد نظریۀ مارکسیستی، جنسیت و سیاست اسلامهراسی مینویسد.
[4] public matter
[5] Frederick Engels, The Origin of the Family, Private Property and the State
[6] Daily News
[7] Mirror
[8] Louise Thompson Patterson, Toward a Brighter Dawn
[9] The Political Economy of Women’s Liberation (1969)
[10] thalattu pattu؛ یک نوع لالایی که مادر برای کودک میخواند. – م.
[11] chittal؛ کارگر کشاورزی کم دستمزد. – ن.
[12] به نقل از:
Vijaya Ramaswamy, “Women and Farm Work in Tamil Folk Songs,” Social Scientist 21, no. 9/11 (1993): 113–29, at 124. .ن-
[13] something
[14] August Bebel, Woman Under Socialism (New York: New York Labor News Company, 1904), 343. .ن-
[15] sexual division of labour (SDL)
[16] خصلت ویژه – م.
[17] Frederick Engels, The Origin of the Family, Private Property and the State: In the Light of the Researches of Lewis H. Morgan (London: Lawrence and Wishart, 1972), 137. .ن-
[18] locus؛ مکان هندسی یا مکانه – م.
[20] Susan Ferguson, Women and Work: Feminism, Labour, and Social Reproduction (London: Pluto, forthcoming). .ن-
[21] Lucrezia Marinella, La Nobiltà et L’Eccellenza delle Donne Co’ Diffetti, e Mancamenti de gli Huomini (Venice: 1600), quoted in Joan Kelly, “Early Feminist Theory and the ‘Querelle des Femmes,’ 1400–1789,” Signs 8, no. 1 (1982): 21. .ن-
[22] Rokeya Sakhawat Hossain, Sultana’s Dream and Selections from The Secluded Ones (New York: Feminist Press, 1988), 41–42. .ن-
[23] emancipation
[24] سوزان فرگوسن این برابری را فمینیسم نامیده است. – ن.
[25] Engels, The Origin of the Family, 137–38. .ن-
[26] productivist
[27] Nadezhda Konstantinovna Krupskaya, The Woman Worker (Croydon: Manifesto Press, 2017), 10. .ن-
[28] demise
[29] prematurity؛ نابههنگامی. – م.
[30] Wresting؛ یا جداسازی، بیرونکشیدن. – م.
[31] Economism؛ اقتصادپرستی یا اقتصادگرایی. – م.
[32] development؛ یا فرآیندِ ایجادِ [x]. – م.
[33] productivity؛ تولیدگری یا قدرت تولید. – م.
[34] in the course of generations
[35] territorial
[36] Engels, The Origin of the Family, 71–72. .ن-
[37] mystical
[38] immanent
[39] the immediate essentials of life
[40] production of the means of existence
[41] iterations
[42] Lise Vogel, Marxism and the Oppression of Women: Toward a Unitary Theory (New Brunswick: Rutgers University Press, 1989), 17. .ن-
[44] Critique of Political Economy
[45] true state
[46] Karl Marx, Capital, vol. 1 (London: Penguin Classics, 1990), 682. .ن-
[47] output—profit
[48] به عبارت دیگر: بینش اقتصادی کلاسیک انگلیسی هم از مردم جدا بود و هم از مناسبات اجتماعی میان مردم. – م.
[49] camera obscura
[50] things
[51] produced
[52] in themselves
[53] in itself
[54] labour-power؛ یا توان نیروی کار. در همین راستا بنگرید به نظریۀ ارزش کار مارکس – م.
[55] living
[56] working
[57] David McLellan, ed., Karl Marx: Selected Writings (Oxford: Oxford University Press, 2000), 530. .ن-
[59] natural price
[60] Marx, Capital, vol. 1, 678, 679. .ن-
[61] Law of value
[62] possibility؛ یا امکانپذیری. – م.
[63] calculation؛ محاسبه – م.
[64] scarcity؛ کمبود. – م.
[65] exchange؛ تبادل ارزی. – م.
[66] David Yarrow, “Accounting Against the Economy: The Beyond GDP Agenda and the Limits of the ‘Market Mentality’” (PhD dissertation, University of Warwick, 2018), 121. .ن-
[67] بنگرید به:
Bertell Ollman, Alienation: Marx’s Conception of Man in Capitalist Society (Cambridge: Cambridge University Press, 1971). .ن-
[68] Household
[69] use values
[70] armature
[71] unit/circuit
[72] Margaret Benston, “The Political Economy of Women’s Liberation,” Monthly Review 21, no. 4 (September 1969): 20, 16. .ن-
[73] ناکارآمدی تولید خانگی در ادبیات کار خانگی، قبل از بنستون هم مورد بحث قرار گرفته است. مری اینمن (Mary Inman) در کتاب «در دفاع از زن» (In Woman’s Defense) به آن اشاره کردهاست؛ گذشته از این، از دوران پیشین، این امر در آثار سوسیالیستهای اتوپیایی حضور داشتهاست. اما بنستون اولین کسی بود که تبیین خود را نسبت به تولید سرمایهداری فراگیرشده، صورتبندی کرد. من از سوزان فرگوسن برای اشاره به این موضوع سپاسگزارم. – ن.
[74] I. Lenin, “A Great Beginning,” in Collected Works XXIX (1919; repr., London: Lawrence and Wishart, 1965), 429. .ن-
[75] entity؛ هستی مستقل، نهاد مستقل. – م.
[76] Benston, “The Political Economy of Women’s Liberation,” 18. .ن-
[77] constituent
[78] A. Monteiro, J. C. Moubarac, G. Cannon, S. W. Ng, and B. Popkin, “Ultra-Processed Products Are Becoming Dominant in the Global Food System,” Obesity Reviews (2013): 22. .ن –
[79] co-constitutive
[81] Diane Elson, “Micro, Meso, and Macro: Gender and Economic Analysis in the Context of Policy Reform,” in The Strategic Silences: Gender and Economic Policy, ed. Isabella Bakker (London: Zed, 1994), 40. .ن-
[83] Mary Inman, “The Role of the Housewife in Social Production,” Viewpoint (1940; repr., 2015). Inman’s book was first serialized in the West Coast Communist newspaper, People’s Daily World, in 1939. .ن-
[84] people making
[85] liminal
[86] racialization؛ یا نژادیسازی. – م.
[87] carer؛ پرستار آموزشدیده یا caregiver. – م.
[88] the cared
[91] گتوهای آمریکایی، جوامع و محلههایی هستند که دولت نه تنها یک گروه اقلیت (یهودیها –بنگرید به: فیلم روزی روزگاری در آمریکا ساختۀ سرجیو لئونه- و سیاهپوستها و …) را آنجا متمرکز کرده، بلکه موانعی را برای خروج از آن نیز برای آنها تراشیده است. «شهر درونی» (Inner city) اغلب برای اجتناب از کلمه گتو استفاده میشود، اما معمولاً همان ایده را نشان میدهد. نمونههای جغرافیایی گتوهای آمریکایی در مراکز شهری بزرگ مانند نیویورک، شیکاگو و دیترویت دیده میشود. – م.
[92] Claudia Jones, “An End to the Neglect of the Problems of the Negro Woman!” in Words of Fire: An Anthology of African-American Feminist Thought, ed. Beverly Guy-Sheftall (New York: New Press, 1995), 108–9. .ن-
[93] Kevin Floyd, “Automatic Subjects: Gendered Labor and Abstract Life,” Historical Materialism 24, no. 2 (2016): 79–80. .ن-
[94] reluctant reliance
[96] autonomist
[97] Benston, “The Political Economy of Women’s Liberation,” 21–22. .ن-
[98] transition
[99] Benston, “The Political Economy of Women’s Liberation,” 24. .ن-