دانشگاه اسلامی و تعاملات خارجی: مورد برونو لاتور
1403-03-11

دانشگاه اسلامی و تعاملات خارجی: مورد برونو لاتور

محمدمهدی هاتف

فایل پی دی اف:دانشگاه اسلامی و لاتور

28 فروردین 96 بود که برای شنیدن سخنرانی برونو لاتور به دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران رفتم. طبعا دیدار با یکی از بزرگترین نام‌های زندۀ جامعه‌شناسی برایم شعف‌انگیز بود. بویژه در آن سالها که مراودات بین‌المللی دانشگاهی دهه‌های هفتاد و هشتاد در علوم انسانی نیز به خاطره‌ها پیوسته بود. هنوز یادمان نرفته بود که در كيفرخواست دادستان عمومي و انقلاب تهران عليه متهمين حوادث بعد از انتخابات 88 دعوت از هابرماس به ایران همچون عملی مجرمانه در کارنامۀ اصلاح‌طلبان درج شده بود. حالا اما لاتور در دانشگاه تهران بود، دو روز قبلترش در دانشگاه شیراز سخنرانی کرده بود و دیروزش در دانشگاه شریف. عنوان سخنرانی آن روز، ««لاتور» و امکان جامعه‌شناسی بدیل» بود، عنوانی که اختلاف نظر او با جامعه‌شناسی متعارف در درک امر اجتماعی را به یاد می‌آورد. در بخش سوالات محوری درج شده در پوستر سخنرانی با مفروض گرفتن ناتوانی جامعه‌شناسی متعارف در توضیح تجربۀ بشر امروز آمده بود: «اگر بنیان‌های نظری این رشته دچار مشکل باشند، آیا سنت‌های نظری متفاوت از نوع غربی می‌توانند منبعی الهام‌بخش برای تصحیح برخی رویه‌های نظری نادرست باشند؟» با توجه به مجموعه پرسش‌های درج‌شده در پوستر می‌شد حدس زد طراحی آنها کار میزبان و نه سخنران است و مراد ایشان از «سنت‌های نظری متفاوت از نوع غربی» که قرار است رویه‌های نظری جامعه‌شناسی را تصحیح کنند چیست.

سخنرانی آن روز با ترجمۀ اجمالی مترجمی با ظاهری ارزشی همراه بود که چیزهایی هم در خصوص برنامۀ کلی سفر لاتور در ایران گفت. چنانکه در پوستر برنامۀ سفر هم آمده بود، دو روز بعد او در قم «گفتگویی علمی» با حمید پارسانیا داشت در موضوع «مذهب و نقش آن در بازسازی علوم اجتماعی» به میزبانی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم. در بخش سوالات این نشست آمده بود: «چرا دین واقع‌نماتر از علم است؟ چگونه مدرنیته بوسیلۀ دین نقد می‌شود؟» فردای آن روز نیز قرار بود در یک «کرسی نظریه‌پردازی» حاضر شود جهت «نقد و مناظره با حضور اساتید ناقد حجت‌الاسلام دکتر حسین سوزنچی و دکتر مهدی حسین‌زاده». بخش پایانی سفر علمی لاتور نیز دیدار با عبدالله جوادی آملی بود، که با پوشش رسانه‌ای قابل توجهی نیز همراه شد. شاید همینجا برایتان سوال شده باشد چرا برنامۀ سفر جامعه‌شناس اروپایی باید اینچنین بوی «حوزه و دانشگاه» بدهد. پاسخ را احتمالا باید در عنوان میزبان این سفر یافت: «دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم». انگیزۀ اصلی از این دعوت را نیز شاید بتوان در عنوان گزارش میزبانان پیدا کرد: «اسلامی‌سازی علوم و سفر برونو لاتور به ایران». انگیزۀ لاتور -البته به روایت میزبانان- نیز چنین گزارش شده: «لاتور در سفر به ایران، به دنبال راه‌حلی برای بحران‌های زیست‌محیطی بود. او که در جوانی با گذراندن دوره‌ سربازی در ساحل عاج، فضایی متفاوت با جهان مدرن را تجربه کرده، در طول این سال‌ها کوشیده است از شیوه مدرن که آن را عامل اصلی بحران‌های بوم‌شناختی می‌داند، فاصله بگیرد. از این رو دنبال شیوه‌های بودنِ دیگری در سرتاسر جهان می‌گشت». در گزارش تسنیم از دیدار لاتور با جوادی آملی آمده است: «من این جا هستم که بپرسم شما با این تفسیر منحصر به فردی که از اسلام دارید، چطور می‌خواهید به ما اروپایی‌ها کمک کنید که بر این وضعیت محیط زیستی غلبه کنیم؟»

کوتاه‌سخن اینکه سفر لاتور به ایران نمونۀ شاخصی از بکارگیری و مصرف آکادمی غربی در خدمت اسلامی‌سازیِ علوم انسانی بود. ماشین پروپاگاندا لاتور را در نقطۀ اتصال حوزه و دانشگاه اسلامی نشانده بود و جستجوی جامعه‌شناسانه-مردم‌شناسانۀ او را بگونه‌ای بازنمایی می‌کرد که گواهی باشد بر غنا یا اصالت معرفتی علوم انسانی اسلامی. این بکارگیری از قضا نمونۀ موفقی از فاز جدید انقلاب فرهنگی نیز بود که از سال 88 آغاز شد. در این فاز جدید، دستور کار جبهۀ فرهنگی انقلاب دیگر رقابت با مدرنیست‌های ایرانی در فضاهای رسمی و عمومی نبود. دستور کار حالا تسخیر کامل فضاهای عمومی و رسمی از مجاری امنیتی و مدیریت آن بگونه‌ای بود که مشروعیت کافی را نیز برای جبهه حاصل کند. ما به انگیزۀ شخصی لاتور از این سفر دسترسی نداریم، اما بعید نیست که تلقی اروپایی از این سفر اتفاقا باز کردن باب گفتگو با دیگر شیوه‌های تفکر و زندگی باشد، یا به نوعی جدی گرفتن سنت‌های غیراروپایی در اندیشیدن به مسایل دنیای معاصر. به دستاوردهای فکری این سفر برای لاتور نیز دسترسی نداریم. اما دستاورد آن برای میزبان روشن است؛ مشروعیت‌بخشی به برنامۀ اسلامی‌سازی؛ مشروعیتی که از رهگذر گفتگویی ظاهرا انتقادی با جامعه‌شناس اروپایی حاصل می‌شود. علوم انسانی اسلامی که بواسطۀ سیاست استعماری‌اش همواره با بحران مشروعیت در داخل ایران مواجه بوده، گویی می‌کوشید از مجرای مراوده با متفکر غربی راهی برای به رسمیت شناخته شدن و مرتفع کردن این بحران مشروعیت پیدا کند. سفر لاتور البته استثنا نبود. آن را باید صرفا یک نمونه از برنامه‌های مشترک دانشگاهی علوم انسانی اسلامی در ایران دانست که می‌کوشد با هم‌نشین کردن نام‌های ایرانی با نام‌های فرنگی به جایگاه خود به عنوان «علوم انسانی در ایران» مشروعیت بخشد. کانالیزه شدن سفر لاتور در برنامه‌های رسمی دانشگاهی که در تصرف اسلام‌گرایان است، و ایفای نقش در قالب‌های استعماری آنان (کرسی نظریه‌پردازی) بازنمای شکل منحطی از مراودات دانشگاهی بین‌المللی است. فارغ از اینکه لاتور چه انگیزۀ معرفتی یا مردم‌شناسانه‌ای از این سفر کانالیزه‌شده داشته، می‌توان پرسید این کنش علمی یا کنش دانشگاهی که با نادیده گرفتن علوم اجتماعی سرکوب‌شده در ایران همراه است را چگونه باید ارزیابی کرد. این پرسش از قضا شاید در خصوص شخص لاتور، به عنوان نامی بزرگ در مطالعات علم و تکنولوژی (STS)، معنی‌دارتر نیز باشد، چه اینکه در این حوزه اینکه «ایده‌ها چه می‌کنند» اهمیتی مستقل و ای بسا فراتر از این دارد که «ایده‌ها چه می‌گویند».

بهره‌برداری از سفر لاتور را می‌توان ذیل مفهوم دیگری از خود او که در گزارش میزبانان نیز بکارگرفته شده ملاحظه کرد. در این گزارش آمده: «بعد از میشل فوکو که در سال 1979، به دنبال یافتن پاسخی برای پرسشش دربارۀ «شیوه خاصی از بودن» به ایران سفر کرد، لاتور دومین فیلسوف فرانسوی است که متاثر از حوادث و جنبش‌های سال 1968 فرانسه و موج ایجاد شده توسط آن، برای یافتن «شیوه‌های بودن» متفاوت به ایران سفر کرد». استفادۀ هوشمندانۀ نویسنده از «شیوه‌‌‌های بودن»، اصطلاحی که در کارهای متاخر لاتور ظاهر شده، شاهد دیگری است بر اینکه چطور سفر لاتور در خدمت سیاست استعماری علوم انسانی اسلامی قرار گرفته است، آنجایی که مواجهۀ کانالیزه شدۀ او با دست‌اندرکاران علوم انسانی اسلامی در ایران به جستجوی «شیوۀ بودن» ایرانی تعبیر می‌شود. در نگاهی بدبینانه‌تر می‌توان این رویکرد را اینگونه خواند که «شیوۀ بودن» ایرانیِ مدرنیست کنجکاوی چندانی در اندیشمند اروپایی برنمی‌انگیزد. مثلا به این اعتبار که ایرانی مدرنیست المثنای آن چیزی است که نسخۀ اصلی‌اش در اروپا موجود است. قصد ندارم این نگاه را به لاتور منتسب کنم. (شاید کسی بگوید به باور لاتور اصلا هیچ کداممان هرگز مدرن نبوده‌ایم!) قصدم تحلیل سنخ بخصوصی از مواجهه با مدرنیست‌های جهان جنوب است، که با قسمی اروپامحوری همراه است، و هر شکلی از مدرنیسم در جهان جنوب را همچون لحظه‌ای از تاریخ جهان شمال می‌فهمد، و اساسا بدیلی برای مدرنیتۀ اروپایی را به رسمیت نمی‌شناسد.

 از قضا مقایسۀ سفر لاتور با سفر‌ فوکو به ایران در گزارش میزبان فرصتی درک بهتر ماهیت این سفر فراهم می‌کند. فوکو در شهریور و آبان 57 دو سفر به ایران به داشت، با این نیت که سلسله گزارشی را دربارۀ ایران برای روزنامۀ ایتالیایی کوریه‌ره دلّا سراه به نگارش درآورد. این سلسله‌گزارش‌ گام نخست برنامۀ بزرگتری بود که قرار بود با تشکیل گروهی به عنوان روشنفکر-خبرنگار، به ثبت و تحلیل حوادث مرتبط با پیدایش و مرگ اندیشه‌ها بپردازد. برخلاف لاتور 70 ساله، فوکو در این سفرها 52 سال داشت، و برخلاف لاتور، که اطلاعات موثقی از انگیزۀ سفرش در دست نیست، فوکو با هدف مشخص فهم یک اتفاق سیاسی بزرگ به ایران آمده بود. اما اگر بخواهیم همان ایدۀ درک «شیوه‌های بودن» متفاوت را جدی بگیریم، می‌توان بین این دو سفر، به عنوان دو سنخ مواجهه، مقایسه‌ای ترتیب داد. برخلاف لاتور که جستجوی شیوۀ بودن را از کانال مجریان انقلاب فرهنگی در ایران دنبال ‌کرد، فوکو به سراغ صداهای سرکوب‌شده و غیررسمی ‌رفت. چنانکه خود می‌گوید: «مواظب بودم که این سوال [شما چه می‌خواهید؟] را از صاحبان مشاغل مهم و از سیاستمداران نکنم. ترجیح می‌دادم که با مقامات دینی، با دانشجویان، با روشنفکران علاقمند به مسایل اسلامی و نیز با چریکهایی که در سال 1352 مبارزۀ مسلحانه را رها کرده بودند و تصمیم گرفته بودند که عمل خود را به شیوه‌ای کاملا متفاوت در دل جامعۀ سنتی ادامه دهند، بحث کنم»[i] اینگونه است که نخستین مقالۀ فوکو از طبس آغاز می‌شود و طرف گفتگوی او از کارگر صنعت نفت آبادان و دانشجو و طلبه و زنی ناراضی را دربرمی‌گیرد تا ارتشی و اقتصاددان و سیاستمدار مقیم تهران. بدین ترتیب، پاسخ فوکو به پرسش «ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟» نه بر پایۀ اظهارات رهبران سیاسی، از خمینی تا سنجابی، است، و نه حتی برپایۀ نوشته‌جات مطبوعات یا روشنفکران. مشاهدۀ «معنویت سیاسی»، یعنی همان چیزی که این «شیوۀ بودن» متفاوت را برای فوکو می‌ساخت، محصول کنکاش در لایه‌های سرکوب‌شدۀ جامعه و کاوش در واقعیت سیاسی‌اجتماعی ایران 57 بود.

نقد مزبور به معنای نادیده گرفتن مخاطرات امنیتی پیرامون کنجکاوی‌های علمی اندیشمندان خارجی در ایران کنونی نیست، مخاطراتی که یک نمونۀ نزدیک آن به سفر لاتور به گزارشی بازمی‌گشت که ریچارد استون، دبیر بخش بین‌الملل مجلۀ ساینس، دربارۀ بازار داغ تقلب در پایان‌نامه‌ها و مقالات علمی در ایران نوشت. استون که در سفر اولش در سال 2015، ظاهرا به دعوت سازمان انرژی اتمی، با هدف نوشتن گزارشی دربارۀ برنامۀ اتمی به ایران آمده بود، در سفر دومش گزارشی دربارۀ صنعت مقاله‌نویسی و پایان‌نامه‌‌های ساختگی در ایران نوشت. این گزارش اما بعدا به موضوعی امنیتی بدل شد، رهبر جمهوری اسلامی به آن حساسیت نشان داد و میزبانان استون مورد مواخذه دستگاه امنیتی قرار گرفتند.

بطور کلی اما سفر لاتور به ایران، نه یک استثنا، که از قضا سنخ رایج تعاملات دانشگاهیان غربی با ایران است، تعاملاتی که بواسطۀ کانالیزه شدن در مجاری رسمی دانشگاهِ اسلامی فاقد امکان هرگونه تماس و مراوده با جامعۀ علمی سرکوب‌شدۀ ایران است، جامعۀ علمی‌ای که از قضا در علوم اجتماعی و انسانی اهمیتی بیشتر از جامعۀ رسمی دانشگاهی دارد. این کانالیزه شدن تماسِ دانشگاهیان خارجی نه تنها آنان را از واقعیت علمی جامعۀ ایران محروم می‌کند، که از رهگذر تامین مشروعیت سیاست استعماریِ اسلامی‌سازیِ دانشگاه به سرکوب هرچه‌ بیشتر جامعۀ علمی مستقل ایرانی مدد می‌رساند، و این پرسش را از نو طرح می‌کند که همکاری‌ با دانشگاه‌هایی که در مقیاسی کلان سیاست اسلامی‌سازی را به پیش برده و می‌برند چه جایگاهی دارد؟ پاسخ به این پرسش کلی البته اصلا آسان نیست، چه اینکه بهترین سال‌های عمر فرزندان ایران در مقاطع تحصیلات تکمیلی در همین دانشگاه‌ها سپری می‌شود، و نادیده گرفتن آنها به اندازۀ نادیده گرفتن جامعۀ علمی غیردانشگاهی زیانبار است.

[i]  فوکو، میشل، ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟، ترجمۀ حسین معصومی همدانی، هرمس، 1392، ص 36.

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

8 + 2 =

دانشگاه اسلامی و تعاملات خارجی: مورد برونو لاتور – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش