رهایی بخشی و خودآیینی زنانه در فیلمهای فدریکو فلینی
نویسنده: جون باتلر
مترجم: بهزاد کورشیان
فایل پی دی اف:رهایی بخشی و خودآیینی زنانه در فیلمهای فدریکو فلینی
چکیده
این مقاله به مطالعه ی نقش زنان و تصویر زنانگی در فیلمهای فدریکو فلینی (1920-1993) می پردازد، و دامنه ی آن تا آنجا که دیدگاه فلینی درباره ی زنان پیشبرنده ی تحول تدریجیِ پی رنگِها (plots) است بسط می یابد. ظاهراً شخصیتهای اصلی زن در فیلمهای فلینی در حاشیه ی جامعه حضور دارند؛ زنانی که هرچند به کلی از اجتماع طرد نشده اند اما شیوه ی زندگی آنها چنان است که چون زندگی مصیبت باری در حاشیه ی آن به نظر می رسند. فلینی فیلمهایی ساخته که نمایش دهنده ی ناملایماتِ تحمیل شده بر شخصیتهای زن، روابط مشقت بارشان با مردان، و درسهایی است که آنها از رنجهایشان آموخته اند. فیلمهای فلینی رشد فردی شخصیتهای زن به سوی رهایی را به واسطه ی روابط متقابلشان با دیگران به تصویر می کشد.
واژگان کلیدی: فلینی، فدریکو؛ ماسینا، جولیتا؛ میلو، ساندرا؛ فیلم سینمایی؛ زنانگی در فیلمهای سینمایی؛ هویت زنانه
فدریکو فلینی به واسطه ی فیلمهای خیالانگیز و رویایی اش مشهور است، فیلمهایی که در آنها زنان در بیشتر موارد نقشهایی محوری ایفا می کنند. فلینی حضور شخصیتهای زن در پی رنگ را ضروری می پنداشت و بر این باور بود که نقش آنها در روایت پردازی تعیین کننده است. او در شماری از فیلمهای اش، جولیتا ماسینا همسر خود را برای بازی به عنوان شخصیت اصلی انتخاب کرد؛ ماسینا الهه ی هنری تمام زندگی اش بود که در کنار ساندرا میلو، هنرپیشه ی شهوت انگیزِ تونسی تبار، برای تداوم موفقیتاش در مقام یک کارگردان سینمایی از اهمیت بسزایی برخوردار شدند.
به طور کلی، شخصیتهای زن در فلیمهای فلینی را می توان به دو گونه ی متفاوت تقسیم کرد. از یک سو، زنانی هستند که در زندگی مشترک با همتایان مردشان همچون تارهای ابریشیمیِ درهمتنیده گره خورده اند و نمی توانند با یا بدون مُسببِ دلبستگیهایشان زندگی کنند. نمونه هایی از این دست عبارتاند از: ساندرا (لئونورا روفو)، زن جوانِ فائوستوی زنباره در فیلم ولگردها (I Vitelloni)؛[1] دوست دختر سمجِ مارچلویِ کولی در فیلم زندگی شیرین (La Dolce Vita)؛[2] یا لوئیزا (آنوک آمه)، همسر غُرغُروی گوئیدویِ کارگردان در فیلم هشت ونیم (Otto e Mezzo).[3] از سوی دیگر، شخصیتهای زنی هستند که هرچند در آغاز به بندکشیده به نظر می رسند؛ با این حال، اغلب بندهایِ نادیده را از پای می گشایند -شخصیتهایی همچون کابیریا (جولیتا ماسینا)، روسپیِ ساده دل و مهربانِ فیلم شبهای کابیریا (Le Notti di Cabiria)،[4] یا جولیتا (جولیتا ماسینا)، زن خانه دارِ خجالتی و کم حوصله یِ فیلم جولیتای ارواح (Giulietta Degli Spiriti)[5]– زنانی که در نهایت، رضایتمندی و آزادیشان را به واسطه ی خودشکوفایی (self-actualization) در می یابند. در حقیقت، این شیوه، مسیری است که تقریباً تمام شخصیتهای زنِ فیلمهای فلینی طی می کنند. از سوی دیگر، نقش مردان نگریستن به این زنان، واکنش نشان دادن به شکنندگی و فریبندگیشان، و به ندرت تغییر مسیر در پی ایدئال زنانه ی آنها بود. درست برعکس، زنان چه بسا مقصد و کم وبیش زمانِ رسیدنشان را می دانند، چراکه رهسپار سفری هستند که خود برگزیده اند. مردان بیشتر همچون کشتیهای گذرا در شب به دنیای آنها وارد می شوند، اما سرانجام این زنانِ فیلمهای فلینی هستند که در جستجوی سرنوشتشان با آن مواجه می شوند. برای این زنانِ پرده ی سینما، آزادیِ اراده دستیافتنی شده بود و آزادی نهایی شان عمدتاً بدون مساعدت یا مداخله ی مردان به دست آمده بود.
شخصیتهای زنِ عشوه گر اما اغلب ساده و بی آلایش فلینی، به واسطه ی بازیگران در نقشهایی که گویی به قامت آنها دوخته شده است با نوعی رهاییِ کودکانه بازی می کنند. شیخ سفید (Lo Sceicco Bianco)[6]، نخستین فیلم بلند فلینی، برونلا بووو را در نقش واندا (تصویر 1) در صحنه ی اصلی قرار میدهد، نوعروس معصومی که به همراه ایوان (لئوپولدو تریسته) شوهر ازخودراضی اش برای گذراندن ماه عسل وارد رم می شود.
تصویر 1. واندایِ (برونلا بووو) ساده و معصوم در «شیخ سفید»[7]
ایوان آن روز را با وسواس زیادی برنامه ریزی کرده است – هر لحظه ی آن حساب شده است – از تماشای جاهای دیدنی گرفته تا دیدار با بستگان عصاقورتداده و ملال آور، و بعد از آن ملاقاتی رسمی با پاپ. با وجود این، واندا خیالات دیگری در ذهن دارد و در حالی که ایوان چرت می زند، او یواشکی به دیدار شیخ سفید (آلبرتو سوردی) می رود، قهرمانِ یک کتاب مصورِ رمانتیک. اتفاقات پس از آن به نسخه ی قرن بیستمی پیشرفتِ هارلو (The Harlot’s Progress)ی ویلیام هوگارث[8] تبدیل می شود، مجموعه ای از شش نقاشی و حکاکیهای نقرهای رنگ که ماجرای سقوط و تباهی دخترکِ دهاتی پاکدامنی به ورطه ی ابتذال و تهیدستی را به نمایش می گذارد. در فیلم فلینی، واندا به یکی از دفاتر هنرجویی شیخ سفید می رود و از آنجا همراه با سایر هنرپیشه های تدوین عکس راهی مجموعه ای ساحلی می شود، جایی که سرانجام نقش دختری در حرمسرا را در یک کتاب مصور بازی می کند. در این صحنه، سقوط شرم آور واندا تقریباً رخ داده است؛ حال او به شکل اغواکننده ای لباس بر تن کرده و خیلی زود خود را در مرکز توجهات عاشقانه ی شیخ سفید در می یابد. هنگامیکه واندا در آغوشِ عاشق خیالی خود مدهوش افتاده است، هر دو سوار بر قایقی کوچک به سوی دریا حرکت می کنند. شیخ سفید بیهوده در پی آن است که واندا را ببوسد اما تیرکِ بادبان قایق به سر او برخورد می کند و طلسم شکسته می شود. با بازگشت آنها به ساحل واندا در می یابد که داستان عاشقانه شان دروغین است، و او متوجه می شود که شیخ سفید کار دومی به عنوان قصاب در کنار زن سلیطه اش دارد. واندا که اکنون به میزان حماقت، تباهی و فضاحتی که گریبانش را گرفته پی برده است، تلاش می کند با غرق کردن خود به زندگی اش پایان دهد، اما تقلاهای مفتضحانه ی او به نحو رقت انگیزی شکست می خورد. به چشم واندا، مبادرت به خودکشی نافرجام اش صرفاً تأکید بیشتری بر عجز و ناتوانی او محسوب می شد.
نقطه ی شروعِ تحول و تکامل شخصیت واندا حیرت زدگی و ساده لوحیِ محض او است. با این همه، او خودش مسئول تصمیماتی است که می گیرد، تا آنجا که آنها محصول خیالپردازیهای نوجوانی اش هستند. ایوان شوهر واندا نیز به نوبه ی خود، حال که از روابط مذهبی عموی اش مستأصل و سرخورده شده و به دنبال حل معمای ناپدیدشدن وانداست، در نهایت دست از تمام امیدهای اش می شوید و در آغوش یک روسپی تسلا می یابد. قابل توجه است که دوراهی اخلاقی ایوان به وسیله ی یک فاحشه حل می شود، حال آنکه همسر باکره اش از تجربه ای رمانتیک روی گردانده است: شاهدی بر معیارهای دوگانه. این مضمونِ تکراری بسیاری از فیلمهای فلینی است، که عمدتاً نشاندهنده ی نکوهش آرمانهای شهرستانیِ ساده لوحانه و به حاشیه رانده شدن روسپیها است. به هر حال، فلینی در فیلمهای اش این زنان را پذیرا می شود و برایشان بزمی برپا می کند. نقشهایی که این زنان بازی می کنند، حتی نقشهای پیش پاافتاده، منجر به شکل گرفتن حسی تأثربرانگیز از انسانیت و شفقت در کارهای اش می شود. در این فیلمها انگشت اتهام به سوی کسی نشانه نمی رود، بلکه تنها شیطنت و همدلی است که روایت را به سوی انسانیت و خوش خُلقی بیوقفه سوق می دهد. در شیخ سفید (Lo Sceicco Bianco)،[9] نهایتاً، ایوان و واندا از خطاهای یکدیگر چشمپوشی می کنند، که منجر به شکل گرفتن مرحله ی رشد تازه ای در رابطه ی بین آنها می شود. تسلای خاطر در بخشش است، حال آنکه کاستی و حماقت همچون جزئی ذاتی از روح آدمی پذیرفته می شوند.
نقش گذرای جولیتا ماسینا همچون کابیریا در شیخ سفید (Lo Sceicco Bianco)،[10] به عنوان وردستِ آتشپاره ی روسپیِ پا به سن گذاشته ی داستان، مسیری را دنبال می کند که بخش عمده ای از نقشی است که او در بسیاری از فیلمهای فلینی بازی کرده است. در صحنه ای از فیلم شیخ سفید (Lo Sceicco Bianco)، او صحنه ی اصلی را با رفتارهای لوده وارانه اش به دست می گیرد، به تغییر سیر تحول روایت کمک می کند و بر گرهگشایی رضایتبخش داستان بین شخصیتهایی که ممکن بود پایانی دیگر را رقم بزنند اثر می گذارد. اجرای کمیک ماسینا، و تعلیقات همسُرایانه ی سرشار از همدلی و خردمندی اش، شرایطی را فراهم می کند که نهایتاً واندا و ایوان برای وضعِ ناگوار ماه عسلشان راه حلی بیابند. ماسینا بارها در دیگر نقشهای اش در فیلمهای فلینی، موفق شده است تا عواطف و احساسات لبریزاش را عرضه کند، او این کار را گاهی صرفاً با حرکت چشمان اش انجام می دهد (رجوع کنید به کابیریا در شیخ سفید (Lo Sceicco Bianco)،[11] جلسومینا در جاده (La Strada)،[12] یا باز هم کابیریا در شبهای کابیریا (Le Notti di Cabiria)[13]). او به راحتی از الگوهای بصری چهره اش در جهت پیشروی روایت از یک صحنه به صحنه ای دیگر بهره می گیرد. ماسینا در سکوت، تماشاگران را از یک نما به نمایی دیگر به پیش می برد، و نیز به آنها مجال می دهد تا دریابند که پیشِ روی شان چه چیزی اهمیت دارد و بایستی مورد ملاحظه قرار گیرد. جولیتا ماسینا، در صحنه ی بازی اش در شیخ سفید (Lo Sceicco Bianco) گستاخ و بی پرواست، بسیار متفاوت با شخصیت جلسومینا در جاده (La Strada)، هرچند به همان اندازه نافذ و دلنشین است.
شخصیتهای زن در فیلم ولگردها (I Vitelloni)[14] به کارگردانی فلینی در سال 1954 میلادی به اندازه ی نقشهایی که شخصیتهای مرد در این فیلم بازی می کنند شاخص و نمایان نیستند؛ با این حال، بدون این شخصیتها، روایت داستان یکسویه و فاقد توازن می شد. سه نفر از پنج «ولگرد» در این فیلم پشتشان به زنانی نیرومند گرم است: ساندرا (لئونورا روفو)، که در انتهای فیلم به توانایی عاطفی خود در مقام همسری جوان و مادر آگاه می شود؛ جولیا (لیدا بارووا)، زن متأهلِ جاافتاده ای که پیشنهادهای اغواگرانه یِ فائوستوی جوان را پس می زند (زمانی که فائوستو شوهر ساندرا است)؛ و اُلگا (کلود فارل)، خواهر سختکوشِ آلبرتوی لااُبالی که سَربار او شده است.
فلینی در نظر داشت که این فیلم بازتابی از خاطرات دوران جوانی اش از بالیدن در یک شهر کوچک ایتالیایی در کرانه ی دریای آدریاتیک باشد. آنها که بر خود نام «ولگردها» را دارند، غیرمسئولانه و از روی بطالت، از پذیرفتن هرنوع کار معناداری طفره می روند و تنها به واسطه ی عواید خانوادهشان امرار معاش می کنند. یکی از این مردان جوان، مورالدو (فرانکو اینترلنگی)، در نقش وجدان گروه ظاهر شده و در تلاش برای هدایت آنها به آبهای آرام چشم و گوش رفقای اش می شود. یکی دیگر از این ولگردها، فائوستو (فرانکو فابریتسی)، عیاشی اصلاح ناپذیر است که تلاش می کند تا هر زنی را که بر سر راه اش می بیند اغوا کند. ساندرا همسر جوان و دوستداشتنیِ باردار او، از تحقیر مستمری که از مشاهده ی خطاهای او دچارش است رنج می برد. فائوستو به رغمِ تقاضاهای اشک آلود ساندرا به بی مبالاتیهای اش ادامه می دهد، تا آنجا که نگاه عاشقانه ی بین این زوج به قساوت بیشرمانه و مکررِ فائوستو مبدل می شود. در نهایت، رفتارهای او منتهی به کوششی احمقانه برای بوسیدن زنی پا به سن گذاشته، یعنی جولیا همسر صاحبکارش می شود (تصویر 2).
تصویر 2. فائوستو (فرانکو فابریتسی) در تلاش برای بوسیدن جولیا (لیدا بارووا)، همسر صاحبکارش در «ولگردها»[15]
در این لحظه نگاهِ خودشیفتهی فائوستو از درون فرومی پاشد و به واسطه ی اعمال و رفتارش تقریباً ازدواجاش را محکوم به شکست می کند. هرچند تنها برانگیختگی مختصر متقابلی بین جولیا و فائوستو در جشن بالماسکه رخ می دهد، اما جولیا بلافاصله برای حفظ آبروی اش پا پس می کشد. با وجود این، فائوستو مجاب می شود که احساسات اش نسبت به همسرِ صاحبکارش دوطرفه است، و از اینرو امتناع متعاقب زن او را سردرگم کرده و به سکوت وا می دارد. در نهایت، این پدر فائوستو است که با کتک زدن اش همچون بچه ای سرکش و نافرمان او را ادب می کند. ساندرا ترجیح می دهد تا عذرخواهی از روی پشیمانیِ شوهر متمرد خود را قبول کند، با این حال عهد می کند که با او همچون پدرش برخورد کند و اگر بار دیگر به عنوان شوهر او را ترک کرد تا حد مرگ زیر مشت و لگد بگیرد. برآشوبیدن زبانی ساندرا آشکارا بلوغ و رشد عاطفی تازه تبلور یافته اش را نشان می دهد.
از سویی، جولیا نیز مرحله ای از وفاداری به شوهرش را باز می یابد که چه بسا تا پیش از رابطه ی نامشروع کوتاه اش با فائوستو فاقد آن بود. از سوی دیگر، اُلگا خواهر آلبرتو تصمیم می گیرد به ندای قلباش گوش فرا دهد و خانه را برای شروع زندگی جدیدی با عاشقِ متأهل خود ترک کند. این موضوع برای آلبرتو (آلبرتو سوردی) بحرانی پدید می آورد، که شاید بهترین اتفاق برای او باشد، چون باید به ناگهان بزرگ شود و مسئولیتهای خانوادگی روزانه را بر عهده گیرد. در پایان داستان، این مورالدو برادر ساندراست که به عنوان تنها فرد از بین ولگردها، پس از سرخوردگی از دوستان و زندگی عبث و بیهوده اش تصمیم می گیرد که از شهر برود. برای این مردان جوان که از هر نوع رشد عاطفی بازمانده اند، می بایستی رد و نشانی از ثمره ی بی واسطه ی ارتباط و نفوذ شماری از شخصیتهای زن وجود داشته باشد: به عنوان خواهر، همسر، یا معشوقه.
حال و هوای فیلم بعدی فلینی یعنی جاده (La Strada)،[16] محصول سال 1954 میلادی، به طرز چشمگیری در تضاد با سرخوشی و عناصر حسبِ حال گونه ی فیلم ولگردها (I Vitelloni)[17] است. در این فیلم تعامل خیرخواهانه ی میان مردان جوان و شخصیتهای زن حامیِ آنها پایان یافته است. به جای آن، فلینی در جاده (La Strada) فیلمی ساخت که هم دردناک و هم اندوهبار بود، بیشتر به خاطر نمایشِ تأثرآورِ جولیتا ماسینا از جلسومینا دختر شهرستانی کند ذهن (تصویر 3).
تصویر 3. زامپانویِ (آنتونی کوئین) معرکهگیر و جلسومینا (جولیتا ماسینا) وردست کمهوش اش در «جاده»[18]
در این فیلم، زامپانو (آنتونی کوئین) معرکه گیرِ دوره گردِ قُلچماقی به معنای واقعی کلمه، جلسومینا را از مادر فقیر و بی بضاعت اش می خرد. پس از آن جلسومینا اسیر شده و به بیگاری کشیده می شود، به نحوی که زامپانو به او ناسزا می گوید و کتکاش می زند، و او را وادار می کند تا نمایش اش را اجرا کند. جولیتا ماسینا با دیالوگ کوتاهی برای اثبات اجرای اش، استادانه از عهده ی جلب توجه کردن به وسیله ی زودرنجی و بی پناهی پرنده مانندِ شخصیت اش بر روی پرده ی سینما بر می آید. در حالیکه زامپانو در دیدن زیبایی باطنی جلسومینا ناکام است، زیرا با سنگدلی از استعداد خدادادیِ دخترک سوءاستفاده می کند. هنگامیکه زامپانو هنرپیشه ی رقیب اش یعنی دلقک (ریچارد بیسهارت) را به قتل می رساند، جلسومینا به آستانه ی جنون می رسد، ارتباطش را با واقعیت از دست می دهد و در نهایت زامپانو او را به حال خود رها می کند. سالها بعد زامپانو در مییابد که جلسومینا مُرده است. او درهم شکسته و پریشان خاطر به این نکته پی می برد که صافی و بی آلایشی سرشت آن دختر تنها راه رستگاری اش بوده است، و اینکه بدون او امیدهای اش برای رستگاری از دست رفته است. در پایان داستان این جلسومینایِ مُرده است که فاتح می شود؛ توانایی اش در تجربه ی شادکامیِ ساده و بی تکلف، او را از زامپانوی بی احساس و سنگدل متمایز می کند که خیلی دیر درمی یابد که چه کسی را از دست داده است. صحنه های پایانی فیلم جاده (La Strada) او را مست، تندخو، و نهایتاً تک و تنها، تهی از طبع انسانی در حالی که آواره در ساحل سرگردان است به تصویر می کشد. نمای آخر فیلم کالبد به خاک افتاده ی زامپانو در کناره ی دریا را نشان می دهد؛ به نحوی که معلوم نیست او هنوز زنده باشد.
فلینی بعد از فیلم جاده (La Strada)،[19] به شخصیت کابیریایِ روسپی که برای نخستین بار در صحنهای در فیلم شیخ سفید (Lo Sciecco Bianco)[20] ظاهر شد باز می گردد. او بی گمان فکر می کرد که این نقش ارزش پرداخته شدن را دارد زیرا در سال 1957 میلادی به ساخت شبهای کابیریا (Le Notti di Cabiria)[21] ادامه داد، او بار دیگر همسرش جولیتا ماسینا را برای بازی در این فیلم انتخاب کرد تا نقش اش را همچون فاحشه ای خوش قلب تکرار کند. کابیریا کماکان به عشق حقیقی و رمانتیک در کنار معصومیتی بی چون و چرا باور دارد که خط بطلانی بر ماهیت شغل اش می کشد. در صحنه ای از فیلم، کابیریا که آشکارا دچار ملال شده است، تصمیم می گیرد «سحر و افسون»اش را بر دارد و در جستجوی مشتریان به محله ای جدید برود. او با دو روسپی از طبقاتِ بالا برخورد می کند که بهترین مُد لباس و کفش پاشنه بلند را بر تن دارند، و در میان جمعیت سطح بالایِ ویا ونتویِ (Via Veneto) مُدِ روز پرسه می زنند. کابیریا کفشهایِ تختِ کهنه و کُتِ از مُدافتاده یِ خود را با آنها مقایسه می کند که روزهای بهتری داشته اند. هنگامیکه هر دو طرف از کنار یکدیگر رد می شوند، او روی بر می گرداند و با حسرت و حسادت حک شده بر روی چهره اش آنها را وَرانداز می کند: گستاخی و اعتمادبه نفسِ مبالغه آمیزِ کابیریا حس عمیقاً ریشه دارِ عدم اطمینان و نگرانی را برملا می کند.
کابیریا همواره با تعرض و فریب مردان سر و کار دارد، با این حال به آرزوهای اش برای پایانی خوش پَر و بال می دهد؛ ازدواج و خانواده ای که به او شأن و آرامشی را خواهد داد که تمنای اش را دارد. در سرتاسر فیلم، کابیریا به دنبال چنین فرصتی است: در صحنه ی افتتاحیه، دوست پسر فعلی اش پول و کیف اش را می قاپد و با هُلدادن کابیریا درون رودخانه برای اینکه به راحتی فرار کند نمک بر زخم اش می پاشد. کابیریا تا آستانه ی غرق شدن پیش می رود، بعد از آن به طور مخفیانه در متروکه ای ساکن می شود، سلامت اش را به دست می آورد و تصمیم می گیرد به محلی متفاوت برود، جایی که با آلبرتو لازاری (آمادئو نازاری) ستاره ی مشهور سینما ملاقات می کند. اما رفتار لازاری با او ئوأم با سردی و بی اعتنایی است. کابیریا اندکی بعد با «آُسکار» (فرانسوا پیری) رو در رو می شود، که وانمود می کند مرد رویاهای اش هست طوری که انگار با عملی جادویی در نمایشی سرگرم کننده (vaudeville) ظاهر شده است. کابیریای کارکُشته در نگاه اول محتاط و مردد است، اما خیلی سریع به اُسکار اعتماد می کند و نهایتاً به دست او به لبه ی پرتگاه کشیده می شود و سرمایه ی زندگی اش به یغما می رود. کابیریا هنگامیکه در می یابد تا چه اندازه فریب خورده است، به اُسکار التماس می کند که او را بکشد. زمانی که اُسکار خود را کنار می کِشد، او به کلی با اندوه، یأس و ناامیدی از پای در می آید، و تماشاگر برای لحظه ای تردید می کند که آیا کابیریای رنج کشیده با پریدن از پرتگاه به زندگی اش خاتمه می دهد یا نه. کابیریا به آهستگی در همان حوالی پرسه می زند و دلشکسته، در جاده ای قدم می زند که به خانه اش می رسد، خانه ای که دیگر ندارد (او آن را فروخته و پولاش را به اُسکار داده بود). در این حین که کابیریا با ظاهری ژولیده و کثیف این مسیر پُر پیچ و خم را طی می کند، با دستهای از نوجوانها برخورد می کند که دور و بر او با سرخوشی می رقصند. شور و سرزندگی آنها مسحورکننده است، و کابیریا کم کم تحت تأثیر شور و اشتیاق جوانها قرار می گیرد. او به آرامی لبخند می زند، سرش را بالا می آورد، اشک بر چشماناش جاری می شود، و با نگاه خیره به دوربین، دیوار چهارم را هم می شکند (تصویر 4).
تصویر 4. نمایی نزدیک از «شبهای کابیریا»[22]: روسپی رنجکشیده (جولیتا ماسینا) با چشم تَر میخندد
بر عکس شخصیتهای مرد در فیلمهای فلینی که به نظر می رسد تنها حضور دارند، تماشاگرِ صرفِ گذرانِ زندگی شاناند، و تنها زمانی با دیگران وارد تعامل می شوند که چاره ای ندارند یا نیازمند چیزی هستند، شخصیتهای زن کارهایی بیش از این انجام می دهند. در فیلمهای فلینی مردان تنها از خود عکسالعمل نشان می دهند؛ آنها صبر می کنند تا اتفاقی بیفتد و بعد تصمیم می گیرند که در آن مداخله کنند یا نه. از سوی دیگر، شخصیتهای زن، فعالانه به دنبال گرهگشایی اند. آنها زندگی را در آغوش می کشند، لبریز از زیستن اند، و تسلای خاطر خود را با آموختن از تجربه ای غالباً تلخ به دست می آورند. نمایی که از کابیریا در لحظات پایانی فیلم گرفته شده است، به تماشاگر حسی از امید را القا می کند؛ تصویری از زنی جسور و با شکوه، سرکش و پر فروغ، که در مقابل بدبختی و فلاکت کُرنش نمی کند.
حضور شخصیتهای مرد در فیلمهای فلینی به نظر می رسد توأم با بی خیالی است؛ آنها در حال گذار از ماجرایی به ماجرایی دیگر، از اندیشیدن در این باب که چگونه به چنین لحظه ی بحرانی ای رسیده اند ناتوان هستند. شخصیتهای مرد فیلمهای فلینی خیلی دیر متوجه می شوند که چه بسا می توانستند نقشی در سرنوشت خودشان ایفا کنند، صرفنظر از اینکه چگونه عاقبت کارشان ناخوشایند باشد؛ بر عکس، آنها همان خطاها را تکرار می کنند. در مقابل، شخصیتهای زن عنان زندگیشان را به دست می گیرند. آنها از بدبیاری های گذشته می آموزند و بدینسان شخصیتهایشان رشد می کند. از نقطه نظر آنها بهتر است عواقب شکست را بر دوش کشیم تا اینکه در هراس از بی عملی به سر بریم. مردان نیز در فیلمهای فلینی امیال و خواسته های خود را دارند اما آنها برای آنکه سزاوار به دست آوردنشان باشند کم کاری می کنند. به نظر می رسد این موضوع هیچ کجا جز شخصیت مارچلو (مارچلو ماسترویانی) در فیلم زندگی شیرین (La Dolce Vita)[23] مصداق بهتری نداشته باشد.
مارچلو روزنامه نگاری معروف و زنباره ای جذاب است که زندگی خود را از طریق ستون نویسی شایعات بی پایه و اساس درباره ی افراد ثروتمند و مشهور می گذراند. مارچلو که از زندگی اش سرخورده و ملول شده، در جستجوی رضایتمندی رمانتیک در روابط زودگذر و پیش پاافتاده است. مادالنا (آنوک آمه)، معشوقه ی فعلی اش، پولدار و به همان اندازه سرخورده و ملول از زندگی اش است. اِما (یونه فرنوکس) دوست دخترِ دمدمی مزاج و حسودِ مارچلو، بیهوده به دنبال آن است تا مانع زنباره گی های او شود. مارچلو در پی ماجرایی تازه، با یک هنرپیشه ی آمریکایی شهوت انگیز به نام سیلویا (آنیتا اِکبرگ) مصاحبه می کند. آنها همراه با آدمهای آسمان جُل دیگری، شامل دوست هنرپیشه ی عیاشِ سیلویا، شبی را با نوشیدن و رقصیدن در ویرانه های حمامهای کاراکالا (the Baths of Caracalla) در رُم سپری می کنند (تصویر 5).
تصویر 5. سیلویا (آنیتا اِکبرگ) در فیلم «زندگی شیرین»[24] تمام شب را به رقصیدن مشغول است
ملال و بی حوصلگی مارچلو خمودگی و رخوت عمیقتری را پنهان می کند، خمودگی و رخوتی که به نظر می رسد نمی تواند مخفی اش کند. او بیهوده به دنبال آن است که طلسم بداقبالی و بدبیاری اش را با تقلاهای مأیوسکننده تر همچنانکه زنبازی های اش نیز جنون آمیزتر می شوند بشکند. در مورد زنانی که در میان تارهایی که او تنیده گرفتار شده اند، حتی یک نفر هم پیدا نمی شود که به خشنودی و سعادت رسیده باشد. هیچکدام از آنها متوجه نیستند که چگونه زوال و نابودی شان به خودشیفتگی مارچلو گره خورده است. تنها شخصیتی که اندکی در رسیدن به مختصری آزادی کامیاب می شود سیلویا است، هرچند میتوان استدلال کرد که در خودپسندی محض اش، به راستی مارچلو با رقیب خود روبه رو شده است. سیلویا نیز که به همان اندازه ازخودراضی و مغرور بود بعید است فهمیده باشد که او چیزی جز نمونه ای بارز از خودخواهی بیحد و حصر او نیست.
در صحنه ی مشهور پایانی، گویی برای مارچلو به وسیله ی پائولا (والریا سینگوتینی) طنابِ نجاتی پرتاب می شود، دختری فرشته گون که با او صبح اول وقت تصادفاً در کافه ای ساحلی آشنا شده بود. دخترک به نحوی رازآمیز به صحنه ی پس از شادخواری و می گساری در ساحل وارد می شود، از مارچلو می خواهد تا رفقای فاسداش را ترک کند و (احیاناً) به او ملحق شود. پیشنهاد او به چشم می آید و برای دقایق کوتاهی، مارچلو از حدِ فاصل رستگاری و دوزخ می گذرد. در انتها مارچلو زبانه های آتش را بر می گزیند و به سوی دار و دسته ی عیاش اش باز می گردد. همچون نمای نزدیک فیلم شبهای کابیریا (Le Notti di Cabiria)،[25] پائولا نیز دیوار چهارم را می شکند و بی واسطه به تماشاگران خیره می شود. سیمای او سرد و بی عاطفه اما از روی شفقت است، انگار که فلینی امیدوار است که تماشاگران با خوانشِ نگاه خیره ی پائولا حرفشان را بزنند (تصویر 6).
تصویر 6. پائولایِ (والریا سینگوتینی) فرشتهگون از مارچلو و ما در نمایی بسته از فیلم «زندگی شیرین»[26] خداحافظی میکند
تعریف و تمجیدها و تأییدهای انتقادی ای که فیلم زندگی شیرین (La Dolce Vita) با خود به همراه آورد فلینی را از ساخت فیلمی دیگر بیمناک کرد، بیمناک از اینکه مبادا این موفقیت تکرار نشود. او پیش از اینکه خود را درگیر پروژهای دیگر کند مدتی دست نگه داشت، و در بُرهه ای به شدت از تولید هر فیلم جدیدی اِبا داشت. وقتی نهایتاً فیلم هشت و نیم (½8)[27] در سال 1963 اکران شد، به مراتب با سروصدای بیشتری نسب به فیلم زندگی شیرین (La Dolce Vita) مواجه شد. با اینهمه حرف و حدیثهایی درباره ی به بن بست رسیدن فیلمساز به گوش می رسید. گوئیدو آنسلمی (مارچلو ماسترویانی)، شخصیت کارگردان فیلم، دقیقاً بازتابی از خود فلینی است. البته به غیر از اینکه فلینی زنباره نبود و گوئیدو بی تردید چنین بود. گوئیدو از تمامی جنبه های دیگر، آینه ای تمام قد از فلینی بود تا آنجا که می توان گفت آنها همزادِ (Doppelgängers:) یکدیگر بودند: همان بیمناک بودنها، همان عدمِ اعتماد به نفسِ آزاردهنده، و تشویش درباره ی کامیابی (یا ناکامیِ) معیارهای متعالی ای که به وسیله ی خودشان برقرار شده بود. فلینی لابد موفقیت فیلم زندگی شیرین (La Dolce Vita) را تا لحظه ی کفزدنهایِ پُرشور پس از تیتراژ پایانی فیلم هشت و نیم (½8) نفرین کرده است.
گوئیدو با سفارش دکتر به یک چشمه ی آب معدنی که در بهبود روند درمان اضطراب های اش موثر است سفر می کند. او در آنجا با کلودیایِ (کلودیا کاردیناله) زیبا و منحصربه فرد مواجه می شود، ایدئآل زنانه اش، که بعد از این به رویاهایاش پَر و بال می دهد (تصویر 7).
تصویر 7. زیباییِ خیرهکننده (کلودیا کاردیناله) اکسیر حیات را در فیلم «½8»[28] به گوئیدو پیشکش میکند
گوئیدو احساس می کند که در میان خواسته های همیشگیِ خیلِ زنان زندگی اش احاطه شده است (آنها جملگی در رویای حرمسرای اش دور هم جمع شده اند)، با وجود این، او آنها را به رو در رو شدن با یکدیگر ترغیب می کند تا بدینوسیله ملال و بیحوصلگی را از خود دور کند. در خلال اقامتاش در هتلی، کارلا (ساندرا میلو) معشوقه ی بسیار حساساش او را به ملاقاتی دعوت می کند. گوئیدو انگار که این وعده ی ملاقات کافی نباشد، لوئیزا (آنوک آمه) همسر سلیطه اش را نیز دعوت می کند و با بیخیالی احتمال رو در رو شدن دو طرف با یکدیگر را بالا می برد. چنین می شود و هنگامیکه گوئیدو در این باره که کارلا و لوئیزا خوش و بشهای پوچ مکرری با هم دارند شروع به رویاپردازی می کند، برای اش بی نهایت مفرح و سرگرمکننده است (نهایتاً در رویای گوئیدو همسر و معشوقه اش به خوبی با یکدیگر کنار می آیند). گوئیدو در یکی از پس نگاههای اش، زن هرزه ی بی بند و باری را در ساحل به خاطر می آورد، ساراگینا (La Saraghina)، که با موهایی شبیه به لانه ی پرنده و آرایشی غلیظ، که به شکلی درهم آمیخته از رقص رومبا (the rumba) می رقصد، به سبک ساراگینا. او بعداً در حین صحنه ی حرمسرای خیالی دیده می شود، آنجا که گوئیدو دوشیزه ی پا به سن گذاشته ای را به «بالاخانه» می فرستد تا مجبور به دیدن اش نباشد. مستور، فراموش شده، و بیرون از قلمرو خیال. همچنانکه گوئیدو عناصر جدیدی را به منظره ی رویاگون اش می افزاید، ناگهان بی درنگ جمعی از زنانِ سرسپرده با اشتیاق بیشتری به سوی او می روند. گوئیدو حتی در خیال نیز با زنان حرمسرای اش کامروا نمی شود.
برای گوئیدو/فلینی زنان حرمسرا محکوم به ناخشنودی اند. گوئیدو همینکه با هریک از این زنان وارد رابطه می شود، در نزدیک شدن به آنها با مشکلات مشخصی روبه روست؛ آنها فریب خورده اند و به نظر می رسد نمی توانند بدون او زندگی کنند. نگاه عشق همان چیزی است که گوئیدو را در برابر زنان زندگی اش کور کرده است، یا به عبارت ساده تر، نگاه صرف اش. این زنان چنانچه تنها یکبار در معرض نگاه خیره ی او قرار بگیرند، آزادی اراده شان تباه می شود. زنانی که خود را به دنیای گوئیدو وارد می کنند، به هستنده هایی سایه وار مبدل می شوند؛ آنها نه معشوقه هایی صاحب سرنوشت خود، بلکه عروسک های خیمه شببازی ای در بندِ خودشیفته ای قهاراند. تنها فراریِ این معرکه کلودیایِ شهوانی است، الهه ی هنرِ گوئیدو.
رهسپاری به سوی تعیین سرنوشت و رهایی شخصیتهای زن برای فلینی در فیلم جولیتای ارواح (Giulietta degli Spiriti)[29] معنای ژرفتری به خود می گیرد، آنجا که کارگردان بار دیگر به جولیتا ماسینا در انتخاب اش به عنوان نقش اصلی آزادی عمل داد. جولیتای ارواح نخستین فیلم رنگی فلینی بود، که در آن او و پیرو گراردی کارگردان هنری قاطعانه و به نحوی شورانگیز از پالت بصری جدید استفاده کردند. فلینی کاملاً به استعدادهای بازیگری همسراش برای بازی در نقش جولیتا ایمان داشت، زن خانه دارِ متمول و دلزده ای که عاشق شوهرش است اما بر مبنای شواهدی به او در مورد خیانتاش سوءظن دارد. در حین جلسه ی احضار ارواح، جولیتا و دوستاناش هر طوری شده گروهی از ارواح را احضار می کنند-گروهی از ارواح که حال شبانه روز به دیدار جولیتا می روند. در حالی که فیلم مرز میان وهم و واقعیتی به همان اندازه وهم انگیز را در می نوردد، جولیتا بی اختیار خود را بین این دو قلمرو، به دام افتاده در دنیای سوزی (ساندرا میلو)، همسایه ی بی بند و بار مجاوراش در رفت و آمد می بیند (تصویر 8). سبک زندگی پُرزرق و برق سوزی، ازدواج ناکام جولیتا را در معرضِ توجه قرار می دهد و بر زندگی تسلی جویانه اش بیشتر تأکید می کند.
تصویر 8. جولیتا (جولیتا ماسینا) در فیلم جولیتای ارواح «Giulietta degli Spiriti»[30] به سوزی (ساندرا میلو) برای صرف چای سر میزند
در نهایت، جولیتا روح خود را در مواجهه با حس گناهِ به ارث برده از تربیت کاتولیکی اش و کنارآمدن با آن آزاد می کند. جولیتا با پی بردن به آنچه درون اش نهفته است، نگاه خیره ی داوری کننده ی بیرونی را که اینک با نگاه عشق عوض شده است کنار می گذارد، تا دست آخر به خودآیینی نائل شود. او به محض اینکه از زنجیر وسواس عاطفیِ شوهر خیانتکارش رها شد، از تشویش و نگرانی خود فراتر می رود و به سطحی از طمأنینه، آزادی، آسودگی خاطر و آرامش ابدی می رسد. ارواحی که پیشتر موجب رنج و اندوه او بودند، اینک به دوستان اش مبدل گشته اند.
جولیتا ماسینا آخرین بازی کمدی اش را همراه با فلینی در مقام کارگردان در فیلم جینجر و فرد (Ginger and Fred)[31] ایفا کرد، فیلمی که او در آن نقش آملیا/جینجر شریک رقصنده ی پیپو/فرد (مارچلو ماسترویانی) را بازی می کند. فیلم داستان زوج رقصنده ی سالخورده ای را روایت می کند که پیشتر به خاطر ستاره بودنشان ستایش می شدند، این فیلم همچنین بیمایه بودنِ تلویزیونِ تجاریِ معاصر را به سخره می گیرد؛ رسانه ای که با پرهیز از هرگونه مسئله ی جدی یا تأمل برانگیزی می فروشد. فلینی با کارگردانی جینجر و فرد (Ginger and Fred)، بر آن بود تا تفسیری هجوآمیز و بحث انگیز درباره ی سرگرمی مُدرن و ابتذالهای اش ارائه دهد، و به طرز شگفت آوری موفق شد.
آملیا و پیپو سالها پیش از این شریک رقصنده ی یکدیگر بودند و از راجرز و آستر زوج رقصنده ی مشهور سینما تقلید می کردند. سی سال بعد، دو شریک که بالیده و از هم جدا شده اند، ارتباطشان با یکدیگر را از دست می دهند. اکنون آنها بار دیگر در کنار هم قرار می گیرند تا بر صفحه های نمایش تلویزیونی پُرزرق و برق ظاهر شوند. لحظه های بسیار بامزه ی شخصیتها دربردارنده ی غم و اندوه تلخ و شیرینی است؛ گذشته از این نوستالژیای عمیقی برای از دسترفتنِ سالن های رقص پُرسر و صدا و تجربه های نمایشی سرگرم کننده احساس می شود، جایی که بسیاری از جوانانِ جویای نام برای نخستین بار فکر می کردند که استعدادشان درخور تحسین است.
فلینی در جینجر و فرد (Ginger and Fred)، سه چشم انداز متفاوت را خلق می کند؛ و اگر تماشاگر را هم به حساب آوریم چهار چشم انداز. نخست، البته نگاه خیره ی فلینی است، پس از آن عمدتاً خود پیپو در کانون توجه است هرچند گاهی معطوف به آملیا می شود. سومین چشم انداز چشم های همیشه حاضر و ناخوانده ی دنیای تلویزیون است. و نهایتاً، تماشاگرانی هستند که شخصیتهای صفحه ی نمایش و یکدیگر را تماشا می کنند. این فیلم کمتر درباره ی رهاکردن این نگاه های خیره و بیشتر به دنبال فهم و رویارویی با در کانون توجه بودن است. ردای شهرت به شدت بر دوش آملیا سنگینی می کند اما او ماهیت ناپایدار آنچه مردم را به تماشا برمی انگیزد می پذیرد. از سوی دیگر، پیپو، اساساً غافل از این است که شهرت امری زودگذر است و اینکه تماشاگری که امروز مایل به تماشای چیزی است ممکن است فردا در هوس تماشای چیز دیگری باشد. آخرین فیلم جولیتا ماسینا همراه با فلینی بیشتر تحققِ متواظعانه ی قدرت زنانگی اوست تا سخن تلخِ گزافه گویانه ای. برای پیپو، نگاه خیره ی مخاطب از دست رفته است، اما او هنوز هم بیهوده در انتظار بازگشت آن نفس نفس می زند. آملیا بهای دیده شدن را می داند اما تمایلی به اقبال نشاندادن به درخواستها ندارد و به کلی به این امر واقف است که هزینه ی شهرت بسیار بیشتر از آن است که مایل به پرداخت آن باشد.
زنان در این فیلمها تاحدی به وسیله ی تمام هنرپیشه ها، چه مرد و چه زن، و نیز تماشاگرانی که طبیعتاً نگاه خیره ی فلینی را دنبال می کنند، همچون سوژه های مورد بررسی به تصویر کشیده می شوند. زمان برقراری ارتباط با فائوستو، مارچلو، گوئیدو و دیگر شخصیتهای مرد، ظاهراً زنانی که همراه آنها هستند تا ابد محکوم به سرسپردگی و در انقیادشان هستند. با این حال، بسیاری از این زنان در فیلمهای فلینی موفق می شوند زنجیرهای وابستگیشان را باز کنند و از محدودیتهایشان پا فراتر بگذارند؛ زنانگی آنها به نیرویی درونی تبدیل می شود که بر مبنای آن رستگاریشان به میانجی انعطافپذیری و قدرت شخصیت میسر می شود. همچنین، آنها به کاستیها و اشتباه در داوری مجال می دهند، زیرا تنها با اشتباه کردن می آموزند، همچون آدمی رشد می کنند و به استقلال می رسند. کابیریا در حاشیه ی جامعه زندگی می کند، اما با انتخاب امید به جای یأس از کسانی که در حق اش ظلم کرده اند فراتر می رود. جلسومینا از همدلی درس می گیرد و عاشق مردی می شود که می داند امیدی به نجات اش نیست. واندا به نحو رقت انگیزی تباه می شود اما به واسطه ی پشیمانی و صداقت به خانه بازمی گردد. راه کلودیا از طریق خودآگاهی و زیرکی آرام و متین پیش می رود. تمام این زنان معشوقه های سرنوشت خودشان هستند و رهایی را به واسطه ی صداقت، حقیقت و خودشکوفایی به دست می آورند.
References
Fellini, Federico. Ginger and Fred. 1986. London: Infinity Arthouse, 2006. DVD.
———. Giulietta Degli Spiriti (Juliet of the Spirits). 1965. London: Nouveaux Pictures, 2012. DVD.
———. I Vitelloni (The Young Calves). 1953. London: Nouveaux Pictures, 2012. DVD.
———. La Dolce Vita. 1960. London: Nouveaux Pictures, 2012. DVD.
———. La Strada. 1954. London: Optimum Releasing, 2005. DVD.
———. Le Notti di Cabiria (Nights of Cabiria). 1957. London: Optimum Releasing,
- 2009. DVD.
———. Lo Sceicco Bianco (The White Sheik). 1952. London: Optimum Releasing,
- 2007. DVD.
———. Otto e Mezzo (8½). 1963. London: Nouveaux Pictures, 2001. DVD.
Hogarth, William. A Harlot’s Progress. Engravings, 1732.
[1] I Vitelloni (The Young Calves), Federico Fellini (1953; London: Nouveaux Pictures, 2012), DVD.
[2] La Dolce Vita, Federico Fellini (1960; London: Nouveaux Pictures, 2012), DVD.
[3] Otto e Mezzo (8½), Federico Fellini (1963; London: Nouveaux Pictures, 2001), DVD.
[4] Le Notti di Cabiria (Nights of Cabiria), Federico Fellini (1957; London: Optimum Releasing, 2009), DVD.
[5] Giulietta Degli Spiriti (Juliet of the Spirits), Federico Fellini (1965; London: Nouveaux Pictures, 2012), DVD.
[6] Lo Sceicco Bianco (The White Sheik), Federico Fellini (1952; London: Optimum Releasing, 2007), DVD.
[7] Ibid.
[8] Hogarth, William, A Harlot’s Progress, Engravings, 1732.
[9] Fellini, The White Sheik.
[10] Ibid.
[11] Ibid.
[12] La Strada, Federico Fellini (1954; London: Optimum Releasing, 2005), DVD.
[13] Fellini, Nights of Cabiria.
[14] Fellini, I Vitelloni.
[15] Ibid.
[16] Fellini, La Strada.
[17] Fellini, I Vitelloni.
[18] Fellini, La Strada.
[19] Ibid.
[20] Fellini, The White Sheik.
[21] Fellini, Nights of Cabiria.
[22] Ibid.
[23] Fellini, La Dolce Vita.
[24] Ibid.
[25] Fellini, Nights of Cabiria.
[26] Fellini, La Dolce Vita.
[27] Fellini, 8½.
[28] Ibid.
[29] Fellini, Giulietta Degli Spiriti.
[30] Ibid.
[31] Ginger and Fred, Federico Fellini (1986; London: Infinity Arthouse, 2006), DVD.