ماهـیت و مسائل افلاطونپژوهی
بحثی مقدّماتی
هادی خردمند پور
فایل پی دی اف ( به همراه یادداشتها ) : ماهیت و مسائل افلاطون پژوهی
1
«هر چه زاده شود بیشک نابود خواهد شد.» بله؛ اما دیالوگهای افلاطون تا به امروز باقی مانده و چنین پیداست که در آیندهای نزدیک نیز نابود نخواهد شد. هر سال این دیالوگها را از نو ترجمه یا تصحیح میکنند و بر آنها تعلیقه مینویسند و دربارۀ آنها و مصنفشان میپژوهند. شمار این پژوهشها را کسی نمیداند. بزرگترین مانع احصاء پژوهشها البته مشکل زبان است. میدانیم که به تقریباً ششصد زبان زندۀ دنیا میتوانیم ترجمهای از دیالوگهای افلاطون بیابیم. میدانیم هر سال و به زبانهای مختلف هزاران پژوهش آکادمیک و غیره منتشر میشود که موضوع و مرجوعشان افلاطون و دیالوگهای اوست. زمانی جرالد پرس گزارش داد که سوای رشتۀ کلاسیکس (Classics) در 21 رشتۀ دانشگاهی کتب و مقالاتی نوشتهاند که دیالوگها از موضوعات اصلی آنها بوده است. این آمار سال 1996 است. در این آشفته بازار نمیشود بدرستی فهمید اصلاً چرا دیالوگها را میخوانند و این قرائتها بناست به حل کدام مسائل رهنمون شود. چه باید کرد؟
دستهبندی راهی ساده برای کاهش آشفتگی است. میتوان پژوهشها را دو دسته کرد و آنها را افلاطونپژوهی (Platonic Forschung) و افلاطونخوانی (Platonic Study) نامید. اینها برگزیدۀ من است؛ دیگران معادلهای دیگری پیشنهاد کردهاند و خواننده میتواند آنچه را بهتر میداند برگزیند. باری، پاسخ «چرا دیالوگ میخوانم؟» معیار دستهبندی حاضر است.
پاسخهائی که به این پرسش میدهند دستهبندی میتوان کرد. حتی میتوان پیشتر رفت و زندگان را دو دسته کرد: اکثریّتی که دیالوگها را نمیخواند و اقلیّتی که میخواند. این خوانندگان را هم میتوان دو دسته کرد: اکثریّتی که دیالوگها را از سر تفنّن میخواند و اقلیّتی که از سر توغّل میخواند. خوانندگان متوغّل را میتوان دو دسته کرد: اکثریّتی دیالوگها را میپژوهد تا پاسخی برای فلان مسئلۀ معاصر بیابد و اقلیّتی دیالوگها را میپژوهد تا پاسخی برای فلان مسئلۀ کهن بیابد و به اقتفای گاثری میتوان اوّلی را پیرو روش مدرسی (scholarly approach) و دومی را پیرو روش تاریخی (historical approach) نامید. پیروان روش تاریخی را میتوان دو دسته کرد: اکثریّتی که مسئلۀ ایشان در بیرون مرزهای دیالوگهاست و به «تاریخ تأثیرات آرای افلاطون» (تاریخ پلاتونیسم) علاقه دارد و اقلیّتی معتقد به ارزش ذاتی دیالوگها. همۀ پیروان روش مدرسی و اکثر پیروان روش تاریخی را افلاطونخوان مینامم و اقلیّت معتقد به ارزش ذاتی دیالوگها را افلاطونپژوه. ذکر مثال احتمالاً موجب درک بهتر مطلب بشود. سومپوسیون (Sumposion) را در نظر بگیریم. کسی سومپوسیون میخواند محض لذّت یا افزایش اطّلاعات یا گذران اوقات فراغت؛ او خوانندۀ متفنّن است. کسی میخواند برای پژوهش؛ او خوانندۀ متوغّل است. کسی سومپوسیون را برای فهم بهتر مسائل همجنسخواهی در عصر حاضر میپژوهد؛ او پیرو روش مدرسی است. کسی سومپوسیون را میپژوهد که بداند تلقّی یونانیان قدیم از همجنسخواهی چه بوده؛ او پیرو روش تاریخی است. و کسی هم میپژوهد تا بتواند رد این دیالوگ را در تمدّن عربی بیابد؛ او پژوهندۀ پلاتونیسم است. این سه را افلاطونخوان مینامم. و بیشک کسان دیگری را نیز میشود یافت که افلاطونخوان (به همین معنی مورد نظر) باشند. افلاطونپژوه کیست؟
2
افلاطونپژوه به ارزش ذاتی دیالوگهای افلاطونی باور دارد. «چرا دیالوگهای افلاطون را بخوانیم؟» مدرّس و محصّل رشتۀ فلسفه احتمالاً پاسخ میدهند که افلاطون فیلسوف بس بزرگی است، کل فلسفه پانویسی بر افلاطون است، اگر دیالوگها را نخوانیم فلسفه نخواهیم آموخت و مانند اینها. این قبیل پاسخها افلاطونپژوه را احتمالاً راضی نخواهد کرد. او اگر هم با این تلقّی که افلاطون «فیلسوف بزرگ» (و بنابراین همردۀ ارسطو و کانت و دکارت و هگل) است شدیداً مخالف نباشد، اقلاً متذکر میشود که افلاطون فقط فیلسوف نیست. وایتهد احتمالاً تصور نمیکرد سخنش چنین ساده از زمینۀ اصلی بحث کنده و تحریف شود اما یقیناً فیلسوف بزرگ معاصرش که دیالوگها را نخوانده بود میشناخت. ویتگنشتاین هنگام نشر رسالۀ منطقی ـ فلسفی هیچ دیالوگی نخوانده بود. معدودی را سالها بعد از روی ترجمۀ عوامانهای خواند و سرانجام رک گفت اگر بناست کار افلاطون را فلسفه بنامند او هیچ رغبت ندارد این نام را به کار خودش اطلاق کنند. مؤسس فلسفۀ جدید نیز در قواعد هدایت ذهن خوانندگان را از صرف وقت برای قرائت آثار افلاطون (و ارسطو) منع میکرد. این آثار به عقیدۀ دکارت از قماش قصص و روایات است؛ شاید جالب باشد اما علم نیست. بیشک همیشه استثنا هست. جیمز میل به آثار نیکوی قرائت دیالوگهای افلاطونی در تربیت روحی و فکری انسان اعتقاد راسخ داشت و پسرش را به همین دلیل مجبور کرد در ایّام کودکی همۀ دیالوگها را به زبان اصلی بخواند. همیشه استثنا هست و «احتمالاً» جان استیوارت میل استثنائی است بر قاعدۀ کسی با خواندن دیالوگها فیلسوف نمیشود. افلاطونپژوه این قاعده را خوب میشناسد. میداند در دپارتمان فلسفه دربارۀ افلاطون و دیالوگهایش حرفها میزنند؛ همچنانکه در سایر دپارتمانها مثل ادبیات و حقوق و ریاضی و علوم تربیتی و علوم سیاسی و فیلولوژی و محیط زیست و هنر و صد البته در بیرون از دنیای محدود دانشگاهی حرفها میزنند.
لابد اکنون بهتر میتوان معنای «ارزش ذاتی دیالوگها» را فهمید. اصل برای استاد فلسفه خود فلسفه است و برای استاد نقّاش خود نقّاشی. آنان از منظر حوزۀ تخصّصی خود به دیالوگها مینگرند. یکی فایدون را برای اطّلاع از براهین اثبات/رد خلود نفس میخواند، دیگری برای پژوهش دربارۀ تابلو مرگ سقراط داوید؛ سومی برای آگاهی یونانیان از هویّت قومی خود و فرقشان با اهالی آسیا در فایدون 109b شاهدی مییابد؛ چهارمی فایدون را سندی مهم دربارۀ رسوم آتنی اعدام در پایان سدۀ پنجم میداند؛ به قول شاعر هر کسی از ظنّ خود یار افلاطون میشود. افلاطونپژوه فایدون را میخواند چون دیالوگی است نوشتۀ افلاطون. اصل برای افلاطونپژوه فلسفه یا تاریخ یا هنر یا ادبیات نیست، خود افلاطون است و دیالوگهایش.
کسی که چنین ارجی برای دیالوگها قائل است نمیتواند به خواندن ترجمۀ آنها اکتفا کند. او مشتاق قرائت متن اصلی است. نشانۀ بارز افلاطونپژوه همین است که میتواند متن اصلی دیالوگها را بخواند زیرا سالیانی را صرف یادگیری یونانی قدیم کرده است. برخی افلاطونپژوهان سرانجام یک یا چند دیالوگ را برای خوانندگان متوغّل یا متفنّن ترجمه میکنند و بهترین ترجمههای کنونی دیالوگها حاصل کوشش آنهاست. برخی دیگر که شمارشان از گروه مترجمان بسیار کمتر است به راه دشوارتر تصحیح و تلفیق نسخ و مخطوطات پا میگذارند، به این امید که ویراست جدید فلان دیالوگ با آنچه افلاطون نوشته بوده است بیشتر همسان باشد. و بالاخره همگی افلاطونپژوهان پیوسته میکوشند تا تفسیرهای بهتری از فلان دیالوگ، از فلان کاراکتر، از فلان بند یا جمله یا حتی کلمه عرضه کنند و نکتههای نوتر را دربارۀ دنیای عظیم دیالوگهای افلاطونی به ما بیاموزند. برخی افلاطونپژوهان را در دپارتمانهای فلسفه میتوان یافت؛ برخی را در دپارتمانهای ادبیات؛ شماری را در دپارتمانهای دیگر یا بیرون دانشگاهها. وجه اشتراک ایشان در منشأ است: همگی از رشتۀ کلاسیکس میآیند. به این ترتیب پیداست که افلاطونپژوه در ایران نیست زیرا رشتۀ کلاسیکس در ایران نیست. شمار سخت اندکی از اهالی این کشور در پرتو عشق و علاقه و کوشش شخصی توانستهاند یونانی قدیم را بیاموزند و متن اصلی دیالوگها را بخوانند، حال خوب یا بد. اما راهی به دنیای افلاطونپژوهی و شرکت در مباحث آن دنیا ندارند. و بعضی حتی بدرستی نمیدانند که آن مباحث چیست و مسائل بزرگ افلاطونپژوهی کدامند.
3
قدمت کوشش برای تفسیر دیالوگها قریب 2370 سال است؛ این کار در داخل و خارج آکادمیا از زمان وفات افلاطون آغاز شد. اما افلاطونپژوهی به معنای مورد نظر من تازه از 1804 با انتشار نخستین مجلّد نخستین ترجمۀ آلمانی دورۀ دیالوگها (شامل فایدروس و لوسیس و پروتاگوراس و لاخس) آغاز شد. مؤسس این افلاطونپژوهی کسی نیست جز فردریش شلایرماخر (1768-1834)، مترجم آن کتاب. اهمیّت کار شلایرماخر در ترجمه نبود؛ راست اینکه آلمانی در کار ترجمۀ دیالوگها از سایر زبانهای مهم اروپا بسیار عقب بود. ترجمۀ لاتین مارسیلیو فیچینو از نیمۀ سدۀ 15 بارها چاپ و در سراسر اروپا توزیع شده بود. ایتالیائیان و فرانسویان از قریب دو قرن پیشتر ترجمۀ همۀ دیالوگها را در دست داشتند. در لندن در همان 1804 مجموعۀ ترجمۀ انگلیسی تمام آثار افلاطون در 5 مجلّد چاپ شد. شلایرماخر حتی پیشگام ترجمۀ آلمانی دیالوگها هم نیست؛ برخی و از جمله سومپوسیون پیشتر ترجمه شده بود. کار مهم شلایرماخر مقدّمههائی است که برای هر دیالوگ نوشت؛ بویژه مقدّمۀ آغازین (Einleitung) که حدود 30 صفحه و براستی مانیفستی برای افلاطونپژوهی است. شوربختانه عمر وفا نکرد و او نتوانست همۀ دیالوگها را ترجمه کند اما راهی نو در کار قرائت و تفسیر دیالوگها گشود. این راه نو از دیدگان پنهان نماند و مثلاً دو سال پس از درگذشت او ترجمۀ انگلیسی مقدّمهها در لندن منتشر شد.
شلایرماخر دریافت افلاطون متفکری است یکتا و چنین از سنّت رایجی گسست که در آثار معاصرانش ــ ویلهلم گوتلیب تِنِمان و هگل ــ به اوج رسیده بود و افلاطون را فیلسوفی در میان فیلسوفان دیگر و بخشی از تاریخ فلسفه تلقّی میکرد. عامل یکتایی افلاطون جز هنر والای نویسندگی او نبود. او آثارش را در فرم (قالب) جدید مشهور به دیالوگ نوشته و به این ترتیب از ــ به تعبیر شلایرماخر ــ «قوالب مرسوم ابراز عقاید فلسفی» گسسته بود. بداعت این فرم از دیدۀ قدما پنهان نمانده بود اما همانند شلایرماخر درنیافته بودند که فرم و محتوا در کارهای افلاطون پیوند مستحکم دارند و این پیوند بینظیر افلاطون را بدل به نویسندهای بزرگ و متفکری یکتا کرده و از همین روی به عقیدۀ شلایرماخر واجب است «هر جمله» (و بنابراین هر برهان و سفسطه و شوخی و …) با التفات به زمینۀ خاص دیالوگی و پیوند فرم و محتوا فهمیده و تفسیر شود.
4
در اواخر سدۀ نوزدهم که هنوز رسالههای دانشگاهی را به لاتین مینوشتند، در آلمان اصطلاح استاتوس کوئایْستیونیس (status quæstionis) که لفظاً یعنی «وضع پژوهش» و توسعاً یعنی «خلاصۀ نتایج پژوهشها در فلان حوزه تا فلان موقع» ابداع شد و سپس رواج بسیار یافت. این بحث مقدّماتی را با شرح کوچکی از استاتوس کوئایْستیونیس افلاطونپژوهی خاتمه خواهم داد.
(A). مهمترین مسئلۀ بازمانده از عصر باستان که هنوز موجد بحثهاست این است: آیا افلاطون شکاک بوده یا دگماتیست؟ کریستوفر روؤ در بخش دوم مقالۀ شیوههای قرائت دیالوگهای افلاطون دربارۀ این مسئله بحث مختصری کرده است. شکاک و دگماتیست را نباید به معنی مرسوم فهمید؛ واژۀ یونانی دگما (δόγμα) یعنی عقیده. مسئله این است که آیا افلاطون عقایدی داشته و اینها را از دهان شخصیتهای اصلی دیالوگها (سقراط، پارمنیدس، تیمایُس، مسافر الئائی، مسافر آتنی) اعلام کرده است یا به تعبیر روؤ «هیچ تضمینی نیست که فرض کنیم افلاطون ضرورتاً میخواسته بگوید عقیدۀ من همین است یا اینکه میخواسته عقیدۀ ما همین باشد.» خوانندۀ روؤ ممکن است گمان کند که این بحث به سود دگماتیستها پایان یافته است. براستی که چنین نیست و در دو سه دهۀ اخیر حملات تازۀ کوبنده به جبهۀ دگماتیسم شده است.
(B). شلایرماخر معتقد بود که افلاطون در سراسر دوران زندگی با چند مسئلۀ مشخص درگیر بوده است. او پایۀ دیدگاهی را گذاشت که در انگلیسی unitarian approach نامیده میشود و میتوانیم تفسیر قائل به وحدت فکری افلاطون بخوانیمش. پنج سال پس از درگذشت او کتاب مشهور کارل فردریش هرمان، تاریخ و دستگاه فلسفۀ افلاطونی، منتشر شد. هرمان نشانۀ تحوّلات فکری افلاطون را در دیالوگها میدید و پایۀ دیدگاهی را گذاشت که در انگلیسی developmental approach نامیده میشود و میتوانیم تفسیر قائل به کثرت فکری افلاطون بخوانیمش. این مسئله از بزرگترین علل مجادلات دنیای افلاطونپژوهی است. در آغاز سدۀ بیستم محل نزاع بود. در پایان سدۀ بیستم محل نزاع بود. هنوز هم تمام نشده است.
(C). تفسیر قائل به کثرت فکری افلاطون از زمان نشر تاریخ و دستگاه فلسفۀ افلاطونی نیرومندترین جبهۀ دنیای افلاطونپژوهی بود اما در سه دهۀ اخیر چنان انتقادات استواری از آن کردهاند که دیگر نمیتوان بسادگی گفت تفسیر غالب همین است. پاشنۀ آشیل این تفسیر معضل «گاهشماری» (Chronology) است. اگر افلاطون طرز فکرش را عوض کرده باشد باید بتوان گفت سیر فرگشتهای فکری او چه بوده است؛ پس باید بتوان گفت ترتیب تاریخی نگارش دیالوگها چیست. این گرهی نیست که آسان بتوان گشود. افلاطونپژوهان برای گشودنش به شیوهای متوسل شدهاند که «سبکشناسی» (Stylometry) نام دارد. سبکشناسی (اگر نگویم مهمترین علّت) بیشک از مهمترین علل نبردهای سه دهۀ اخیر افلاطونپژوهی بوده است. پیداست در «بحثی مقدّماتی» بیش از این نتوان دربارۀ آن گفت.
(D). شلایرماخر بر وحدت فرم و محتوا در دیالوگها تأکید داشت. همین نکتۀ بظاهر ساده هم در دنیای پرتنش افلاطونپژوهی موجد اختلافات بسیار گشته است. آنان که علایق فلسفی دارند (و افلاطون را فیلسوفی برجسته همانند کانت و ارسطو محسوب میکنند) بر محتوا تأکید دارند و معتقدند که اصل در دیالوگها همانا استدلال (argument) است. آنان که علایق ادبی دارند (و افلاطون را هنرمندی بزرگ همانند شکسپیر و پروست محسوب میکنند) بر قالب دیالوگ تأکید دارند و معتقدند که اصل در دیالوگها همانا فرم (form) است. در سالهای اخیر جبهۀ تازهای در کنار دو جبهۀ «ادبی» و «فلسفی» گشوده شده است که به «راه سوم» شهره است و خواهان آشتی آن دو جبهه و اعادۀ بصیرت شلایرماخر. به مناسبت بحث از راه سوم مایلم اشاره کنم که چارلز گریسوولد از بزرگترین پژوهندگان این جبهه است و به اهتمام او مجموعهای مقالۀ ارزنده و تأملانگیز در کتاب خوانشهای افلاطونی/نگارشهای افلاطونی منتشر شده. او در پیشگفتار این کتاب نوشته است:
«اجماعی که اکنون در افلاطونپژوهی خواهی نخواهی پدیدار میشود باید ما را یاری دهد تا به دور انداختن تضاد خستهکنندۀ روشهای «ادبی» و «فلسفی» پرداختن به آثار افلاطون راغب شویم. […]. شاید این دو اصطلاح در تعیین انواع مسائلی که موجب برگزینش جنبههای مختلف متن میشود همچنان به کار آیند اما تفسیر بخردانۀ دیالوگ افلاطونی بایست که مرکّب از هر دو روش باشد.»
آن چهار فقره فقط بعضی مسائل بزرگ افلاطونپژوهی است، نه همۀ آنها. در سه دهۀ گذشته آثار متعددی منتشر شده است که عنوانشان تکوین پاسخهای نو و البته مسائلی نو را نوید میدهد: راههای نو در افلاطونپژوهی، پژوهشها و تفسیرهای نو دربارۀ دیالوگهای افلاطون، به سوی تفسیری نو از افلاطون و مانند اینها که نشانۀ استمرار کوششهای افلاطونپژوهان است و بشارت آنچه جرالد پرس اخیراً «تغییر مسیر افلاطونپژوهی» نامیده.اگر تکرار مدام کلمۀ راه (ὁδός) و تأکید بر تغییر مسیر در دیالوگها نشان علاقۀ افلاطون به این استعاره باشد شاید بشود گفت او اگر امروز میبود تغییر مسیر افلاطونپژوهی را نیز دوست میداشت. در دیالوگ پولیتیکوس (268d5) مسافر گمنام الئائی به سقراط جوان میگوید:
پس باید به سرآغاز برگردیم و سپس راهی دگر در پیش گیریم.