این متن توسط فرشاد نوروزی و محمد زرینه درسال 95 از انگلیسی ترجمه شد. فرشاد نوروزی در این مدت بار دیگر متن را بازخوانی و آن را از فرانسه برگردانده است.
جمهوری سکوت(برگردان از زبان فرانسه)
ژان پل سارتر
فرشاد نوروزی
فایل پی دی اف:جمهوری سکوت-ویراست فرانسوی
ما هیچگاه آزادتر از دوران تحت اشغال آلمان ها نبودیم. تمام حقوق مان را از کف داده بودیم، و مقدم بر همه آنها، آزادی بیان مان را گرفتند؛ هر روز رودررو به ما توهين مي کردند و ما مجبور به سكوت بوديم؛ هر بار به یک بهانه، روزی با عنوان كارگر و دیگر روز با انگ يهودي بودن يا به اتهام زنداني سياسي گروه گروه تبعیدمان می کردند؛ در همه جا، بيلبوردها، روزنامه ها و بر روی پرده های سینما، ما با تصویری منزجر کننده از خودمان رودررو بودیم این همان چیزی بود که اشغالگران می خواستند به ما بقبولانند: ما به دلیل تمام این اوصاف آزاد بودیم. در وضعیتی که شرنگ حزب نازی حتی در افکارمان کارگر افتاده بود، هر اندیشه سالمی خود به منزله یک پیروزی بود؛ در وضعیتی که پلیسی قدرقدرت درپی خفه کردن صدایمان بود، هر صدایی هم تراز یک اعلامیه تلقی می شد. در وضعیتی که ما تحت نظر و تعقیب بودیم، کوچکترین اشاره ای از جانب ما هم سنگ نوعی قول و قرار بشمار می رفت. سرانجام این شرایط بس رنج آور و دردناک، مبارزه ما را در یک زیست برابر، بی تظاهر و بی نقاب قرار داد، وضعیت گسیخته و تحمل ناپذیری که سرنوشت بشر خوانده می شود. تبعید، اسارت و خاصه مرگ که به وقت خوشی، رندانه از نظر می پوشاندیم، حالا تمام هم و غم ما شده بودند، آموختیم نه از این وقایع می شود احتراز جست و نه از تهدیدات مستمری که بر ما تحمیل می شد: بلکه باید بدانها به چشم بخت، تقدیر و منشاء ژرف حقیقت انسانی مان بنگریم؛ زندگی مان در هر ثانیه تجسم این عبارت کوتاه و پیش پا افتاده بود: «انسان فانی است». و انتخابی که هرکس برای خودش انجام می داد درست دانسته می شد چراکه این انتخاب را در پیشگاه مرگ انجام داده بود، انگار همیشه می توانستند با این چند واژه انتخاب شان را توجیه کنند: «بهتر از مردن است که…».
و روی سخنم در اینجا با نخبگان میانمان نیست که مقاومت کنندگان واقعی بودند، بلکه با تمام فرانسویانی سخن می گویم که چهارسال ازگار در تمام ساعات روز و شب گفتند نه. از سوی دیگر ستم مضاعف دشمن، ما را به نهایت وخامت این اوضاع و شرایط رهسپار کرد، فشار و جبر حاکمه سبب شد که پرسش هایی را از خودمان بپرسیم که هیچ وقت تا قبل از آن حتی در شرایط صلح هم به ذهن مان خطور نکرده بود. همه ی کسانی که در میان ما بودند- هیچ فرانسوی نبود که در آن برهه ذهنش درگیر جزئیات جنبش مقاومت نباشد و مضطربانه از خود نپرسیده باشد «اگر شکنجه ام کنند، تاب سکوت را دارم؟»
مسئله آزادی به میان آمده بود و ما در آستانه نیل به عمیقترین معرفتی بودیم که انسان می توانست از خودش داشته باشد. راز آدمی نه در عقده ادیپ و نه عقده ی حقارت او است: بلکه حد آزادی و توانش برای مقاومت در برابر شکنجه و مرگ است.
شرایط مبارزاتی، برای آنهایی که درگیر فعالیت های زیرزمینی بودند نوعی تجربه تازه رقم زده بود: مبارزه این دسته چون سربازان مشهود نبود. در انزوا تعقیب می شدند، در تنهایی بازداشت می شدند. یکسر تنها و بی کس در محرومیت مطلق در برابر شکنجه ها مقاومت می کردند: یکه و عریان در حضور شکنجه گران صورت تراشیده، فربه و خوش لباسی که بر پیکر بینوای آنها پوزخند می زدند؛ طبع آرام و شور بيكران استواری و استقامت اجتماعی به هر یک نشانی از حق به جانبی بخشیده بود. با این وصف در ژرفنای عزلت به یاد دیگران بودند، همه شان، همه ی هم قطارانشان در جنبش مقاومت؛ تنها کلمه ای برای دستگیری ده ها و صدها تن کافی بود.
مسئولیت پذیری محض در انزوای مطلق-مگر همان تعریف آزادی ما نیست؟ این بی کسی، این تنهایی، این وضع مخاطره آمیز بر همه حاکم بود، چه رهبران و مردم، چه آنان که پیام ها را بی علم به محتوای آن می رساندند، و چه آنهایی که جنبش مقاومت را هدایت می کردند، همه محکومیتی واحد داشتند: زندان، تبعید و مرگ. در هیچ جای دنیا ارتشی وجود ندارد که در آن میزان خطر برای سرباز و فرمانده به یک میزان باشد. و این شاهدیست بر اینکه نهضت مقاومت دموکراسی حقیقی بود: سرباز و فرمانده به یک میزان در معرض خطر بودند، مسئول بودند و در قوانین آزادی کامل داشتند. اینطور بود که در ظلمت و خون مقتدرترینِ جمهوری ها سربر آورد. هریک از شهروندان می دانست که وجودش را مدیون دیگران است و اینکه جز خودش نمی تواند برکسی اتکا کند. هریک در انزوای کامل نقش تاریخی اش را محقق ساخته بود. هر کس در مقابل ستمگران خود وارد عمل می شد و ناگزیر تصمیم او برای آزادی خود، تصمیم برای آزادی همه بود. این جمهوری بدون نهاد، ارتش و پلیس باید به تصرف یکایک فرانسویان درآید و در هر لحظه مقابل نازی ها تحکیم گردد. اکنون ما در آستانه جمهوری دیگری هستیم: آیا نمی توان امید به حراست از محسنات بی پیرایه جمهوری سکوت و شب در روشنای روز داشت؟
“La République du silence”, Les Lettres françaises, 9 septembre 1944, n°20, in Situations III, Gallimard
جمهوری سکوت
ژان پل سارتر
برگردان: فرشاد نوروزی – محمد زرینه
مواجه سارتر با واژگان همواره نه بر سیاق تحلیل گزاره که بر تنسیق خاستگاه اگزیستانسیالیستی عبارات استوار است و از اینرو باید آثار وی را نه در گزاره های تحلیلی که در بافتار معانی مستتر در کنه آنها و ساحت اندیشگی سارتر دریافت؛ هرچند که تحولات فکری او در دوران حرفه ای اش کم نبوده و خود این موضوع بر دشواری فهم آثار وی می افزاید. آغاز مقاله جمهوری سکوت نمونه ای بی بدیل از این امر تلقی می شود؛ سارتر در تشریح اوضاع اشغال، تجربه خود و فرانسویان را اینطور بیان می کند: «آزادی ما هیچگاه به این حدی که آلمانها با اشغال کشورمان ایجاد کردند، نرسیده بود.» این جمله در خوانش اول متضمن تناقض است، چطور می توان اشغال یک کشور باعث ارتقاء آزادی باشد؟ شکی در این نیست که آزادی مردم فرانسه با اشغال کشورشان توسط نازی ها نه تنها محدود که با توجه به تفصیلی که سارتر در ادامه می دهد اساساً سلب شده است، اما حال این عبارت را در بافتار اندیشگی سارتر معنا می کنیم، به واقع سارتر مقصود خودش را از آزادی در دو ساحت تبیین می کند، نخست آزادی عمل و دیگری آزادی فکری(آگاهی، التفات). روشن است که آزادی عمل فرانسوی ها توسط نازی ها سلب شده است اما برخلاف آن، نگره ی به آگاهی آنها در اشغال کشورشان آزاد است.
در واقع در نظر سارتر آزادی به معنای عام آن یعنی توفیق در رسیدن نیست بلکه آزادی در انتخاب کردن خلاصه می شود، در هستی و نیستی می نویسد: «انسان محکوم به آزادی است» محکومیتی که سارتر از آن دم می زند تداعی گر فروافتادگی در آزادی ای است که هایدگر از آن سخن می گوید. اما بهای آزادی، مسئولیت است. تصمیم برای خواستن یا تعین بخشی بدان منوط به انتخاب خواستن است و این یعنی انتخاب جهانی که در آن فروافتاده ام، این نه به جبر که عینیت آزادی است؛ لذا «واقع مندی» من مستلزم کیفیات اگزیستانس من نیز می باشد و این که من جهانم را انتخاب کرده ام به معنای انتخاب موانع و رویدادهای درون واقع آن از جمله جنگ نیز می شود.
اشغال فرانسه به نوعی به درآمدن از روزمرگی ها و آگاهی یافتن به اموری است که تا پیش از آن در عین واقع بودن هرگز مورد التفات و روی آورندگی انسان قرار نمی گرفت. آنچه که سارتر در این متن آن را حائز اهمیت می داند گسستن روزمرگی و فروکاستی برای تحقق روی آورندگی آگاهی است و به معنایی اشغال بستری است که این فرصت را فراهم آورده تا فرانسویان به پدیدارهایی که در گذشته بی تفاوت بودند التفات یابند: «تبعید، اسارت و خاصه مرگ (مفاهیمی که معمولاً در وقت سرخوشی به هیچ وجه روی بدانها نداشتیم) بدیل به موضوعات عادی مورد توجه مان شدند.»
ف.ن
***
آزادی ما هیچگاه به این حدی که آلمانها با اشغال کشورمان ایجاد کردند، نرسیده بود. در آن برهه تمام حقوق مان را از کف داده بودیم، و مقدم بر همه آنها، آزادی بیان مان را از ما گرفتند. هر روز رودرروی مان به ما توهين مي شد و ما وادار به سكوت بوديم. هر بار به یک بهانه، روزی با انگ كارگری و دیگر روز به اتهام يهودي بودن يا به عنوان زنداني سياسي جملگی ما را تبعید می کردند. در همه جا، بيلبوردها، روزنامه ها و بر روی پرده های سینما، ما با تصویری منزجر کننده و بی روح از خودمان رو در رو شده بودیم این همان چیزی بود که اشغالگران می خواستند به ما بقبولانند. با تمام این اوصاف ما آزاد بودیم. چراکه شرنگ حزب نازی حتی در افکارمان کارگر افتاده بود، در آن وضع و اوضاع هر اندیشه سالمی خود به منزله یک پیروزی بود. چراکه پلیسی قدرقدرت سعی بر دوختن لبانِ ما داشت، هر واژه هم تراز اعلامیه ای تلقی می شد. چراکه ما تحت نظارت و تعقیب بودیم، کوچکترین تحرکی از جانب ما هم سنگ مسئولیتی جدی بود. ظلم مستمر اشغالگران منجر به اوضاع و شرایطی شد که در نهایت زیستن به دور از تظاهر یا سرافکندگی کاذب را برای ما میسر ساخت، به دور از موجودیتی مسلول و رنج آور که بخت و قسمت انسان دانسته می شد. تبعید، اسارت و خاصه مرگ (مفاهیمی که معمولاً در وقت سرخوشی به هیچ وجه روی بدانها نداشتیم) بدیل به موضوعات عادی مورد توجه مان شدند. دریافتیم که این پدیده ها نه پیشامدی گریزناپذیر هستند نه حتی خطری مستمر و برونگاهی، بلکه بایستی بخت فی نفسه ما، تقدیر ما و خاستگاه ژرف هستمندیمان به عنوان انسان برشمرده شوند. هر لحظه برای ما، تحقق این عبارت پیش پا افتاده ساده بود: «انسان فانی است» و انتخاب هریک از ما برای زندگی و وجود خود انتخابی درست بشمار می رفت چراکه این انتخاب در مواجهه نزدیک با مرگ اتخاذ شده بود، چراکه این انتخاب در لفافه این لغات ابراز می شد: «مرگ بهتر است از…» و روی سخنم در اینجا با نخبگان میانمان نیست که حقیقتاً مقاومت کنندگان واقعی بودند، بلکه فرانسویانی را می گویم که در تمامی لحظات این چهار سال نه گفتند. از سوی دیگر ستم مضاعف دشمن، ما را به نهایت وخامت این اوضاع و شرایط رهسپار کرد، فشار و جبر حاکمه سبب شد که پرسش هایی را از خودمان بپرسیم که هیچ وقت تا قبل از آن حتی در شرایط صلح هم به ذهن مان خطور نکرده بود. همه ی کسانی که در میان ما بودند-و [هیچ] فرانسوی نبود که باری در آن برهه ذهنش در گیر جزئیاتِ نهضت مقاومت نباشد و مضطربانه از خود نپرسیده باشد «اگر شکنجه ام کنند، تاب سکوت کردن را دارم؟» بدین نحو پرسش بنیادین آزادی فی نفسه به میان آمده بود و ما در آستانه نیل به معرفت عمیقی بودیم که انسان می توانست از خودش داشته باشد. از اینرو که راز انسان عقده ادیپی یا عقده ی کِهتری او نیست: بلکه حد آزادی اش و ظرفیت تاب و توانش برای مقاومت در برابر شکنجه و مرگ است.
شرایط مبارزاتی، برای آنهایی که درگیر فعالیت های زیرزمینی بودند نوعی تجربه تازه رقم زده بود. مبارزه این دسته چون سربازان مشهود نبود. در تمام این اوضاع تنها بودند. در انزوا و تنهایی تعقیب می شدند، در تنهایی بازداشت می شدند. یکسر تنها و بی کس شکنجه می شدند، یکه و عریان در حضور شکنجه گران صورت تراشیده، فربه با جامه های اتو کشیده که چاپلوسانه در تمنای [اعتراف گرفتن از آنها بودند] پوزخند می زدند و با طبعی آرام و شوری بيكران از استواری و استقامت اجتماعی، هر یک به سهم خود نمودی از حق به جانبی بودند. تنها. بی آنکه دست از سر دوستی سمت شان دراز شود یا کلامی دلگرم کننده بشنوند. با این همه در ژرفنای عزلت از دیگر کسان حمایت می کردند، همه شان، همه ی هم قطارانشان در نهضت مقاومت. مسئولیت پذیری محض در انزوا و تنهایی مطلق-مگر همان تعریف آزادی ما نیست؟ این وضعیت تهیگی، انزوا و مخاطره هراس انگیز بر همه حاکم بود. چه رهبران و مردانشان، چه آنان که پیام ها را بی علم به محتوای آن می رساندند، و چه آنهایی که سراسر نهضت مقاومت را هدایت می کردند همه به حدی برابر طعم مجازات-زندان، تبعید و مرگ را چشیده بودند. در هیچ جای دنیا ارتشی نبوده است که در آن میزان خطر برای سرباز صفر و فرمانده کل به یک میزان باشد. و این شاهدیست بر اینکه نهضت مقاومت دموکراسی حقیقی بود: برای سرباز و فرمانده همان خطر، همان مهجوریت، همان مسئولیت تامه و همان آزادی مطلق به سیاقی منضبط وجود داشت. اینطور در ظلمت و خون مقتدرترینِ جمهوری ها سربر آورد. هریک از شهروندان می دانست که وجودش را مدیون دیگران است و اینکه می تواند تنها بخود متکی باشد. هریک در انزوای کامل مسئولیت و نقش تاریخی اش را محقق ساخته بود. هر یک در مقابل ستمگران بر تصمیم خودش آزادانه و بی برگشت ایستاده می کرد. و با برگزیدن آزادی برای خودش آن را بر دیگران نیز می پسندید. این جمهوری در عین فقدان نهاد و مؤسسات، ارتش و پلیس، تنها با اتكاي به فرد فرد فرانسوي ها هيمنه نازيها را در هم شكست. کسی در ادای وظیفه اش ناکام نشد، و حالا ما در آستانه جمهوری دیگری هستیم. شاید این جمهوری که در پهنه ی روشنای روز محقق شده از حسن بی پیرایه آن دیگر جمهوری سکوت و شب حراست کند.
Republic of Silence
ed. A.J. Liebling
New York: Harcourt, Brace & Co., 1947
“Republic of Silence,” by Jean-Paul Sartre, pp. 498-500