زخمه ام سنگین تر از ناله
یادداشتی بر نمایشگاه آساره عکاشه
میلاد سیاح
بادی ایمج (Body Image) عنوان مجموعهای از چاپهای آساره عکاشه است که چندی پیش به نمایش درآمد. تن انگاره یا به تعبیر خودِ هنرمند «تنتصویر» اصطلاحی است وام گرفته از روانشناسی؛ تصویری ذهنی و ادراکی منحصربهفرد که هر شخص از اندامهای بدن خود داردکه مبتنی بر تصویری زیبایشناسانه از بدنِ همراه با کششها و رانههای جنسی. تصویر ذهنی هر فرد از خود و بدناش مفهومی است که برساختۀ مناسبات اجتماعی و جنسیتی است. به عبارتی انگارۀ «بدن» و «فرد» امری ذاتی و تجریدی نیست، بلکه فرد از طریق تعامل با دیگری تبدیل به فرد میشود و هویت مییابد. بدن هر فرد باید از وضعیت او از جانب دیگری بهرسمیت شناخته شود. خواه این دیگری مجموعهای از روابط بیواسطۀ بدن است، و خواه یک دیگری اعظم که بدن را در پرمناقشهترین مناسبات قدرت قرار میدهد.
هنرمند عکسهای خانوادگی و قدیمی مادرش (درست در لحظات بعد از زایمان و تولد خود) در بیمارستان را با تکنیک ترنسفر ایمج برروی مقوای گلاسه به چاپ رسانده، سپس با استفاده از مواد شیمیایی چون تینر و اَستون تصاویر را محو و پاک میکند. چاپ را برروی صفحۀ امدیاف و آلیاژ ترکیبی زینک و آلومینیوم نیز انجام میدهد و با اسید بخشهایی از تصاویر را از بین میبرد. سپس اقدام به خراش دادن قسمتهایی از تصاویر میکند؛ کاغذ را در چند نقطه شکاف میدهد و سوراخها و خراشهایی عمیقی بر بدنۀ سخت چوب وارد میکند. روند تخریب را تا جایی ادامه میدهد که به تصاویر کیفیتی رعبآور و پیچیده ببخشد. جادوی شانس و تصادف در فرآیند چاپ و تخریب همراه با آن یک مشخصهی غیرمنتظره است که بر رمزآمیز بودن آثار افزوده است. چیدمان متوالی و ناهمگون تصاویر در پشت شیشه با پسزمینۀ سفید و بازتولید مکرر بخشها و قطعاتی از تصویر اولیه در رنگها، اندازهها و کنتراستی متفاوت به مثابۀ اسنادی از حادثۀ دهشتناکی است که میبایست مورد تحقیق و بازخوانی قرار گیرد. بخش اعظم حقیقتی که در سکوت تصاویر حضور آن را حس میکنیم، در فرآیند تخریب از بین رفته است. چاپهایی که برروی صفحههایی از جنس امدیاف نقش بستهاند لکههای رنگ را در بخشهایی از بوم پخش کردهاند. چوب مانند مادهای نفوذپذیر و نرم چون پارچه؛ رنگ و یا خون را به خود جذب کرده و در سطح بوم پخش میکند و اشکال انتزاعیای از تصویر اولیه به وجود میآید. تصاویر هر لحظه بیشتر در جهان بصری چاپ فرومیروند و گویی لحظهای دیگر نیستند. بومهای چوبی یادآور خاطرۀ محو و مبهم نقاشیهای غارهای دوران کهن است؛ نقاشیها و طراحیهایی که از دلِ تجربۀ آیینی و خلسههای رعبآور بشری در نخسین بارقههای متافیزیک برای تسخیر و سلطه بر جهان میجوشید. این آثار نه با ناخودآگاه فرد، که با عوالم منحصربهفرد تجربۀ زیسته و جنسی بدن عجین است. تصاویر، بسان لحظات خلسهآوری هستند که با رنج و آسیب جسمی زنان، از زایمان و خونریزی تا رهایی از شناختِ احساساتِ اروتیک ممنوعه مماساند. شکل و بدنۀ این آثار خود؛ مصداق درد و و رنج است و نه دال و دلالتهایی خارج از آن.
در اتاق گالری، جایی دور از دیگر آثار، تصویری از نمای مقابلِ مجسمۀ «خلسۀ ترزای قدیس» اثر جانلورنتسو برنینی را میبینیم. این اثر برنینی نمایشی پُرشور از خلسههای روحانی سنت ترزا است که از عشق معبودش شعلهور گشته. او در خلسه فرومیرفت، غرق در مکاشفه میشد و آواهایی میشنید. «ترزا دردی مزمن داشت که آن را به تیر آتشینِ عشق ربانی نسبت میداد که فرشتهای پیاپی آن را به قلب وی فرو میکرد». او به پشت، مدهوش روی ابری افتاده و فرشتهای لبخندزنان تیر خود را به سوی او نشانه رفته و پیکانش را به سمت قلب متمایل به سوی پاهایش هدف گرفته است. این اثر آمیزهای است از شورِ روحانی و جسمانی. طوفانی از خروش احساسات جنسی و عروج و شناورشدن روح ترزا با اشتیاق فیزیکی. ارجاع هوشمندانۀ عکاشه به این اثر تأکیدی است بر همجوشی درد و مرگ با اشتیاق جنسی. حد نهایی ارضای جنسی که با عصارۀ مرگ و دردِ جسمی به انتها میرسد. هنرمند در این قطعه مرمر ذوب شدۀ مجسمۀ برنینی را با چاپ تصویری از آن بر چوبی که بسان مومی در حال آب شدن است تغییر داده و سپس با شی تیز خراشها، زخمها و سوراخهایی بر بدن قدیس وارد میکند. نوری که از فاصلۀ چند متری از بالا به این اثر تابانده شده بهمانند پرتوهای زرینی است که از سقف کلیسای سانتا ماریا دِلا ویکتوریا به محرابی که اثر در آن قرار دارد میبارد. اما یک چیز در اتاق گالری غایب است؛ و آن حضور افراد خانوادۀ فِدریکو کاردینال کورنارو است که از جایگاه ممتاز ایوان نمازخانه به این نمایش مسحورکننده چشم دوختهاند. اما در این ارجاع تاریخی آیا قرار است ما نقش افراد غایب(خانواده کورنارو) این نمایش را بازی کنیم. آیا این نگاهِ دیگری، ما هستیم که به تنِ گداخته و لرزشهای پس از ارگاسم ترزای قدیس مینگریم.
بسیار عالی
متشکر