وقتی متعلق به هیچ‌ صنفی نیستی، بی‌ثبات‌کاری!
1404-01-12

وقتی متعلق به هیچ‌ صنفی نیستی، بی‌ثبات‌کاری!

نوید بادامی

فایل پی دی اف:وقتی متعلق به هیچ‌ صنفی نیستی

شیپورم را فروختم تا پولِ اجاره‌خانه را جور کنم. پس با اجازه‌تان از دهانم صدایِ داران‌ ران‌-رانّ را در می‌آورم که مقدمه‌ی ورودم به جهانی باشد که محتوانگاریزه شده امّا محتوامندانش تا خروس‌خوان با پلک‌های افتاده کار می‌کنند که فردا آغاز کار دیگری باشد و محض خالی نبودن عریضه، عجالتاً نام این وضعیّت را نوجان‌کندنِ شادمانه می‌نامم!

آن‌چه که در ادامه می‌آید نگاهی عریان‌تر به احوالاتِ محتوامندانِ بی‌ثبات‌کار است که جملگی با مصائبی مانند درآمد پایین، قراردادهایِ موقّت، کار وظیفه‌محور و ساعات کاریِ متغیّر‌ گلاویز شده‌ و در صفوف اوّلیّه‌یِ آسیب‌پذیری‌هایی قرار گرفته‌اند که اوضاع نابه‌سامانِ اقتصاد سیاسی و دگرریختی‌هایِ برآمده از آن، پدید آورده است. وقتی از «قراردادهایِ موقّت» و «ساعات کاری متغیّر» می‌گویم، بنا نیست بعدش در ستایش خوبیِ استثمار شدن با کارهای «با ثبات» نفسی خرج بکنم، نه! حرف‌ حرف وضعیّت بی‌ثباتی‌ست که در آن نه هیچ‌جور بیمه‌‌ی درمانی‌ در کار است و نه حقوق بازنشستگی و تأمین اجتماعیِ قابل اعتنایی. از همین‌رو، بی‌ثبات‌کاری پدیده‌ای تک‌بُعدی نیست. کیکی‌ست که‌ با بُرش عمودی‌اش، می‌توان ردِّ درهم‌تنیدگی لایه‌هایِ گوناگون فردی، اجتماعی و اقتصادی را دَرَش پِی گرفت. از قضا اگر هم خواستید طعمش را بچشید، بدانید که برعکس اغلب کیک‌ها مزه‌یِ زهره‌مار می‌دهد منتها با ته‌مزه‌ای شیرین.

گفتنی‌ها:

اندر احوال مردمان پریکاریا آباد

   مصائبِ محتوامندان خانهبهدوش در عصرِ پریکاریاوندیِ بیشکل

           بازتابِ ناهویّتِ بیثبات در لباس هویّت

           دمیدن نظاممند حکمرانان بر بادبان کالاییسازیِ محتوامندان

           همآیی زیست بیثبات و بیثبات کاری در بستر تبعیض ساختارمند

           راه برونرفت از وضعیّتِ نوجانکندن شادمانه

 سکانس آخر

اندر احوال مردمان پریکاریا آباد

ما در پریکاریا آبادی نفس می‌کشیم که برای خودش کُلّی خدم و حشم دارد، از شهردارِ نحیفِ نداشته‌اش بگیرید و تا به پریکاریاوندانیْ پیش بیایید که توِ هر سگ‌سالی که جلوِ راه‌اِشان سبز شده، به این خدا و آن خدا دخیل بسته‌اند و امّا از بد روزگار هرچه از تو خورجین این خدایگانِ قُدسی درآمده شامورتی‌‌بازی‌هایی بوده که همه‌‌مان را کشانده به سرزمین کور-نو-گیِ[1] نَرگال[2] که نه تنها روی زمین نیست بلکه چهار فرسخ هم زیرزمین است و تازه‌اش هیچ شوخ هم نیست، این را زمانی فهمیدیم که درخواست به رسمیّت شناختن پریکاریاوندان را تسلیمش کردیم، منتها درآمدند گفتند که موقتاً ناموجود بمانید تا ببینیم چه می‌شود. از این‌ها گذشته، مُفَتّش کارکشته‌ای به نام اِن‌بی‌لولو[3] هم محض هشدار به‌اِمان گفت، شماها هیچ نمی‌فهمید، از خیلی وقت پیش‌ نرگال، همان قدّیس‌القدّیسینِ اعظم‌، ـ‌ـ‌‌‌موقعی که نطفه‌‌یِ همه‌مان بسته شد‌‌ ــ‌‌‌سند منقول مالکیّت‌ مایِ چاکر را هم گذاشته تو بایگانی‌ِ عریض و طویلش و منتظر است دست از پا خطا کنیم که از هستی ساقط‌مان کند چه برسد به شماها! ما هم کفری شدیم و گفتیم تو دیگر خفه! برای همین هم تا اطلاع ثانوی از حیثِ وجودی در وضعیّتِ بینابین واگذاشتندمان!

مصائبِ محتوامندان خانه‌به‌دوش در عصرِ پریکاریاوندیِ بی‌شکل

پریکاریاوندیِ بی‌شکل روایتِ زحمت‌کشانی‌ست که در جان‌کندنی مدام یا آینده‌‌شان را قسطی به چوب حراج می‌زنند و یا در سرگیجه‌یِ انعکاس هویّت‌های کاریِ جورواجور، نیروی‌ِ کارشان را می‌فرسایند. امّا نباید اشتباه کرد که «بی‌شکلی» یک‌سر ضعف است، نه! خاصیّت‌هایی هم دارد که هرچه جلوتر برویم بهتر می‌توان به آن لباس فهم پوشاند! خدمت‌تان عارضم که در همین حیث و بیث‌ِ زنده‌مانی‌ها بود که از خودم پرسیدم دقیقاً چطور باید توِ اجتماع، بین رفقا و جلوِ آینه بگویم که چه‌کاره‌ام و خَرم به چند من است؟ آن‌قدر بین هویّت‌هایِ شغلی، عین‌هو اسبی که به‌اش چشم‌بند زده باشند، کورمال‌کورمال قیقاج رفته‌ام که خویشتنِ خودم را هم تصویرواره‌ای از گذشته می‌بینم. من‌هایی که گاه نویسنده‌‌اند و گاه گوینده و ادیتورِ پادکست، گاه گرافیست و پیانیستِ یک‌لاقبایِ تبلیغات‌چی و فیلم‌ساز و گاه هم هیچی! تو گویی به ستون‌هایی کاغذی یله داده‌ باشم که فندانسیون‌‌اش را روی باد هوا سوار کرده‌اند. نه، مشکل انجام‌گری هم‌چو کارهایی نیست، پاک دلباخته‌‌یِ تَلَوّن و فرآیند خلّاقه‌‌امْ حرف حرف اختیار انجام‌شان است. حرف‌ حرف کولی رایگان است محض کارهایی‌ که نمی‌دانی کِی و کجا بناست دوز و کلکی راه بی‌اندازند و با تیپایی پرت‌ات کنند بیرون و ته‌اش تو بمانی و قاب عکسِ اجلت که عین‌هو آینه‌یِ دقّ‌ تو روی‌ات لبخند می‌زند. حرف حرف آدمی‌‌ست که از سرِ تهیّه‌یِ قوتِ لایموت ننویسد، نگوید و نخواند و بر زمینِ لم‌یزرعِ تایم‌لاینِ نرم‌افزارهای ادوبی عصاره‌یِ وجودش را نچکاند که ته‌اشْ هم مُزد و اثرش را دولپی بلمبانند و هم آروغِ بودار روی‌اش بزنند. بله در همین حوالی‌ست که مسئله، لباس «نوجان کندن شادمانه» می‌پوشد و وانهادگیِ خاصّه‌یِ آن، تا جایی شیره جانت را می‌مکد که از فرط گرسنگی سرت چرخ می‌گیرد و در عملی غیرارادی تنها به ریسمانی چنگ می‌زنی که سرپا بمانی، امّا زهی خیال باطل! هیچ توفیری نمی‌کند. تنها ردِّ باقی‌مانده از عینیّت کارت، خویشتن‌ات، بازتابِ هیولاوشِ قناسی‌ست که انعکاس خیره‌‌کننده‌اش به قهقرایِ لُمحه‌ای چسبناک فرومی‌غلتاندَت؛ همان اسقاطگاه عاملیّت‌ِ «خویشتن» که خود نیز فرآورده‌یِ زنجیره‌- کنش‌های تحمیلی‌ پیشین بوده و بنا هم نیست پا پس بِکَشد؛ تا زور دارد بر جنازه‌ات یورتمه‌ رفته و از ریخت می‌اندازدَت!

بازتابِ ناهویّتِ بی‌ثبات در لباس هویّت

وقتی ترکیبِ «ناهویّتِ بی‌ثبات» را گَلِ هم می‌چینم، مُرادم شبکه‌ای نظام‌مند از کنش‌ها و کنش‌پذیری‌هایی‌ست که عاملیّت آدمی را در وضعیّتِ بینابینِ گسست – ناگسست واگذاشته و به مرور خویشتن را در آغازی‌ترین لایه‌‌اش درهم خُرد می‌کند. چطور؟ با کشاکشِ مداوم در برابرِ خورانده شدنِ ده‌ها جور هویّت‌هایِ تحمیلی و در عین حال پاره‌پاره که فرد را از سر ناچاری وامی‌دارد تا ناهویّت بی‌ثبات را در لباس هویّت تن بزند که تنها بتواند انحلال کامل «خویشتن»اش را به تعویق بی‌اندازد، تعویقی که از سویی فرسایشی‌ست و از سوی دیگر ناکارآمد.

     لازم نیست راه دوری هم برویم، بگذارید یک چشمه‌اش را نشان‌تان بدهم. حوالی سال ۱۴۰۱ بود که نم‌نمک داشتیم با دو درجا زدن، از رخوتِ کووید-۱۹، بزرگ‌ترین همه‌گیریِ قرن حاضر، ‌ــــ‌که خودش به تنهایی چوب لای چرخِ اقتصاد شترگاوپلنگِ نئولیبرالی – رانتی‌مان هم گذاشته بود‌‌‌‌‌ ــــ‌‌در می‌آمدیم که کارگروه بی‌ثبات‌سازان دولتی، با دستی زیرچانه، تصمیم گرفتند که بر ستم جنسیّتی بی‌افزایند و شد آن‌چه نباید می‌شد و فاجعه‌یِ کشته شدن ژینا به بار آمد. تا جایی‌که همزمانی و هم‌آییِ تشدید بی‌ثبات‌‌سازیِ مناسبات کار و حُقنه‌‌یِ هویّت‌‌های تحمیلیْ صبر گروه‌های اجتماعی، طردشدگان، اصناف، طبقات، اقلیّت‌هایِ تحت ستم و مهاجرین افغانستانی را لبریز کرد و به آتش اعتراضات و اعتصابات در سراسر ایران و دیاسپورای آن دمید.

     کار آنقدر بالا گرفته بود که در کنار بستن شیر اینترنت، هم بر طبل اخراج مهاجرین و گفتمان خود و دیگری کوبانده شد و هم به حاشیه‌راندنِ تهاجمی در دستور کار قرار گرفت. شاید پرسش این باشد که چطور این نمونه با صورت‌بندی «ناهویّتِ بی‌‌ثبات» جور در می‌آید؟ از آن‌جایی که اجراگریِ حکمرانان مستقر در مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با گستره‌یِ وسیعی از گروه‌ها در ضدیّت برآمده، به طبع، جامعه نیز درون هم‌چو وضعیّتی، مکانیسمی‌ـــ‌ که‌ پیش‌تر «ناهویّتِ بی‌‌ثبات» خواندیمش‌ـــ برمی‌سازد تا توأمان هم هسته‌یِ درونیِ خودش را حفظ کرده و هم امر سرکوب شده را به بیان درآورد امّا خود این مکانیسم زایایِ وضعیّتی شکننده است و نمی‌تواند تا ابدالاباد ادامه بیابد. بنابراین عجالتاً جامعه یا نیروی‌اش را برای گسستن از وضع موجود آزاد می‌سازد و یا دچار فروپاشیِ درونی می‌شود.

    در سال ۱۴۰۱، آزادسازیِ نیروی اجتماعی در راستایِ گسستن بود امّا بی‌شکلی بی‌ثبات‌کاران نتوانست جنبش را به پتانسیل واقعی خود برساند. در نتیجه‌، موقتاً اعتراضات و اعتصابات سراسری کنترل شد امّا تفاوت‌هایی هم با گذشته پیدا کرد. چنان‌که زیست مشترک طبقات تحت ستم و اَبَربحران‌های دست‌ساخته‌یِ حکمرانان، تراطبقه‌ای از پریکاریاوندان را پَرورانْد که در آن، افراد و گروه‌ها، نه بر اساس جایگاه و طبقات اجتماعی، بلکه بر اساس رنج‌های مشترک‌شان‌ـــ‌ که خود نیز برآمده از ریزش طبقاتی بوده‌ـــ‌ به‌‌هم پیوند می‌خورند. نیروی عظیم و به نسبت نویی که اگر به تلاقی‌گاه آگاهی طبقاتی برسد، می‌تواند از راننده‌ تاکسی‌های اینترنتی گرفته تا معلمان بی‌ثبات‌‌کار و کارآموزان و کارگران محتوا و خلاصه، تمام کسانی را که به نحوی از انحاء نه صنفی دارند و نه هویّت شغلی مشخصی، از هر نظمی گذار دهد؛ گذاری از جنس دگرگون‌سازیِ وضعیّت موجود.

دمیدن نظام‌مند حکمرانان بر بادبان کالایی‌سازیِ محتوامندان

یک‌موقعی بود که انجمن‌ها، نهادهای مدنی، اصناف و اتّحادیه‌هایِ دانه درشت، پیکر قحطی‌زده‌یِ دموکراسی را در جامعه‌ی ما نگاه می‌داشتند امّا کم‌کَمک هم جهانی‌سازی این گفتمان را به کناری زد و هم سیاست‌ورزی حکمرانان داخلی، که گاه‌گداری هم دخل چندانی به مناسبات کار نداشت، بر طبل توسعه‌یِ بی‌ثبات‌کاری کوبید و قدم به قدم آن را در طبقات گوناگون بازتولید کرد.

     فکرتان را جاهای عجیب و غریبی نبرید. همین قراردادهای مشارکتی هم برای بحث ما کفایت می‌کند. این روزها رسم شده که کارفرمایان با تردستی‌ِ محیرالعقولی نه ساعت کاری تعریف می‌کنند و نه می‌گویند محل کار کجاست تا هم از زیر قانون کار زیرجُلی در بروند و هم این لابه‌لا، محضِ چکش‌کاری، واژه‌یِ همکار را جای کارگر بنشانند که رابطه‌یِ کاری از قسم مشارکتی بشود و از بار رابطه‌یِ کارگری – کارفرمایی شانه خالی کنند. القصه این‌جور می‌شود که کارفرمایانْ شلنگ‌انداز هم به مرخصی و بیمه و ساعت کاری قانونی می‌پیچند و هم کارگر نگون‌بخت را رو دور باطلی می‌اندازند که اگر یک‌زمانی بخواهد شکایتی هم بکند، یا از سر بوروکراسیِ جان‌کاه وا بدهد یا خانه‌‌یِ آخرش، اگر در و تخته باهم جور شود، به مزد اغلب ناچیزی که گیرش می‌آید، بسنده کند! در هم‌چه وضعی، نه تنها از مواهب نیم‌بند بازنشستگی و بیمه خبری نیست که هیچ، تویِ قراردادش هم می‌آورند که اگر از بد روزگار دچار از کارافتادگی شدی مایِ کارفرما عین‌هو موقعی که قطعه‌یِ معیوبی را تعویض کنیم، با طیب خاطر می‌اندازیم‌ات دور!

     قصه‌ی ما از حیث فرم و محتوا بیش از این‌که به تراژدی شبیه باشد، ریخت کمدی سیاهی را دارد که آدمی حین مواجهه‌اش هم می‌خندد و هم تا مغز استخوانش می‌سوزد و با خودش مُخمُخه می‌کند، چه جور است که ابزار کار و نیروی کار و فرآورده‌اش از من است امّا ته‌ ماه هیچ‌چیز دستم را نمی‌گیرد؛ حتّی دیگر خودم هم ناموجود می‌شوم!

   نه رفقا! به این‌ها قانع نباشید، این‌جورچیزها که خیلی زیاد است، بالاخص توی صنفِ نداشته‌یِ محتوامندان، عجالتاً بگذارید کمی درباره‌یِ اینترنت حرف بزنیم که خود به تنهایی قوز بالا قوزی است! مگر نه این‌که تا تقی به توقی می‌خورَد، فی‌الفور شیرش را می‌بندند و موقعی هم که مثلاً باز است، اجل معلق فیلترینگ کفر آدم را در می‌آورد؟! در هم‌چو شرایطی اگر تو کار تولید محتوا باشید یا به قولی محتوامند، کارتان زار که هیچ تمام است! از زیان‌های چند ده‌ میلیاردی و کن‌فیکون شدن کسب و کارهای کوچک و بزرگ که بگذریم، حتّی این قِسم از عقلانیّت‌ِ حکمرانان، سهم نشر به زبان فارسی را هم تحت شعاع قرار می‌دهد. بنابر آمار وبگاهW3techs، در یکم ژانویه ۲۰۲۲ (آذرماه ۱۴۰۰)، سهم زبان فارسی در اینترنت، به حدود ۳/۵ درصد رسیده بود و یک سال بعدش (دی‌ماه ۱۴۰۱) که مصادف شد با بستن شیر اینترنت و فیلترینگ شدیدتر، به ۲/۲ درصد سقوط کرده و الان هم (آذرماه ۱۴۰۳) حوالی ۱ درصد پرسه می‌زند. بنابراین از سویی، حفره‌های قانون کار کارگر را به مثابه‌یِ کالا-کارگر در بازار چوب حراج می‌زند و از سویی دیگر، ابزارهای تولید و صنفی او را هم پس‌می‌گیرد تا لابد با فراغ بال منابع رانتی را بین خودی‌های‌اش توزیع کند. همه‌یِ این عوامل، مناسباتی بر می‌سازد که نه تنها از کارگر هویّت‌زُدایی می‌کند بلکه مولّد عناوین متنوع‌تری از کارهای بی‌ثباتِ نامرغوب با دست‌مُزد‌ پایین‌تر هم می‌شود.

هم‌آیی زیست بی‌ثبات و بی‌ثبات کاری در بستر تبعیض ساختارمند

اگر ما طبقه را مجموعه‌ای از روابط قدرت تعریف کنیم، درکِ رفتار بی‌‌ثبات‌کاران، که بد نیست پریکاریاوندان عصر جدید بخوانیم‌شان، آسان‌تر هم می‌شود. برای هر جور کارگر یقه‌سفید و سیاه و قرمز و رنگاوارنگی که به مخیله‌مان راه بدهیم، دست‌پختِ جهانی‌سازی و رشد اقتصاد گیگ آش شله‌قلم‌کاری شد که قدرت را از اتّحادیه‌ها سِتاند، مردمان را از سرزمین‌های محروم‌تر کوچاند و به تبعیض ساختاریافته‌ای دامن زد که در آن، انسانِ به حاشیه- رانده- شده تنها اجازه یافته برای زنده‌مانیِ صرف، نیروی کارش را در انقیاد بازار فنا کند. حکایت جایی جالب‌تر می‌شود که به خیال عده‌ای همین در دسترس‌پذیریِ لاغراندام هم مزیّتی پُر و پیمان است. آدمی در می‌ماند برای چنین جماعتی حقِّ- کار محلی از اعراب هم دارد، آن هم در وضعیّتی که ویترینِ بازار، کارگران را با بسته‌بندی‌های شیک و جورواجور، ردیف به ردیف اتیکت می‌زند و محض هوس سود بیشتر، با کالا-کارگر دیگری‌ تعویض‌شان می‌کند. نه! هیچ جور در نمی‌آید. در هم‌چو اوضاعی، کنش جمعی و بازآفرینیِ جامعه خیال باطلی بیش نیست.

    حتّی در دوران پیشامدرن، فئودال‌های کشاورز و پسمانده‌های محافظه‌کاری هم خواب چنین انباشت سرمایه‌ای را نمی‌دیدند! از ورطه‌ای می‌گویم که در آن، اربابان بشری (فربه‌های یک‌ درصدی) کالبد انسانی‌ خود را شکافته و به مُشتی الگوریتم استحاله یافته و با الطافِ ملوکانه‌شان رخصت می‌دهند که بین هویّت‌های پاره‌پاره‌ای که برایت دست و پا می‌کنند نفس بکشی؛ نفس کشیدنی که بیمْ در هر دم و بازدم‌اش رخنه کرده و جوری دلت را می‌پیچاند‌ـــ‌‌ تا با یک‌جور خرق عادت‌مآبی‌ـــ‌‌ از منتهاالیه معده‌ات، آینده‌ی ترشیده و نسیان‌زده‌ای را قی کنی که بوی‌ناک از گرسنگی‌‌، لابه‌لای حرف‌ها مفقود شده و آمدن و نیامدنش، نسخه‌یِ بود و نبودت را می‌پیچد.

     مادامی که کوییرها، زنان، اقلیّت‌های قومی و زبانی، مهاجرین و طبقات آسیب‌پذیر در جوامع پُرمدعایِ ملبّس به تمدّن، نتوانند به واسطه‌یِ نظام تبعیض‌زده‌ی اقتصادی- اجتماعی، کم‌تر نقش یا هیچ نقشی در مناسبات کاری بازی کنند، جهانِ واقع بویناک از دُمَل چرک‌آلود باقی خواهند ماند و تبعیض ساختاریافته‌ زیر و زبر نمی‌شود که هیچ، بلکه معمارانش بر آن خواهند بود، با کالایی‌سازی بیشینه و ستاندنِ معدود ابزار کارگر‌ان (در معنای عام)، خاصّه آن‌که اتّحادیه‌ها و اصناف باشند، آرایش قدرت را به نفع خود باز-بی‌آرایند. با این اوصاف، پدیده‌یِ بی‌ثبات‌کاری از سویی گروه‌های در حاشیه‌رانده و مانده‌یِ اجتماع را وارد گود کرده و از سویی دیگر نیز، با همین شگرد عاقبت از شأن انسانی‌‌ِشان، انسانیّت‌زُدایی می‌کند.

راه برون‌رفت از وضعیّتِ نوجان‌ کندن شادمانه

برخلافِ افاضاتِ عوام‌فریبانه و گاه‌گداری هم متعصّبانه، هیچ راه‌حل نهایی‌ای در آستینِ کسی‌ـــ‌ اقل‌کم فعلاًـــ‌موجود نیست. تجربه‌یِ تاریخی نشان داده ته ماجرایِ جماعتی که از راه‌حل‌های نهایی دم می‌زنند، کوره‌های آدم‌سوزی و بمب‌‌های کشتار جمعی است. بله! صورتک شرّ قصه‌یِ ما، زمان‌ها و مکان‌های زیادی را درنوردیده تا به این‌جا برسد، آن‌قدری سیّال بوده و آن‌قدری غامض‌نما که نیروی فاهمه هم در برابر به چنگ آوردنش وا داده و می‌دهد. وانگهی استراتژی ما برگزیدن رویکردی برای بهتر شکست خوردن است. این فهم از مبارزه، رمانتیک‌سازیِ شکست و ایده‌آل‌گرایی مطلق و یا واقع‌گرایی بدبینانه نیست، نه! زمانه‌یِ ما دیگر زمانه‌ی تَرا-رَوی‌‌‌هاست که «-رَوی‌»اش از بن مضارع رفتن به معنای حرکت / گذشتن و در- سیلان -بودن مُراد شده و پیشوندِ «ترا-»ی‌اش نیز برای مفهوم‌سازیِ گذر از چارچوب‌ها. بر همین بنا، «بهتر شکست خوردن»، یعنی حرکت مُدام از این‌سو به آن‌سو تا اگر معنایی در کار نباشد و از ترورِ جهانْ راه گریزی، بتوان چشم‌اندازی طرح افکند که پویایی‌‌اش ما را روانه‌یِ ایده‌آل‌هایی نظیر آزادی و عدالت اجتماعی کند. پس حرکت یا بهتر بگویم کینه‌ئو (κῑνέω) باری به هر جهت کردن نیست، بلکه حرف‌ حرف تَرارَویِ کنشگری‌ست که به بادبانش از سر واکاوی می‌دمد.

   با این اوصاف، آگاهی طبقاتی پریکاریا از گذرگاه یک‌ کاسه‌سازیِ گروه‌های اجتماعی و اصناف و دیگران نمی‌گذرد، بلکه از یک‌جور تراروی یا قدم‌گذاریِ در راه درک و پذیرش گوناگونیِ پریکاریاوندانی‌ست که بخش بزرگی از آن‌ها هنوز هم نامرئی باقی مانده‌اند. من هم جزئی از آن‌ها هستم. می‌گویم «آن‌ها» تا در پیوند با تمام کسانی بر آیم که نادیدنی و ننامیدنی بوده و هستند. بنابراین اجازه دهید بگویم ما مبارزه می‌کنیم پس هستیم؛ و «مبارزه» فقط شوریدن در خیابان‌ها نیست، یکی از صورت‌های آن است و تا موقعی که لشکر انبوه تنهایان باشیم، طرح‌اندازی مبارزه‌ی خیابانی بیش از آن‌که ایده‌ای عمل‌گرایانه باشد در مخمصه‌یِ انتزاع فرومی‌افتد. بر پایه‌یِ این مقدمات، پیشنهادم را فهرست‌نویس طرح می‌کنم:

  • تأسیس وب‌گاه‌ (ها) برای تمرکز بر مسائل تئوریک و رتوریک پریکاریا؛
  • گفتمان‌سازی و شناساندن آن به عموم جامعه؛
  • طرح لایحه‌‌های حقوقی علیه کلاف سردرگم قراردادهای مشارکتی.

سکانس آخر

نقل است که «نامیدن» نیروی خفته‌یِ پسِ کلمه را بیدار می‌کند؛ که گاه آفرینش است و گاه ویرانگری. منتها این‌بار نمی‌خواهم خدایی را از گور باستانی‌اش بیرون بکشم؛ زمزمه‌هایم هیچ نیرویی را در آسمان فرا نمی‌خواند. خدایان آرمیده‌اند؛ بگذاریم به همین منوال هم بماند. خودمانیم هنوز مطمئن نیستم که نامیدن نوعی نفرین باشد یا نوش‌دارویی بر رنج‌های‌مان، هر چه که بدانیمش، با اجازه‌تان می‌خواهم به حاشیه‌راندگان یا همان «آن‌‌ها» را پریکاریاوندانِ عصر نو بنامم تا شاید شما هم آن باریکه‌ی نور را ببینید که به شهر می‌تابد، به نیروی عظیم خفته‌اش. پس عجالتاً همراه زمین زمزمه‌کُنان پیش می‌روم تا روز تجّدید فرا برسد و شیپور نوازان بنوازند: داران -داران- ران – رانّ!

 

۱۸ آذرماه ۱۴۰۳، تهران

 

[1] سرزمین بی‌بازگشت؛ به لفظ لاتینی kur.nu.gi

[2] خدای جهان مردگان؛ به لفظ لاتینی Nirgal

[3] بازرس آبراهه‌ها؛ به لفظ لاتینی Enbilulu

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

2 + 4 =

وقتی متعلق به هیچ‌ صنفی نیستی، بی‌ثبات‌کاری! – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش