مارکس جوان، دربارۀ بتانگاری، سکسوالیته و مذهب
بازنگریِ دفترچههای بُنِ کارل مارکس[1]
نویسنده: کان کانگال[2]
ترجمۀ پارسا زنگنه و هومنِ کاسبی
فایل پی دی اف:مارکس جوان، دربارۀ بتانگاری
نظریۀ بتانگاری[3] یکی از اصلیترین تمها در مجموعۀ نظری کارل مارکس است. مارکس این اصطلاح را در کتاب سرمایه، و در دل نقدی که بر اقتصادسیاسی وارد کرد، عرضه نمود. این اصطلاح از لحظهای که توسط مارکس مطرح شد، توانست به یک میدان نظریِ جاذب و نیرومند تبدیل شود. در واقع چنان گرانشی ایجاد کرد که مورخان، نظریهپردازانِ اجتماعی و فعالان سیاسیِ نسلهای بعد شدیداً جلب آن شدند.
اگرچه اکنون بیش از 150 سال است که دربارۀ محتوای خاص و دامنۀ نظری بتانگاری در سرمایه چیزهای زیادی نوشتهشده، اما خیلی کم پیشآمده که کاوشِ اولیۀ مارکسِ جوان درموردِ این اصطلاح مورد رسیدگیِ انتقادی قرار گیرد. این امر، فقط در مورد بتانگاری صادق نیست. بهطورویژه دورۀ روزنامهنگاری مارکس در راینیشه تسایتونگ[4] (1842-1843) تا سال 1844 که دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی[5] را نوشت، شامل میشود.
مارکس برای اولینبار اصطلاح بتانگاره[6] را در سال 1842 مورد استفاده قرار داد: او در مجادلهای که علیه تقسیم ضددموکراتیک قدرت در اجلاس ایالت رانیش در پروسیا برپا شد، امتیازات طبقۀ اشراف[7] را با پوزخند مورد توصیف قرار داد، و مصونیت ایالتی اشرافزادگی را به خداگونگی[8] تشبیه نمود: اینکه ایالت راین تماموکمال تابع منافع خصوصی طبقۀ اشراف باشد، شبیه به خلقکردنِ «خدایان لنفسه[9] هست؛ یعنی خالق بهمحض خلقکردن این خدایان دیگر باید بهعنوانِ یک ستایندۀ بتانگاره[10] فراموش کند که ساختۀ دستِ خودش هستند»[11].
مارکس در همان سال با کارل هرمس[12] هم وارد دعوا شد. هرمس کشیش کلیسای کاتولیک بود و در حوزۀ فلسفه و مذهب سیاستِ هگلیهای جوان[13] را برنمیتافت. در واقع هرمس علیه حضور عمومی هگلیهای جوان در مجلات آلمانی، علیالخصوص مجلۀ راینیشه تسایتونگ که متعلق به مارکس بود، کمپین بهراه انداخته بود. مارکس در پاسخی که به هرمس داد، حملات او را قسمبهقسم کرد و استدلالهای هرمس را دربارۀ بهکاربردن اصطلاح «بتانگاری» یکی پس از دیگری به چالش کشید. او استدلال کرد که هرمس وقتی میگوید «حیوانستایی[14]» فرمی عالیتر از بتانگاری است، کاملاً در اشتباه است. حیوانستایی، در حقیقت، «انسان را بهمادون حیوان تنزل میبخشد» و «حیوان را خدای انسان میسازد». او افزود: « بتانگاری، برعکس آنچه که هرمس میگوید، چنان امیال حسی[15] انسان را شدت میبخشد که [گویی خودْ یک] دین است: «دین برآمده از میلِ حسی». درواقع فانتزی برخاسته از میل، ستایندۀ بتانگاره را چنان میفریبد که باورش شود «ابژهای بیجان[16]» برای برآوردهسازیِ شوق[17] او (ستاینده) از خصلتِ ویژه و طبیعیِ خود [یعنی بیجان بودن] دست میشوید. سپس وقتی ستاینده میفهمد که خبری از برآوردهکردنِ خواستهها نیست، میل خامِ او بتانگاره را در هم میشکند تا دیگر بندۀ مطیعاش نباشد».[18]
مارکس در همان سال یک بار دیگر هم پوزخند معروف خود را مورد استفاده قرار داد. او در سال 1842 جمعآوری هیزم در جنگلهای محلی راینلند[19] را یک فعالیت غیرقانونی خواند. زیرا دهقانانی که به دزدی چوب متهم شده بودند «مجبور بودند ارزش از دسترفته را به قیمتی که خود جنگلبان تخمین زدند به مالکان جنگل پرداخت کنند».[20] مارکس، جرمانگاریِ حق عرفی-سنتیِ دهقانان را درخصوص دسترسیشان به جنگلهای محلی که به سود منافع مالکان جنگلهای خصوصی بود، مورد پوزخند قرار داد:
«بومیان وحشی کوبایی» طلا را «بهمثابه بتانگارۀ اسپانیولیها» میدانستند. آنها بهمنظور محترمشمردن طلا ضیافتی برپاکردند، دور آن آواز خواندند و سپس آن را به دریا ریختند. اگر بومیان وحشی کوبایی در اجلاس ایالت راین حضور داشتند، بهنظرتان چوب را برای «راینلندیها» بهمثابه یک «بتانگاره» قلمداد نمیکردند؟ با اینوجود، آنها در نشست بعدیِ اجلاس میآموختند که ستایشکردنِ حیوانات در پیوست با این بتانگاری است؛ چنانکه «خرگوشها» را برای نجات «آدمیزاد» به دریا میریختند.[21]
مارکس در نقدی که در سال 1843 بر فلسفۀ حق هگل وارد کرد، هنگام بحث دربارۀ عقبماندگی سیاسی آلمان در قیاس با سایر ملل اروپایی، مجدداً باب بتانگاری را گشود. آلمان، اگرچه آنموقع در سنت فلسفی خود شاهد یک سری انقلابهای نظری بود، اما در امواج انقلابهای سیاسی و مبارزاتی واقعی که ازسوی و از طریق همسایۀ فرانسویاش جریان پیدا کرد و شدت گرفت، بهندرت سهیم شد. آلمان در آنموقع عوضِ کیفورشدن از ثمرات پیشرفت انقلابی در اروپا، بایسته بود که ابتدا دورهای از انحطاط را از سر بگذرانَد و بعد وارد مرحلۀ رهایش سیاسی شود. مارکس عقیدهاش بر این بود که این روند نامنظم به یک تجربۀ تاریخی دردناک منتهی میشود؛ درست «مانند یک ستایندۀ بتانگاره که از امراض مسیحیت رنجور است»[22].
مارکس سرانجام در دستنوشتههای 1844 این اصطلاح را برای اولین بار در زمینۀ اقتصادسیاسی مورد استفاده قرار داد. مارکس با ساختنِ یک قیاس میان الهیات و اقتصاد، تنزل پروتستانیِ «کافرکیشیِ[23] کاتولیک» را، از منظر «اقتصاد سیاسی روشنگرانه»، به نظام پولی-سوداگرای[24] پست تشبیه کرد. طرفداران نظام سوداگرا که از «ذات سوبژکتیو[25] مالکیت خصوصی» (مالکیتِ قوّۀ کار) کاملاً ناآگاه بودند، «مالکیت خصوصی را برای انسان بهمثابه یک هستومندِ[26] بهطورمحضْ ابژکتیو» در نظر گرفتند؛ بههمینخاطر بود که این افراد به چشم اقتصاددانان سیاسی مابعدِ خود، بهمثابۀ «ستایندۀ بتانگاره» بودند. مارکس معتقد بود که «بتانگاری» درموردِ دیدگاه سوداگرایانۀ[27] مالکیت خصوصی کاربرد دارد؛ زیرا این دیدگاه، هستومندیِ ثروت را «فقط بهمثابه یک ابژه» لحاظ میکند و آن را «به یک عنصر بسیار ساده از طبیعت» نیز «کاهش» میدهد.[28]
مارکس در جای دیگری از دستنوشتههای 1844 تمِ بتانگاره را از چشمانداز اقتصادسیاسی معاصر، و با تعاریف زیباییشناسانۀ ویلیام شکسپیر (که در تیمون آتنی[29] یافت میشود) مورد تعریف قرار داد:
آن کشورهایی که خیره و مبهوتِ زرقوبرقِ حسی فلزات گرانبها هستند و از پول فلزی بتانگاره میسازند، هنوز از منظر ثروتِ ملل[30] کاملاً توسعهیافته نیستند. اینکه حل مسائل نظری تا چه اندازه تابعی از کردار[31] هستند و از طریق کردارْ واسطهمند میشوند، و اینکه تا چه حد کردار حقیقی[32]، میتواند شرط یک نظریۀ واقعی و مثبت[33] باشد، برای مثال درمورد «بتانگارهستایی» قابلمدللشدن است. ادراک حسی یک ستایندۀ بتانگاره، با ادراک حسی یک یونانی متفاوت است؛ و این تفاوت بهجهت هستندگیِ حسی[34] اوست. کینتوزیِ انتزاعیِ میان حس و عقل تا آن زمان حتمیالوقوع است که، حس انسانی نسبت به طبیعت، و دلالتگریِ انسانی طبیعت و در نتیجه حس «طبیعیِ» متعلق به «انسان»، مولدِ نیرویِ کارِ خاصِ انسان نباشند.[35]
اگرچه اشتغال فکریِ اولیۀ مارکس به تم بتانگاره، بهخوبی مستندشده است، اما درخصوص اولین موردی که توجه او را به بتانگاری جلب کرده – و همچنین منابع اولیهای که دربارۀ ادراک او از این اصطلاح مسبوق تلقی شده – چندان در تحقیقات گذشته مورد توجه قرار نگرفتهاست.[36]
مارکس جوان زمانی در بتانگاری تعمق کرد که هنوز هیچ قرابتی با اقتصادسیاسی نداشت.
شروع ماجرا برمیگردد به سال 1841 که برونو بائر[37]، هگلی چپ، از مارکس که یک جوان تازه فارغالتحصیلشده از رشتۀ فلسفه بود، درخواست کرد که در قالب یک فصل، در جلد دوم دکترین دین و هنر هگل[38]، مشارکت کند. مارکس پذیرفت، و در دسامبر 1841 کار را آغاز کرد، اما سپس تصمیم گرفت آن را به عنوان مقالهای مستقل در ژورنالِ آنِکْدوتا[39] منتشر کند که سردبیرش آرنولد روگه[40] بود. مارکس ابتدا این متن را «رسالۀ هنر مسیحی[41]»، سپس «دربارۀ دین و هنر، با ارجاع ویژه به هنر مسیحی[42]» و در نهایت، «مقالهای «دربارۀ هنر و دین»»[43] نامید.
او نیمۀ اول سال 1842 را صرف نوشتن این رسالۀ اکنونگمشده کرد. در این راه، بهقول خودش، «به انواعواقسامِ تحقیقاتی کشیده شد که آنموقع بسیار زمانبر بودند»؛ زیرا «مقاله در مورد هنر دینی […] بهطور پیوسته، نیازمند تحقیقاتی در حدواندازۀ نوشتار یک کتاب بود». دقیقاً همین رساله بود که برای اولین بار مارکس جوان را بر آن داشت تا تم بتانگاره را عمیقاً بررسی کند.[44]
هرچند ما دربارۀ آنچه که مارکس در این رساله استدلال کرده، واقعاً چیز زیادی نمیدانیم، اما در مورد دامنۀ تحقیقاتاش، به لطف دفترچههایی که از وی بهجامانده، میتوانیم به یک ایدۀ تقریبی برسیم. این دفترچهها که دفترچههای بن[45] نامیده میشوند، دربردارندۀ یک مجموعه از گزیدههاست که مارکس هنگام کار بر روی رسالۀ فوقالذکر جمعآوری کرده بود. گزیدهها دربردارندۀ طیف گستردهای از تمهای هنری و مذهبی هستند؛ از هنر آغازین رنسانس ایتالیا گرفته تا سنتهای مذهبی-زیباییشناختی یونان و مصر باستان، تا تواریخ مذهبی و انسانشناسی هند، ایران (پرسیا)، آفریقا، سیبری و آمریکای شمالی.
مارکس در چارچوب این رساله، مجموعاً از هفت منبع استفاده کرد که پنج منبع [آخر] به بتانگاری و بتپرستی[46] اختصاص داشتند:[47] [1] تحقیقات ایتالیایی کارل فردریش فون رومور[48]، [2] نقاشی یونانیان[49] اثر یوهان یاکوب گروند[50]، [3] دربارۀ پرستش خدایان بتانگاره[51] اثر چارلز دو بروسس[52]، [4] ایدههایی دربارۀ هنر-اسطورهشناسی[53] اثر کارل آگوست بوتیگر[54]، [5] تاریخ انتقادی عمومی ادیان[55] اثر کریستف ماینرز[56]، [6] دربارۀ دین[57] اثر بنجامین کنستان[58]، و [7] رسالهای دربارۀ اخلاق پدران کلیسا[59] اثر ژان باربیراک[60].
اگرچه این گزیدهها با نظرات و تفاسیر مارکس همراه نیستند، اما الگوهایی را شامل میشوند که دربارۀ آنچه موردِ توجه مارکس بوده، یا از نظر وی معنادار بوده، سرنخهایی را بهدست میدهند. گزیدههای مارکس از دو بروسس، با تعریف متأخر از بتانگاره آغاز میشود: یعنی «ابژههای ستایشگریِ الوهیتهای خاص[61] که اروپایییان آنها را بتانگارهها (fetishes) مینامند، و همچنین، اصطلاحی که توسط بازرگانانِ ما در سنگال از واژۀ پرتغالی fetisso ابداع شده که به معانیِ جنوپری[62]، شیءِ مسحور یا الهی[63]، و یا وحیدهنده[64] است، و همگی از ریشۀ لاتین fatum، fanum و fari آمدهاند».[65]
دو بروسس، در گزیدههای مارکس، ستایشِ بتانگاره را بهمثابه یک اقتصادِ دادوستد (مبادلهای) توصیف کرده، که بهموجب آن، ستاینده بهمنظورِ دستیابی به بروندادهای مطابقِ میل[66]، هدایایی را به ربالنوعها[67] پیشکش میکند، و یا برای آنها دست به قربانیکردن میزند.
بهعنوان مثال، مارکس یکی از ادعاهای دو بروسس را چنین رونویسی کرده بود: «یک بتانگارۀ نو ابتدا مملو از هدایا میشود، و در حضورش وعدۀ شرف میدهند که وی را بهعنوان یک ولینعمت معظم مورد تکریم قرار دهند». بتانگارۀ دستساخته، تا زمانی مورد تکریم ستاینده قرار میگیرد که ستاینده معتقد باشد که بتانگاره برآوردهکنندۀ مجموعهای از وعدههای مورد انتظار اوست.
این یکی از اظهارات دو بروسس درخصوص بومیان آفریقای مرکزی و آفریقای غربی است که از نظر مارکس مهم بهنظر آمده:
اگر طالب باران باشند، ظروفِ خالی را در پیشگاه محراب قرار میدهند؛ اگر در جنگ باشند، شمشیر و نیزه میگذارند تا پیروزی را طلب کنند؛ اگر به گوشت یا ماهی نیاز داشته باشند، استخوانها را در آنجا قرار میدهند؛ برای بهدستآوردن شرابِ خرما، چاقوی کوچکی را که برای ایجاد برش در نخل استفاده میشود، در پای محراب میگذارند؛ آنها با این نشانههای احترام و اعتمادی که از خود بروز میدهند، معتقدند که آنچه را که میخواهند مطمئناً بهدست خواهند آورد. اما اگر مصیبتی پیش آید، آن را به کینهورزی عادلانۀ بتانگارۀ خود نسبت میدهند و تمام تلاششان را بهکار میبندند تا راهی برای دلجویی از او بیابند.[68]
فهرست ابژههای بتانگاره، که دو بروسس تهیه کرده، تنها محدود به ابژههای بیجان نیست. فیالواقع شامل گروهی از انواعِ گونههای جانوری نیز هست. یکی از آن گونهها بهطرزی معنادار توجه مارکس را جلب کردهبود: ترسیم دو بروسس از مقدسسازی[69] گربهها در مصر باستان: «اگر خانه آتش میگرفت، [مصریها] بهطورویژه برای نجات گربهها دستبهکار میشدند؛ این امر کاملاً آشکار میکند که ستایشگری مربوط به خودِ حیوان بوده که به عنوان یک نشانِ صرف در نظر گرفته نمیشد».[70]
کتاب ماینرز دربارۀ تاریخ ادیان، منبع نظری دیگری بود که مارکس بهطور کامل آن را مطالعه کرد. ماینرز که به شدت تحتتأثیر تبیین دو بروسس از بتانگاری قرار گرفته بود، بهطرزی مشتاقانه فهرست دو بروسس از ابژههای بتانگاره را بهمنظور پوشش سکسوالیتۀ مذهبی گسترش داد. مارکس، تمرکز فراوانی را هنگام برداشت گزیدههایی از کتاب ماینرز، بهخرج داد؛ بهویژه در رابطه با فصل «تاریخ فالوس و لینگام[71]» از این کتاب، که تحت عنوان کلی «تاریخ فتیشیسم[72]» آمدهاست.
ماینرز با پیشبینی تبیین زیگموند فروید از رشک قضیب[73]، فرقههایِ فالوسِ بتانگارنده (فتیشیست) را بهمثابه نشانۀ «مردان ناتوان یا زنان نازا یا همسران آینده [که] فالوس را بهمثابه بتانگاره برگزیدهاند، و یا جادوگران و کشیشان [که] فالوس را بهمثابه بتانگاشتن[74] یکی و دیگری توصیه کردهاند» نگریستهاست.
ظاهراً مارکس در یادداشتهای خود توجه ویژهای به بتانگارۀ فالوس داشته است؛ آنهم در جغرافیاهای فرهنگی گوناگون: از هند و مصر گرفته تا یونان و اروپای قرون وسطی. بهعنوان مثال، مارکس در رابطه با مراسم فالوس هندی، اشاره به مشاهدات ماینرز کردهاست: «عروسهای هندی، باکرگی خود را فدای پریاپیم[75] میکردند که فاقد احساس است». در سنت متأخرتر هندی، پادشاهان هندی «تا زمانی که عروس باکرۀ خود را به ربالنوع تقدیم نکرده باشند، اجازۀ آمیزش جنسی با او را نداشتند».[76] مارکس، والاییِ متصل به ذاتِ فالوسِ بتانگارهسازیشده[77] در آیینهای هندی را چنان مهم دریافتهبود، که چکیدۀ کامل آن را در قالب یک متن درآورد:
زنان متاهل از فرقۀ یوگی[78] به زیارت توبهکارِ عظیمالجسۀ برهنهای میروند که در زیر سایۀ درختی در نزدیکیِ سورات [در هند]، پذیرندۀ ستایش پارسایان است. آلت شقشده (پریاپیوم)یِ این توبهکار، که ظاهراً بیشتر متعلق به آلت خر است تا آلت انسان، در پوستِ ختنهگاه سوراخ شده و از طریقِ یک حلقۀ طلایی، سستیاش مهار گشتهاست. زنان جوان با [حالت] ستایش (عشقورزانه)[79] روبهروی این آلتِ شقشدۀ بزرگ مینشینند، آن را مخلصانه در دستان خود میگیرند، میبوسند و به برکت یوگی نائل میشوند. یوگیان پرشورترین و در عینحال مقدسترین ستایندگانِ لینگام هستند.
ماینرز علیرغم دلبستگی مثبت به فرقۀ فالوس هندی، خاطرنشان کرد که رومیان «برای محافظت از وستا[80] [الهۀ باکره] در برابر خشونت پریاپیم، الاغ را تجلیل و تاجگذاری کردند». مارکس ادعای خود را مبنی بر اینکه اروپای قرون وسطی نیز با پدیدۀ پریاپیسم بیگانه نیست، چنین رونویسی کرد: «زنان نازا، سن گرلیشون [مجسمه پریاپیک][81] را مورد تجلیل قرار میدادند؛ […] و همچنین سن گیلز[82] را در نورماندی، و سن رنه[83] را در آنژر نیز گرامی میداشتند. […] حتی در دوران مدرن، فُزما و دمیانِ مقدس[84] به فالی و پریاپی ناپلی[85] در ایسرنیا[86] پیشکش شدند. کشیشان سبدهای پر از پریاپیهای مومشده را برای فروش در فستیوال مقدس[87] عرضه میکردند. خریداران هم، پریاپی را پس از بوسیدن مخلصانه به قدیس تقدیم مینمودند. این فستیوال بلأخره در سال 1781 لغو شد».[88]
در این روایت کاملاً مشخص است که ابژۀ فالوس نهتنها بهمثابه یک مصنوع برای ستایش بلکه بهمثابه کالایی که معانی دینی نیز به آن الصاق شده، بهظهور میرسد. با اینحال، بهجای ماینرز، این کنستان بود که دینِ بتانگارندهگرای (فتیشیستیک) را در ادبیات تجاری گستردهای مورد بحث قرار داد.
مارکس، رهیافت کنستان در قبال فرقۀ لینگام هندی را بهدقت بررسی کرد، و بازتعریف کنستان از بتانگاری را مهم دریافت؛ چراکه برای مثال به تبیین کنستان از سکسوالیتۀ مذهبی درچارچوب مناسک هندی گرایش پیدا کرد. کنستان فرقۀ فالوس هندی را به عنوان جزئی از یک کل توضیح داده بود؛ درواقع آن را تنها سهمی از فساد دینیارانه[89] توصیف کردهبود که هدفاش استثمارکردنِ احساسات، عواطف و عقایدِ مذهبی عامۀ مؤمنان است: «لینگام به یک ابژۀ مقدس تبدیل میشود […] آنگاه که خدا را در مراسمی مذهبی در قالب بتی[90] تازه میتراشند».[91] به گفته کنستان، «اینکه دختران هندی در مراسم مذهبی، بهطرزی شهوتانگیز در حضور لینگام میرقصیدند […]، هیچ ربطی به احساسات، عواطف و عقاید مذهبی [آنها] نداشت؛ این آتشی بود که فقطوفقط از گورِ دینیارانِ[92] این الوهیتِ وهنآمیز، شنیع و مستهجن بلند میشد». گذشته از این، یکچنین استثمارِ دینیارانهای را میتوان در «زنان بابلی» نیز یافت؛ زنانی که در مراسم آدونیس[93] در بیبلوس[94] «خود را روسپی میکردند»، یا «زنان سوری» که «پاکدامنی خود را تقدیم مینمودند. مردمی که سوژۀ دینیاران قرار میگرفتند، از درقیدوبندبودگی بهسوی بیبندوباریِ جنسی و از عیشومستی به فروماندگی منتقل میشدند. […] فالوس روی مقبرهها کاشته میشد، و همان فالوس در خون خیسانده میگردید».[95]
مارکس متوجه شد که کنستان انگیزۀ مذهبی را به تصویر میکشد؛ چیزی که زیربنای[96] بتانگارهستایی است و برحسب یک «دادوستدِ تجاری، میان انسان و خدای خویش […] جریان دارد». بتانگارنده «به دنبال این است که ببیند آیا این خدا بهدرستی از پس تعهداتی که ظاهراً منعقد کرده برمیآید یا خیر؟ اگر برنیاید، آنگاه ربالنوع بهدست ستاینده رها یا شکسته، و یا اینکه درون شعلههای آتش یا اعماق فرورانده میشود».
کنستان بتانگاری را به این دلیل نکوهش کرد که دین را به «تجارت و سودآوری تقلیل میدهد». او «احساسات، عواطف و عقایدِ بیطرف[97]» را در مقابل «رغبتِ» خودمدارانه[98] قرار داد و استدلال کرد که یک متبع مذهبی «از بتانگارهای بهسوی بتانگارهای دیگر حرکت میکند و همیشه به دنبال متحدی وفادارتر، محافظی قویتر، و همدستی متعصبتر میگردد. […] بتانگاره یک هستندۀ دندانگِرد و خودمدار است که با انسانی به همان اندازه خودمدار، ولی ضعیفتر، متحد میشود. قربانیهایی که [متحدان] به بتانگاره پیشکش میکنند، تنها در همان راستا [یِ اتحاد] هستند. وظایفی که بتانگاره تحمیل میکند، عبارتاند از قربانیکردن برای او، پیشکشکردن به او و ابراز تسلیم درمحضر او. این پرداخت وجهیست که بتانگاره در ازای مصونیتی که اعطا میکند، طالب است».[99]
این پیوندهای متقابل میان تجارت، مذهب و سکسوالیته در اسناد موثق تاریخی ادیان از بوتیگر –دیگر منبع نظری مارکس تحت تأثیر دو بروسس- نیز حضور داشتند. یکی از جملات تقطیعشدهای که مارکس رونویسی کرده به «دختران گادیتانیک[100]» اشاره میکند که در زمان پادشاهی روم به عنوان روسپی در اسپانیا کار میکردند. مارکس هنگام استخراج این عنوان از بوتیگر، حتماً به گزیدۀ قبلی میاندیشید که بوتیگر در آن دربارۀ دستور اسکندر کبیر اظهارنظر کرده بود که درمورد بازسازی معبد بلوس[101] در بابل بود. آنجا مکانی مشهور برای روسپیگری قدسی[102] بهشمار میرفت. مارکس فهرست نمونههای بوتیگر از روسپیگری قدسی را که در سایر جغرافیاها موجود بودند، مورد بررسی قرار داد. برای مثال، تصویر بوتیگر از هیرودولوی[103] که مارکس روی آن دست میگذارد: بردگان معبد در منطقۀ پونتوس[104] نزدیک دریای سیاه و در کاپادوکیۀ[105] آناتولیِ میانه به «الهۀ بزرگ آسیایی طبیعت» خدمت میکردند. در گزیدههای مارکس، از بوتیگر آمده که هیرودولوی در «quaestus meretricious [روسپیگری] و تجارتِ فاحشۀ مقدس» نقشی مهم داشتهاست.
گزیدههای مارکس از باربیراک[106] در باب بتانگاری و فرقۀ فالوس نیست، بلکه حول محور اخلاقیاتِ جنسی پدران اولیۀ کلیساست که کاملاً درتضاد با آنچیزیست که مسیحیان بعدی آن را اغواهایِ گناهآلودِ کافرکیشانِ بتپرست میانگاشتند. برای مثال، مارکس بر ایدههای توحیدیِ فضیلت تمرکز کرد که مؤمنان را «از ارضای […] امیال نفسانی» منصرف میسازد و علیه «ازدواج غیرقانونی» هشدار میدهد. مارکس با نقلِ گزیدهای از کتاب رستاخیز[107] شبه-ژوستین،[108] تفسیر مسیحیتِ اولیه از مفهوم پاکدامنی را اینگونه مشخص کرد: شخصی میتواند «بدون آمیزش انسانی» به وجود بیاید، و خداوند «زادوولدِ حاصل از شهوات غیرقانونی را نهی میکند». برخلاف بتپرستی که گهگاه مناسک جنسی را به عنوان بخشی از اعمال عبادی خود اعتلاء میبخشید، مسیحیان اولیه از طریقِ دورنگهداشتنِ ارزشهای اخلاقیشان از تمایلات جنسیِ زادوولدی و میلورزانه، خود را از سایرین متمایز میکردند. مارکس در رابطه با این مقایسه، نقلقولی از توصیه به باکرگی[109] از زبان باربیراک میآورد که نوشتۀ آمبروسیوس[110] است: «وقتی دختری جوان در شب زفاف بکارت خود را از دست میدهد، وقتی غریبهها با او میآمیزند و وصلت میکنند، دیگر آنچه را که خاصِ خود بوده، از دست میدهد. پس حقیقت آن چیزی است که ما هنگام به دنیا آمدن هستیم، نه چیزی که به آن دگریافته میشویم […] ماندن در باکرگی و تجرد، انسان را به خداوند نزدیکتر میکند».[111]
در همین راستا مارکس به سراغ تفسیر اوریژن اسکندریه[112] از اختگی خاص زاهد رفت و آن را «در راستای ملکوت آسمانها[113]» رونویسی کرد. مارکس افزون بر این از استروماتا[114] اثر کلمنت اسکندریه[115] نیز نقلقول کرد. این نقلوقول آنچه را که مسیحیان اولیه به عنوان انحطاط جنسی و اخلاقی اجتماعات مشرک[116] میدانستند، بهطورواضح بیان میکند: همانطور که «بتپرستی تقسیم خداوند از یگانه به کثیر است، پس زنا نیز ارتداد از یک ازدواج با بسیاری است».[117]
چنانچه قبلاً ذکر شد، دفترچههای بن چیز زیادی در مورد مفهومپردازی خود مارکس از بتانگاری بهدست نمیدهند، اما در مورد آنچه که مارکس در میان بافتارهای مذهبی و انسانشناسانۀ مختلف، بااهمیت دانسته، به ما ایده میدهند. مارکس جوان همواره در نوشتههای خود اصطلاح بتانگاری را تقریباً بهطور منفی به کار میبرد و بر تبعیت -خواه عامدانه، خواه غیرعامدانۀ- بتانگارنده از قدرتی منکوبکننده تأکید میکند؛ قدرتی که مرتبط با ابژۀ ستایش است. بتانگاره از نظر مارکس جوان مدلولِ انسداد قوای فوقمحسوس[118] انسانی در اثر درخشش خیرهکننده [و مبهوتکنندۀ] ابژههای میل حسی بود. بتانگارنده با برونافکنی کیفیات فوقطبیعی بهسوی باشندههای طبیعی یا مصنوعات بیجان، تلاش میکند یک رابطۀ مبتنی بر دادوستد را با قدرتهای برتر برقرار سازد؛ رابطهای که آنها را مسئول حفظ اقتصاد هدایا و قربانیها میداند. این جنبۀ اقتصادی از پرستشِ بتانگاره تا آنجا قابلتوجه است که نشان میدهد مارکس هنگام معرفی مفهوم بتانگاری در اقتصاد سیاسی برای اولین بار در دستنوشتههای 1844 خود، این اصطلاح را صرفاً از حوزۀ مذهبی به حوزۀ غیرمذهبی منتقل نکرد. در عوض، این موضوع به یک همسانی اشاره دارد: در حالی که منابع مارکسْ اقتصاد دادوستد را درکردارهای بتانگاره مشخص میکردند، او الگویی بتانگارندهگرای و شبهمذهبی را در اقتصادسیاسی پول و مالکیتِ خصوصی ردیابی کرد.[119]
گویاست که مارکس در شرحی بر جیمز میل[120] از شباهت بین پول به عنوان واسطۀ دادوستند[121] و مسیح به عنوان وساطتکنندۀ میان بشریت و خدا استفاده کرد. واسطۀ پولی[122] از طریق رابطۀ دادوستند به قدرت میرسد، همانطور که مسیح بر مؤمنان و خدای آنها قدرت مییابد. مارکس در نظرات خود مینویسد که این «واسطه باید به خدایی حقیقی تبدیل شود؛ زیرا واسطه، غلبهکنندۀ واقعی بر چیزی است که او بوسیلۀ آن مرا [درمقام] وساطتکننده قرار میدهد. فرقۀ او به غایتی فیالنفسه[123] تبدیل میشود. با جدایی از این واسطه، ابژهها ارزندگیِ خود را از دست میدهند. بنابراین آنها تنها تا جایی ارزش دارند که نمایندۀ او باشند، در حالی که در ابتدا اینطور به نظر میآمد که او تنها به اندازهای ارزش داشت که آنها را نمایندگی میکرد».[124]
جالبتوجه است که مارکس در دستنوشتههای 1844به نیروی واسطۀ پولی بازگشت و توانمندی آن را از طریق کلیشههای تکرارشوندۀ جنسی موردِ چارچوببندی مجدد قرار داد. اگر بتوان از پول برای خرید همه چیز و تصاحب همۀ ابژهها استفاده کرد، [پس] آن را میتوان «باارزشترین ابژه برای داشتن» در نظر گرفت. همانطور که مارکس نوشت: «پول، پااندازِ[125] میانِ نیاز و ابژه، و میانِ زیست و ابزارِ زیست انسان است».[126] او سپس در مورد رابطۀ دوسویۀ میان پول و صاحب آن توضیح داد:
آنی که از طریق واسطۀ «پول» از من هست، آنی که میتوانم باشم، آن خریدنی است. من میتوانم آنی را که میخواهم باشم ولی نیستم، بخرم. من آن را میخرم، آن «من هستم»، [همان] صاحب پول. هرچه قدرت پول من بیشتر باشد، من قویتر هستم […] من زشت «هستم»، اما میتوانم «زیباترین زن» را بخرم. آنگاه من دیگر «زشت» نیستم، زیرا اثر «زشتی» و قدرت دافعۀ آن، همه با پول از بین میروند […]. [پول] الوهیت مرئی است […]، [پول] فاحشۀ جهانی[127] است، [پول] پاانداز جهانی انسانها و مردمان است.[128]
به یاد آورید که مارکس در این دستنوشتهها، بتانگاره را بهمثابه یک شئوارگی مادی از کیفیات جادویی در قالب خواص[129] طبیعی ابژههای جسمانی تعریف کرد. او پیش از این در مطالعات خود با این نوع پدیده برخورد کرده بود، همانطور که در دفترچههای بن نیز ثبت شدهاست. او ستایشِ کاتولیکی برای یادگارههای قدیسان[130] را که پروتستانها به عنوان بتانگاری یا بتپرستی سرزنش میکردند، با دقت بررسی کرد؛ فرقۀ لینگام هندی، پریاپوس[131] رومی و فالوسپرستی یونانی که ماینرز، بوتیگر و کنستان به عنوان بتانگاری و مسیحیان اولیه به عنوان کافرکیشی یا بتپرستی طبقهبندی میکردند.
پیوندهای متقابل بتانگاری، سکسوالیته و مذهب، حتی به صورت گذرا هم که شده، در پاورقیای بر جلد 1 سرمایه، بهطرزی معنادار یادآوری میشوند. این ارجاع اگرچه در بخش معروفی از فصل اول که «بتانگاری کالا و راز آن[132]» نام دارد و در آن از «فرم فانتاستیک رابطۀ بین چیزها» صحبت شده (رابطهای که هم در جهان کالاها و هم در «قلمرو مهآلود دین» ظاهر میشود) بهچشم نمیآید، اما در بخش فرعی «احتکار[133]» از فصل 3 («پول یا گردش کالاها[134]») بهوضوح یافتنی است.[135]
مارکس در آنجا قسمت کوتاهی از نامۀ کریستف کلمب در سال 1503 را نقل میکند که کلمب در آن از طلا به این صورت یاد میکند: «چیزی شگفتانگیز! صاحب آن بر تمام خواستههایش چیرگی دارد. طلا حتی میتواند روح را قادر به ورود به بهشت کند».
اکنون یک شباهت آشکار به چشم میخورد: شباهت میانِ شیفتگی کلمب به این فلز گرانبهای خیرهکننده، و روایت مارکس جوان از بتانگاری سوداگرایانۀ مالکیت خصوصی، طلا و پول. مارکس با بازتاب نظرات قبلیاش دربارۀ پول بهعنوان واسطۀ جهانی، دوباره در مورد تسعیرپذیری همهچیز به پول بحث میکند: «همهچیز به خرید و فروش تبدیل میشود». او در ادامه به بررسی بتانگارهسازی (فتیشیزاسیون)[136] کاتولیکی از یادگارههای قدیسان میپردازد. او اشاره میکند که این ابژهها به مجرد اینکه به سوژۀ دادوستدِ پولی تبدیل شوند، قدرت خود را از دست خواهند داد: «هیچچیز از شر این تبدیلِ کیمیاگرانه در امان نیست، لاشۀ قدیسان قادر به مقاومت در برابر آن نیستند، چه رسد به امور ظریفتری همچون res sacrosanctae, extra commercium hominum [ابژههای متبرک و برتر از تجارت انسانی[137]]».
در پاورقی بعدی، مارکس به خواننده یادآوری میکند که در طول تاریخ اروپا، دزدان صومعهها را غارت میکردند تا عتیقههای این صومعهها را بفروشند و ابژههای مذهبی آنها را به پول تبدیل کنند. او با انعکاس دفترچههای بن، به موضوع معابد باستانی بهویژه در یونان میپردازد که «در نقش منزلگه خدایانِ کالاها عمل میکردند. آنها «بانکهای مقدس» بودند. نزد فنیقیها که مردمی به حد اعلا تاجر بودند، پول شکل مستحیل همهچیز بود. بنابراین کاملاً مرسوم بود که باکرههایی که خودشان را در جشن الهۀ عشق به غریبهها میسپردند، پولی را که در قبال آن دریافت میکردند به الهه پیشکش کنند».
پاورقی بعدی به نقلقولی از تیمون آتنِ شکسپیر اختصاص دارد که با عبارت «طلا! طلای زرد، درخشان و گرانبها!» شروع میشود. بار دیگر با یادآوری دستنوشتههای 1844، بخشی از فصل اول دربارۀ بتانگاری به بررسی طبیعت، «خصلتِ ویژۀ بتانگاره» و «توهمات نظام پولی» میپردازد؛ یعنی سوءبرداشت از طلا و نقره نه «بهمثابه رابطۀ تولید اجتماعی، بلکه در فرم ابژههای طبیعی با کیفیات اجتماعی خاص». اینکه این بتانگاری در فصل دوم لقب «جادوی پول» را دریافت میکند، یادداشتهای مارکس دربارۀ دو بروسس را به ذهن متبادر میسازد که موردِ خاستگاه واجریشهشناسانۀ[138] واژههای جنوپری، مسحور و شیءِ الهی هستند.[139]
یادداشتهای مارکس جوان در باب جادو برگرفته از گزیدههایی از بوتیگر است. این یادداشتها تمایز ظریفی را بین جادوی پول و جادوی ابژههای بتانگارۀ مذهبی آشکار میکنند. بتانگاره و جادو، در قرائت بوتیگر، برخلاف پول، به عنوان یک واسطۀ جهانی غیرشخصی ظاهر نمیشوند. در جنگهای شدید مذهبی، برای نمونه در «جنگهای امپراطوران ایرانی»، میتوان دید که «آتشپرستی و آیین مجوسی ایرانی با آتش و شمشیر علیه بتانگارهستایی و بتپرستیِ [طرفِ] مخالف مبارزه میکرد»؛ مثالهایی از این امر را میتوان در جنگ خشایارشا در قرن پنجم قبل از میلاد (علیه «بت در معبد بلوس[140] در بابل» و «تصاویر خدایان» در معابد یونانی) یا دیگر امپراطورانِ ایرانی در قرن ششم پیش از میلاد («کمبوجیه علیه کافرکیشی مصری») مشاهده کرد.[141]
منزلت اجتماعی و سیاسیِ جادو و بتانگاری/بتپرستی در این بافتار، بسته به خاستگاه بومی یا خارجی آنها، نسبی و جایگزینپذیر بود؛ برای مثال، «یونانی به همان اندازه از صداهای بربروارِ فرمول جادویی» دشمن اذیت شده بود که از «ناهنجاریهای ربالنوعهایی که در آن قلمرو جادویی حکم میراندند […] برای یونانیان و رومیان، این بازی جادویی-اهریمنی همیشه جنایتی علیه دینِ میهنی آنها یا دستکم ابژۀ تحقیر بوده است». رومیان با «طالعبینان و جادوگران» خصومت داشتند، تا جایی که آنها را به زور اخراج و تبعید میکردند. قدرتهای جادوییِ ابژههای بتانگاره/بتپرستانۀ خارجی توسط جمعیت بومی انکار نمیشد، اما آنها تهدیدی برای انحصار داخلی بر اعتقادات مذهبی تلقی میشدند. مارکس هم وقتی که در سرمایه دست به توصیف خصلتهای ویژۀ «بتانگارههایی» میزند که «برخوردار از اراده و جان خاص خود» هستند، معتقد است که زبان جادو –که در بالا گفته شد- بهطور طبیعی دارای استعدادی خاص است: زبان جادو بهگونهایست که «در چشمان ما خیرهکننده[142]» ظهور میکند. یکی از تفاوتهای قابلتوجه میان برداشتهای اولیه و متأخر مارکس از بتانگاری این است که اگرچه در دورۀ مقدم از دیدگاه ناظر خارجی به پدیدۀ بتانگاره روی آورد، اما در نوشتههای مؤخر خود از جایگاه ناظر خارجی به [مسئلۀ] ظهور بتانگارهسازی از پول نگریست؛ امری که در درون شیوۀ معاصر تولید سرمایهداری صورت پذیرفت. مارکس در کارهای بعدیاش نه به بتانگاری [به خودیِ خود] بلکه به «بتانگاریِ مختص به شیوۀ تولید سرمایهداری» توجه کرد که «از خصلت ویژۀ اجتماعیِ مختص به [نیروی] کار ناشی میشد».[143]
این مسئله ما را به خاستگاه واجریشهشناسانۀ لاتین و نه پرتغالیِ بتانگاره (فتیش) میرساند: factitius، یعنی ساختۀ بشر، مصنوع، پرداختهشده، فرآوردۀ دست انسان.[144] این تعریف اگرچه در گزیدههای مارکس از دو بروسس به چشم نمیخورد، اما چه در آثار اولیه و چه در آثار بعدیاش یافتنی است. مارکس در آن پوزخندِ معروفی که در سال 1842 به اجلاس ایالت راین زد، به فراموشی بتانگارهستایان اشاره کرد که خدایان را برای خودشان میآفرینند، ولی به محض آفرینش آنها، دیگر فراموش میکنند که «این خدایان، ساختۀ دستِ خود [شان] هستند». او بهطورمشابه، در دستنوشتههای 1844 هم میان تقلیل سوداگرایانۀ مالکیت و ثروت به خواص طبیعیِ مربوط به اساسهایِ مادی (فلزات گرانبها) و نقطهنظر مؤخر «اقتصادسیاسی روشننگر» تمایز قائل میشود. این از نظر مارکس هم به سرزنشِ کاتولیکی از مذاهب چندخدایی شباهت داشت و هم به سرزنشِ پروتستانی از یادگارهستاییِ[145] کاتولیک میمانست. او به تأسی از این استدلال، مناسب دید که «آدام اسمیت[146] را لوتر[147] اقتصادسیاسی بنامد». همین قیاس مجدداً در سرمایه نیز به چشم میخورد که در آن مارکس تلقی «اقتصادسیاسی [بعدی]» از «فرمهای پیشابورژواییِ سازمانبندیِ اجتماعی تولید» را و با برخورد «پدران کلیسا» با ادیان پیشامسیحی درهم میتند.[148]
گزیدههای مارکس در مورد پدران اولیۀ کلیسا در دفترچههای بُن –بهویژه گزیدههای باربیراک[149]– آشکار میکنند که ارجاعات مکرر مارکس به کماهمیتسازیِ ناهمزمانِ دورهای پیشین از تاریخ، از نقطهنظری مؤخر، تا حدی متأثر از سکسوالیتۀ مذهبی است. اگرچه مارکس در نظریهسازی بعدی خود تکتکِ جنبههای بتانگاری را صریحاً مفصلبندی نمیکند، اما قرائت مجدد بخشهای مربوط به بتانگاری در پرتو دفترچههای بن، به پسزمینۀ نظری-تاریخیِ برداشت او از بتانگاری ظرفیتی متفاوت میبخشد و بصیرتهای جدیدی را در مورد آن ارائه میکند.
[1] Young Marx on Fetishism, Sexuality, and Religion (Revisiting the Bonn Notebooks)
[2] Kaan Kangal؛ دانشیار مرکز مطالعات نظریۀ اجتماعی مارکسیستی در گروه فلسفه دانشگاه نانجینگ است. اثر او دربارۀ دفترچههای بُن کارل مارکس برنده جایزۀ دیوید ریازانوف 2019 شد. او اخیراً کتاب فردریش انگلس و دیالکتیک طبیعت را (Palgrave Macmillan, 2020) منتشر کرده است (منبع: مانثلی ریویو).
[3] fetishism؛ فتیشیسم یا بتوارهگی یا فتیشگرایی – م (مترجم).
[5] Economic and Philosophical Manuscripts of 1844
[6] fetish؛ فتیش، بت، بتانگاشته، بتواره – م.
[7] noble estates
[8] deification
[9] gods for itself
[10] fetish worshipper؛ یا بتوارهپرست یا ستایندۀ بتواره یا فتیشپرست یا بتانگارهپرست. – م.
[11] Karl Marx, “Proceedings of the Sixth Rhine Province Assembly: First Article. Debates on Freedom of the Press and Publication of the Proceedings of the Assembly of the Estates,” in Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, vol. 1, (New York: International Publishers, 1975), 147. .ن (نویسنده) –
[12] Karl Hermes
[13] Young Hegelians؛ یا هگلیهای چپ: جنبشی فلسفی که توسط دانشجویان و اساتید جوان دانشگاه برلین پس از مرگ هگل بهراه افتاد. فوئرباخ، مارکس، انگلس، و … که همگی سالهای جوانی خود را سپری میکردند، از اعضای این جنبش بودند. فیلسوفان آلمانیِ پس از مرگ هگل در سال 1831 را میتوان به طور کلی به «چپ» یا «جوان» رادیکال سیاسی و مذهبی هگلی و محافظه کارتر «راست» یا «پیر» هگلی تقسیم کرد. هگلیانیست راست از استاد پیروی کرد و معتقد بودد که دیالکتیک تاریخ به پایان رسیده است – پدیدارشناسی روح هگل خود را به عنوان نقطه اوج تاریخ نشان میدهد که خواننده به پایان آن میرسد. منظور هگل در پدیدارشناسی روح این بود که عقل و آزادی به حداکثر خود رسیده، چنان که ازسوی دولت موجود پروسا مجسم است. در اینجا ادعای استاد در بهترین حالت به عنوان پارادوکس تلقی شد. رژیم پروس در واقع خدمات مدنی و اجتماعی گسترده، دانشگاههای خوب، اشتغال بالا و تا حدودی صنعتیشدن را ارائه میکرد، اما در مقایسه با پادشاهیهای مشروطۀ لیبرال فرانسه و بریتانیا، از نظر سیاسی نسبتاً عقبمانده بود. هگلیانیست جوان، هم از احترام هگل به عقل و آزادی (به عنوان نیروهای هدایتکننده تاریخ) و هم از این ایده که «روح» بر همۀ چیزهایی که با عقل و آزادی مخالف بود، غلبه کرد. آنها میخواستند بر جزماندیشی مذهبی و اقتدارگرایی سیاسی که در آن زمان در آلمان غالب بود، تفوق یابند. هگلیهای جوان از این ایده استفاده میکردند که هدف و وعده تاریخ، نفی کامل هر چیزی است که به محدودکردن آزادی و عقل کمک میکند. آنها به نقدهای رادیکال، ابتدا از دین و سپس از نظام سیاسی پروسیا پرداختند و جنبههای ضد اتوپیایی اندیشه او را که «هگلیان قدیم» به این معنا تفسیر کردهاند که جهان اساساً به کمال رسیده، رد کردند. شایان ذکر است که که گروهها به اندازهای که برچسبهای «راست» و «چپ» آنها را نشان میداد متحد یا خودآگاه نبودند. برای مثال، اصطلاح «هگلی راست» هرگز توسط کسانی که بعداً به آنها نسبت داده شد، یعنی جانشینان مستقیم هگل در دانشگاه فردریک ویلیام (دانشگاه هومبولت برلین کنونی) استفاده نشد. (این اصطلاح برای اولین بار توسط دیوید اشتراوس برای توصیف برونو بائر – که در واقع یک «چپ» یا جوان هگلی بود استفاده شد). – م.
[14] ‘animal worship’
[15] sensuous desires
[16] ‘inanimate object’؛ یا «شیءِ غیرذیروح یا جماد» یا «شیءِ فاقد سرزندگی» یا «ابژۀ بیجان» یا «ابژۀ فاقد سرزندگی». – م.
[17] will
[18] Karl Marx, “The Leading Article in No. 179 of the Kölnische Zeitung,” in Marx and Engels, Collected Works, vol. 1, 189. .ن –
[19] Rhineland
[20] Robert Nichols, “Crisis and Kleptocracy,” in Daniel Bensaïd, The Dispossessed: Karl Marx’s Debates on Wood Theft and the Right of the Poor (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2021), xiii–xiv. .ن –
[21] Karl Marx, “Proceedings of the Sixth Rhine Province Assembly: Third Article Debates on the Law on Thefts of Wood,” in Marx and Engels, Collected Works, vol. 1, 262–63.
دو جملۀ اول برگرفته از کتاب فتیشیسم چارلز دو بروسِس (Charles de Brosses) است. – ن.
[22] Karl Marx, “A Contribution to the Critique of Hegel’s Philosophy of Right: Introduction,” in Karl Marx, Early Writings (London: Penguin Books, 1992), 253. .ن –
[23] paganism
[24] mercantile-monetary system
[25] subjective essence
[26] being
[27] mercantilist
[28] Karl Marx, “Economic and Philosophical Manuscripts,” in Marx, Early Writings, 341–42, 344. .ن –
[29] Timon of Athens [1605-1610]
[31] practice؛ یا کاربندی – م.
[32] true
[33] positive
[34] sensuous existence
[35] Marx, “Economic and Philosophical Manuscripts,” 364
برای تحلیل اخیر مارکس از اصطلاح شکسپیر، یعنی زرقوبرق ([به آلمانی] Glanz) بنگرید به:
Christian A. Smith, Shakespeare’s Influence on Karl Marx: The Shakespearean Roots of Marxism (New York: Routledge, 2022), 39, 160–65. .ن –
[36] برای سنجش این امر بنگرید به:
Mikhail Lifshitz, The Philosophy of Art of Karl Marx (London: Pluto Press, 1976), 35–39, 58; Margaret A. Rose, Marx’s Lost Aesthetic: Karl Marx and the Visual Arts (Cambridge: Cambridge University Press, 1984), 61–69; Alfonso Maurizio Iacono, The History and Theory of Fetishism (Hampshire: Palgrave, 2016), 103–13; Hartmut Böhme, Fetishism and Culture: A Different Theory of Modernity (Berlin: de Gruyter, 2014), 244–48; William Pietz, “The Problem of the Fetish, I,” RES: Anthropology and Aesthetics 9 (1985): 5–17; William Pietz, “Fetishism and Materialism: The Limits of Theory in Marx,” in Fetishism as Cultural Discourse, ed. Emily Apter and William Pietz (Ithaca: Cornell University Press, 1996), 119–51; Roland Boer, Criticism of Earth: On Marx, Engels and Theology (Leiden: Brill: 2012), 177–84; Rosalind C. Morris, “After de Brosses: Fetishism, Translation, Comparativism, Critique,” in The Returns of Fetishism: Charles de Brosses and the Afterlives of an Idea, ed. Rosalind C. Morris and Daniel H. Leonard (Chicago: University of Chicago Press, 2017), 191–204. .ن –
[37] Bruno Bauer
[38] Hegel’s Doctrine of Religion and Art
[39] Anekdota
[41] “Treatise on Christian Art”
[42] On Religion and Art, with Special Reference to Christian Art
[43] “the article ‘On Art and Religion’”
[44] Bruno Bauer, “Bruno Bauer an Arnold Ruge. 6. Dezember 1841,” in Der Redaktionsbriefwechsel der Hallischen, Deutschen und Deutsch-Französischen Jahrbücher (1837–1844). Band 2: Der Briefwechsel um die deutschen Jahrbücher um die deutsch-französischen Jahrbrücher (Juli 1841–Januar 1843), ed. Martin Hundt, (Berlin: de Gruyter, 2010), 890; Marx and Engels, Collected Works, 1, 382–89. .ن –
[45] Bonn Notebooks
[46] idolatry
[47] Karl Marx, “Exzerpte zur Geschichte der Kunst und der Religion (Bonner Hefte), “in Karl Marx and Frederick Engels, Marx-Engels-Gesamtausgabe (MEGA2) (Berlin: Dietz, 1976), 293–376. .ن –
[48] Carl Friedrich von Rumohr
[49] The Painting of the Greeks
[50] Johann Jakob Grund
[51] On the Worship of Fetish Gods
[52] Charles de Brosses
[53] Ideas on Art-Mythology
[55] General Critical History of Religions
[57] On Religion
[59] Treatise on the Morals of Church Fathers
[61] certain Divinities
[62] fairy
[63] enchanted or divine thing
[64] giver of oracles
[65] Charles de Brosses, “On the Worship of Fetish Gods; Or, A Parallel of the Ancient Religion of Egypt with the Present Religion of Nigritia,” in The Returns of Fetishism, 48; Marx, “Bonner Hefte,” 320. .ن –
[66] desired outcomes
[67] deities
[68] De Brosses, “On the Worship of Fetish Gods,” 48–49; Marx, “Bonner Hefte,” 321. .ن –
[69] sacralization
[70] De Brosses, “On the Worship of Fetish Gods,” 70; Marx, “Bonner Hefte,” 323–24. .ن –
[71] History of Phallus and Lingam؛ فالوس یا فَلِس (Phallus) تمثالِ آلت رجولیت است و لینگام (Lingam) نمادی از سیوا یا شیوا (shiva) خدای هندو است که به شکل آلت نرینگی به تصویر در میآید. – م.
[72] History of Fetishism
[74] fetish to [X]؛ یا فتیش [داشتن] به [x]. – م.
[75] priapium؛ نعوظ طولانیمدت آلت تناسلی مرد. –م.
[76] ویلیام پیتز (William Pietz) در پاورقی مینویسد که «فالیسیسم* و فتیشیسم (بتانگاری)، برای مورخانِ دین باستان، در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، از جمله رابرت پین نایت (Robert Payne Knight)، جی. ای. دولاور (J. A. Dulaure) و ماینرز، پدیدههایی متمایز بودند. لازمالذکر است که پیتز درمورد ماینرز اشتباه میکند، زیرا ماینرز پریاپیسم (Priapism) را بهعنوان نوعی فتیشیسم طبقهبندی میکند. برای همسنجیِ این امر، بنگرید به:
– William Pietz, “Fetishism and Materialism,” 134, fn. 44.
– Christoph Meiners, Allgemeine kritische Geschichte der Religionen. Erster Band (Hannover: Helwingische Hof-Buchhandlung, 1806), 251–52.
مگر اینکه غیر از این ذکر شده باشد، همه ترجمه ها متعلق به من هستند؛ Marx, “Bonner Hefte,” 336. – ن.
* فالیسیسم (phallicism): پرستۀ قدرت تولید مثل؛ امری که با ستایش آلت رجولیت نمود مییابد و از مؤلفههای بسیاری از ادیان غیر-توحیدی بودهاست. در میان سامیان، یونانیان باستان و بسیاری از مردمان رواج داشته و به یکی از بخش های مهم مناسک پرستش دیونوسوس، خدای یونان، بدل شدهبود. فالیسیسم و نیز پرستش نمادهای باروری زنان، که نمونۀ آن پرستش کوبِلِه، الهۀ باستانی بود، مبین پرستش طبیعت بودهاند. امروزه در هندوستان، در پرستش شیوا، خدای هندو، از نمادی زنانه، که یونی (یوگی) خوانده میشود، و نمادی مردانه، که لینگا (لینگام) نام دارد، استفاده میشود. – م.
[77] fetishized
[79] adoration
[81] St. Guerlichon [a priapic statue]
[82] St. Giles
[83] St. René
[85] Neapolitan phalli and priapii
[86] Isernia
[87] holy festival
[88] Marx, “Bonner Hefte,” 335–36. .ن –
[89] priestly corruption؛ یا فساد کشیشی. – م.
[90] an idol
[91] Benjamin Constant, On Religion: Considered in Its Source, Its Forms, and Its Developments, trans. Peter Paul Seaton Jr. (Carmel, IN: Liberty Fund, 2017), 216; Marx, “Bonner Hefte,” 352. .ن –
[92] priests
[93] Adonis
[94] Byblos
[95] Constant, On Religion, 50, 375; Marx, “Bonner Hefte,” 355. .ن –
[96] behind
[97] disinterested؛ یا خنثی و بیغرض. – م.
[98] egoistic “interest” ؛ یا «رغبتِ» خودگرایانه. – م.
[99] Constant, On Religion, 126–27; Marx, “Bonner Hefte,” 347–48. .ن –
[100] Gaditanic
[101] Belus Temple
[102] sacred prostitution
[103] Hieróduloi ؛ صاحب معابد، برای آفرودیته روسپیان مقدس (هیرودولوی: ierodouloi) را به خدمت میگرفتند. این رسمی متعلق به معابدِ بابلی بود و در شهرهایی مانند کورینت یا کورینتوس (به یونانی: (Κόρινθος رونق داشت. – م.
[104] Pontus؛ پادشاهی پُنتوس یا امپراتوری پونت دولتی بود که ایرانیان به رهبری دودمان مهردادی -که از تبار داریوش بزرگ هخامنشی دانسته میشوند در پنتوس وجود داشت. این پادشاهی را مهرداد یکم در ۲۸۱ پیش از میلاد بنیاد نهاد و با چیرگی جمهوری روم در ۶۳ پیش از میلاد به پایان رسید. اوج گسترش این دولت در زمان پادشاهی مهرداد ششم معروف به مهرداد بزرگ بود. در این زمان مرزهای پادشاهی از سرزمینهای یونانینشین کریمه تا بیتینی و کولخیس و کاپادوکیه گسترده شد. – م.
[105] Cappadocia
[106] Barbeyrac
[107] De Resurrectione
[108] Pseudo-Justin؛ نویسندۀ ناشناس آثاری که به نادرست به ژوستین نسبت داده شده است. – م.
[109] Exhortatio virginitatis
[110] Ambrosius
[111] Marx, “Bonner Hefte,” 330, 334, 369–70, 854–55. .ن –
[112] Origen of Alexandria
[113] kingdom of heaven
[114] Stromata
[115] Clement of Alexandria
[116] polytheistic communities
[117] Marx, “Bonner Hefte,” 374, 861. .ن –
[118] supersensible
[119] در اینجا از برداشتی از همسانی استفاده میکنم که در آثار زیر به تصویر کشیده شده است:
Devin Singh, Divine Currency: The Theological Power of Money in the West (Stanford: Stanford University Press, 2018), 17-22; David Hawkes, Idols of the Marketplace Idolatry and Commodity Fetishism in English Literature, 1580–1680 (New York: Palgrave, 2001), 17, 52. .ن –
[120] Comments on James Mill
[121] medium of exchange
[122] monetary medium
[123] an end in itself
[124] Marx, “Comments on James Mill,” in Early Writings, 260–61. .ن –
[125] pimp
[126] Marx, “Economic and Philosophical Manuscripts,” 375.ن –
[127] universal
[128] Marx, “Economic and Philosophical Manuscripts,” 377. .ن –
[129] properties
[130] saintly relics
[131] Priapus؛ اسطورۀ یونان و روم. خدای قوۀ باه و جماع، خدای آلت جنسی مرد! یا خدای مردانگی، نرینگی و قدرت جنسی مرد. –م.
[132] Fetishism of the Commodity and Its Secret
[133] Hoarding؛ یا انباشتن. – م.
[134] Money, or the Circulation of Commodities
[135] Karl Marx, Capital, vol. 1 (London: Penguin, 1990), 165. .ن –
[136] fetishization
[137] consecrated objects, beyond human commerce
[138] etymological
[139] Marx, Capital, vol. 1, 176, 187, 229, 320, 330; de Brosses, “On the Worship of Fetish Gods,” 48. .ن –
[140] Belus Temple
[141] Marx, “Bonner Hefte,” 330. .ن –
[142] یا مبهوتکننده و منکوبکنندهست. – م.
[143] Marx, “Bonner Hefte,” 330–31; Karl Marx, Capital, vol. 1, 165, 187, 1003– 46; Iacono, The History and Theory of Fetishism, 74. .ن –
[144] برای خاستگاه واجریشهشناسانۀ بتانگاره و بتانگاری، نک:
William Pietz, The Origin of Fetishism: A Contribution to the History of Theory, PhD diss. (Santa Barbara, CA: University of California, 1988), 49–135. .ن –
[145] relic worship
[146] Adam Smith
[147] Martin Luther
[148] Marx, “Proceedings of the Sixth Rhine Province Assembly,” 147; Marx, “Economic and Philosophical Manuscripts,” 342; Marx, Capital, vol. 1, 175. .ن –
[149] Barbeyrac