کلود کاهون: منتهای نوک سوزن (بخش دوم)
میشل لووی
رضا اسکندری
شروع همکاری کلود کاهون با گروه سوررئالیست چندان آسان نبود. رفتارهای عصبی او، تراشیدن موهایش و رنگ کردن پوست سرش به رنگهای صورتی و طلایی، پوشیدن لباسهای مردانه و به چشم زدن عینک یکچشمی، چیزهایی نبودند که بتوان بیتوجه از کنارشان گذشت و آمیزهای ناهمگن از احساسات را در میان سورئالیستها برانگیخت. ظاهر او را میتوان نمودی از آگاهی شورشی همجنسخواه او در نظر گرفت که به صورت نوعی غرابت، نفی هویتهای از پیش تخصیصیافته و نویابی پیوستهی خویشتن نمود مییافت. به هر ترتیب، نگاه سوررئالیستها به او پس از انتشار این جزوه در 1934 تغییر یافت؛ جزوهای که برتون در مقالهی خود «سوررئالیسم چیست؟» آن را «درخشان» توصیف کرد. یک سال بعد، در کتاب مینوتور، برتون بازهم به مقالهی کاهون اشاره کرد: «کلود کاهون در مجادلهی اخیر خود با آراگون، نتایجی را استخراج کرده که تا سالها معتبر خواهند بود».
کاهون خیلی زود نه فقط با مولف مانیفست سوررئالیست و مصاحب او، ژاکلین لامبا، که همچنین با رنه کرول، سالبادور دالی و بنژامن پره نیز طرح دوستی ریخت. علاوه بر این، جزوهی جدلی او همچنان منبع اصلی سوررئالیستها در مقولهی پر چالش رابطهی شعر با سیاست انقلابی باقی ماند. شایان ذکر آنکه برتون، نه فقط تحسینگر عکسهای کاهون، که ستایشگر نوشتارهای او نیز بود. در نامهای به تاریخ 21 سپتامبر 1938، نظر ستایشگرش دربارهی کاهون را به او ابراز میکند و او را تشویق میکند تا بیشتر بنویسد: «به نظرم نیروهایی بس گسترده در تو نهفته است. فکر میکنم (و این فکر را مکررا با تو باز خواهم گفت) که تو باید بنویسی و منتشر کنی. خوب میدانی که تو را یکی از کاوشگرترین ذهنهای این زمانه میدانم (یکی از چهار یا پنج نفر)، اما تو از ساکت ماندن ذهنت لذت میبری».
ستایش برتون تماما به حق بود؛ جزوهی کاهون نه تنها واگویی دیدگاههایش، و نیز دیدگاههای تریستان تزارا، رنه کرول و دیگر سوررئالیستها، که همچنین کاوشی بدیع و جدلی در معنای شعرو اهمیت آن برای یک انقلاب حقیقی بود. نوشتهای راهگشا که طلایهدار نوشتارهای آتی جنبش سوررئالیستی بود. در واقع، آمیزهی منحصر به فرد او از مجادلات رومانتیک، هگلی، سوررئالیستی و مارکسیستی، هنوز در این سدهی نو مهیج و تحریککننده است.
در طول سه سال پس از آن، کلود کاهون خود را بیش از پیش به جنبش سوررئالیسم و به شخص آندره برتون نزدیک کرد. در سال 1935 در کنگرهی دفاع از فرهنگ (که توسط نویسندگان ضد فاشیست –ژید و مالرو- اما تحت هژمونی حزب کمونیست در پاریس برگزار میشد) شرکت کرد تا «از سوررئالیستها و آنارشیستهای مدافع ویکتور سرژ» حمایت کند. جالب آن که او هیچکدام از بیانیههای جمعی سوررئالیستها در سالهای 1934 و 1935 را، از جمله بیانیهی گسست رسمی از جنبش کمونیستی در اوت 1935 که به اخراج برتون از کنگرهی فرهنگی انجامید، امضاء نکرد.
این از زمستان 1935 و آغاز به کار نشریهی ناموفق ضدحمله (تلاشی مشترک از برتون و باتای) بود که نام کاهون در میان امضاءکنندگان دیده شد. کاهون مجذوب بدبینی انقلابی باتای و تلاش او برای ترکیب نیچه و مارکس بود. او همچنین گرایش نوین «شکستباوری انقلابی» این ایدههای نو را، که به باور کاهون با موضع سیاسی اپوزیسیون چپ در تلازم بود، دوست میداشت. بنابر یادداشتهایی که کاهون از یک نشست در سال 1936 ثبت کرده است، تاکید او در این زمان بر این بود که «انقلاب باید مداوم باشد وگرنه دوامی و مانایی نخواهد داشت. انقلاب توسط افرادی ساخته میشود که شوق تکمیل فرآیند آزادسازی را به دل دارند».
ضدحمله طرح سیاسی آشفتهای بود که میکوشید مبارزهای را با فاشیسمِ سازمانیافته بر اساس «نظم» و «خرافهباوری» سامان دهد و از آمیزهی غریبی از دیکتاتوری ژاکوبنی و اشرافسالاری نیچهای الهام میگرفت. در ماه مارس 1936، برتون و دوستانش، از جمله کلود کاهون، ضدحمله را ترک گفتند و باز به باور سوررئالیستی خود بازگشتند که برای مبارزه با فاشیسم ناگزیر میباید از طریق «سنتهای انقلابی جنبش جهانی کارگران» وارد عمل شد.
در طول سال 1936، کلود کاهون نقشی فعال را در فعالیتهای سوررئالیستی برعهده گرفت: او در نمایشگاه سوررئالیستها در پاریس و لندن حاضر بود و بیانیهی جمعی «نه به آزادیِ دشمنانِ آزادی» را (که توسط آنری پاستورو و لئو ماله نوشته شده بود) امضاء کرد. بیانیه به تقبیح کودتای فاشیستی در اسپانیا و رویکرد منفعلانهی دولت جبههی ملی فرانسه به این رویداد میپرداخت. اما به هر روی، در ژوئیهی 1937، او و شریک زندگیاش، سوزان مالهرب، تصمیم به ترک پاریس گرفتند و برای زندگی راهی جزیرهی ژرسی در دریای مانش شدند. کاهون رابطهاش را به گروه سوررئالیستی ترک نگفت و در 1938، به فدراسیون بینالمللی هنر انقلابی مستقل (FIARI) پیوست. در ژوئن 1939، کاهون آخرین بیانیهی FIARI با عنوان «مرگ بر احکام عالیه! مرگ بر وحشت خاکستری!» را امضاء کرد؛ متنی که آخرین بیانیهی جمعی گروه سوررئالیست پیش از شروع جنگ و پراکنده شدن گروه نیز بود. در 1940، با شروع شدن جنگ جهانی دوم و اشغال جزایر مانش توسط قوای رایش سوم، فصل جدیدی در زندگی سیاسی و روشنفکری کلود کاهون آغاز شد که شاید درخشانترین و تاثیرگذارترین آنها نیز باشد: مقاومت علیه فاشیسم.
زمانی که قوای آلمان رسیدند، نخستین تکانهی ذهن کاهون تیراندازی به فرماندهان آلمانی بود؛ او هفتتیر کوچکی برداشت و برای تمرین تیراندازی به جنگل رفت. اما در تیراندازی بسیاری بیتجربه بود و سوزان او را قانع کرد که به احتمال زیاد تیرهایش به خطا خواهد رفت. به جای آن، کلود و سوزان تصمیم به شروع برنامهای خرابکارانه گرفتند که سربازان آلمانی را هدف میگرفت و میکوشید تا آنان را به نافرمانی تحریک کند.
آن دو طی مدت چهار سال از 1941 تا 1944، هزاران جزوه، پوستر و برگهی تبلیغی ضدفاشیستی را، عموما به زبان آلمانی (با ترجمهی سوزان) منتشر کردند که هدفشان ایجاد تنش و تخریب روحیهی اشغالگران بود. کاهون همچنین فوتو-مونتاژهایی از بریدههای تصاویر مجلهی سیگنال که مال نازیها بود درست میکرد و گاه از آثار مشهور ضد-فاشیستی جان هرتزفلد که در 1935 در پاریس به نمایش درآمده بودند نیز الهام میگرفت. شوخطبعی، بازیگوشی، تمثیل، نوستالژی، پوچی، چیزهای شگفتانگیز و کنایه، تسلیحات اصلی آنان در این مبارزهی نابرابر علیه قدرتمندترین ماشین نظامی اروپا بود.
برگههای تبلیغاتی آنان عموما حاوی شعارهایی ضد-نازی و ضدجنگ –مثل «لیبکنشت، صلح، آزادی»-، اطلاعات دست اول و سانسور نشده، ترانهها، مانیفستها، دیالوگهای تئاتری، تصاویر و واژهبازی بود و همواره با نام «سرباز بینام» امضاء میشد. یکی از این برگهها، که موجب خشم بسیاری نزد مقامات اشغالگر شد، مستقیما سربازان را به شورش و ترک پستهایشان فرا میخواند و به آنان توصیه میکرد اگر افسرانشان خواستند از فرار و نافرمانی ممانعت کنند، بهشان شلیک کنند. بعضی از اقلام تبلیغاتیشان دستنوشتههایی روی جعبههای مقوایی کاغذ سیگار بودند. همچنین روی پولهای فرانسوی شعار «مردهباد جنگ» را مینوشتند. اما معمولا کاهون با استفاده از کاغذ کاربن و ماشین تحریر مدل آندروود، از هر برگهی تبلیغاتی دوازده نسخه تکثیر میکرد و با تصاویری که از حروف ماشینتحریرش درست کرده بود و علایم گرافیکی تزیینشان مینمود. سپس این برگهها را روی دیوارها، درها، سیمهای خاردار و خودروهای پارککرده میچسباند یا آنها را لای روزنامهها و مجلات کیوسکهای روزنامهفروشی مخفی میکرد یا توی صندوقهای پستی، کلیساها و پشت در خانههایی رهایشان میکرد که نازیها در آن ساکن بودند.
این رفتار شجاعانهی آنان، درست زیر دماغ ماموران گشتاپو و نیروهای اشغالگر را میتوان با واژهی ییدیش چوتزپا توصیف کرد: گستاخی. کاهون پس از جنگ، ستیز خود را اینگونه توصیف کرد: «من خودم را به شکستباوری انقلابی متعهد ساخته بودم و میکوشیدم تا سربازان آلمانی را علیه افسرانشان بشورانم. ما به نام رنگینکمانی از ارزشها میجنگیدیم که از سیاه بیاندازه رومانتیک تا سرخ شعلهور کشیده میشد. ما به نام آلمانیها علیه نازیها میجنگیدیم. ما نویسندگانی سوررئالیست بودیم که با سلاح بخت مصاف میکردیم».
در نامهای مربوط به سال 1950، کاهون شرح میدهد که آنچه او را به ستیز برمیانگیخت، ایدههای چپگرا، صلحطلب، سوررئالیست و حتی کمونیستیاش (ماتریالیسم تاریخی) بود، و نیز ضرورت صیانت از ارزشهایی «مانند آزادی بیان و آزادی جنسی، که دغدغهی شخصیام بود». در طول آن چهار سال، ماموران خشمگین و ناکام گشتاپو بیهوده به جستجوی این «سرباز بینام» خطرناک برآمدند؛ همو که روحیهی سربازان را تخریب میکرد و در گوشه و کنار آن جزیرهی کوچک صلای شورش میداد.
سرانجام یک نفر، احتمالا فروشندهای که به آنان کاغذهای سیگار را میفروخت، دو زن را لو داد و آنان در 25 ژوئیه 1944 بازداشت شدند. کلود کاهون که میکوشید دوستش را نجات دهد، به افسران گشتاپو گفت «من تنها فرد مسئول در این داستان هستم. فوتو-مونتاژها و نگارش اعلامیهها کار من بود. بماند که من از طرف پدری، یهودی هم هستم». هر دویشان به محض زندانی شدن سعی کردند با قرصهای گاردنال که برای چنین روزی با خود حمل میکردند خودکشی کنند. تلاششان ناموفق بود، اما برای مدتها شدیدا مریض و بدحال ماندند و احتمالا به همین دلیل از اخراج فوری و اعزام به خاک آلمان رهایی یافتند.
در ابتدا پلیس مخفی نازی باور نمیکرد که این دو زن میانسال و مهربان، همان جنگندههایی باشند که مسئولیت تمامی این تحریکهای خرابکارانه را بر عهده دارند و گمان میکردند این دو کارگزاران نیروهای «بیگانه»اند. اما وقتی سرانجام، پس از جستجوی خانه و پیدا کردن ابزارهای کارشان، متقاعد شدند که کار آنهاست، آنان را روانهی دادگاه نظامی کردند. دادستان آلمانی، سروان زارمزر، چنین استدلال میکرد که آن دو، جنگجویان چریکی هستند که از سلاحهای روانی استفاده میکنند؛ سلاحهایی خطرناکتر از تفنگها. بر این نکته هم پای فشرد که تبلیغات آن دو، که از سربازان آلمانی میخواست خود را از شر افسران مافوقشان راحت کنند، «مباشرت در قتل» محسوب میشود.
همانطور که پیشبینی میشد، دادگاه نظامی هر دو را به مرگ محکوم کرد. قرار بر این شد تا دو زن به آلمان اعزام شوند تا آنجا با تبر سر از تنشان جدا کنند؛ برخورد معمول رایش سوم با دشمنان ضد-فاشیست خطرناک که مرگشان میبایست مایهی عبرت دیگران شود. به هر روی، با آزاد شدن فرانسه در 1944، جزایر کانال مانش از آلمان جدا ماندند و اعزام به آلمان هیچگاه صورت نگرفت.
فرماندهان محلی که جنگ را باخته میدیدند از اجرای احکام ترسیدند و نمیخواستند مسئولیت این اعدامهای شنیع را خود بر عهده گیرند. آنان به دو زن گفتند اگر نامهای به مسئولان آلمانی بنویسند و درخواست بخشش کنند، میشود سرشان را از زیر تیغ رهانید، چرا که پلیس رایش سوم بیاندازه مهربان است! اما در کمال شگفتی و ناامیدیشان، کلود کاهون و سوزان مالهرب، استوار، از امضای هرگونه درخواست بخششی امتناع کردند: به باورشان کمک خواستن از رایش سوم مایهی سرشکستگی مینمود! فرماندهان تحقیرشدهی محلی به ناگزیر خودشان درخواست بخشش را امضاء کردند و دو مبارز سربلند ضد-فاشیسم «عفو» شدند و محکوم به حبس ابد. در طول حبسشان در زندان نظامی آلمان دریافتند که سربازان آلمانی پرشماری به دلیل تلاش برای فرار یا به دلیل نافرمانی زندانی شدهاند؛ موقعیتی که –دستکم تا اندازهای- از تبلیغات ضد جنگ آن دو برآمده بود. نهایتا، در آخرین روز جنگ، هشتم ماه مه 1945، با سلامتی شدیدا در معرض خطر، اما زنده، آزاد شدند.
تاریخ مقاومت ضد-فاشیستی در فرانسه صحنههای تکاندهندهی بسیاری دارد، اما داستان این دو زن، داستان هنرمندی سوررئالیست و همراه او، که برای چهارسال به تنهایی با رایش سوم مبارزه کردند و با یک ماشینتحریر آندروود قدیمی، دردسر و نارضایتی را در میان اشغالگران دامن زدند، بیتردید از تکاندهندهترینِ این صحنههاست. کلود کاهون هیچگاه چیزی در خصوص فعالیتهایش در مقاومت منتشر نکرد؛ تمام اطلاعات در یادداشتهایش و نامههایی که به دوستانش گاستون فردیه (1946) و پل لوی (1950) نوشته بود کشف شد و پس از مرگش، توسط فرانسوا لوپرلیه تحت عنوان نوشتهها گردآوری و منتشر شد.
این دفترچهها از آن روی نیز حایز اهمیتاند که اشارات و نظرورزیهایی از دیدگاههای فلسفی، سیاسی و اجتماعی او را، با سبک و سیاق شخصی و دور از تکلفی نشان میدهند. او مینویسد: «من یک شورشی غیر اجتماعی و یک رویابین انقلابیام که در هیچ حزب سیاسی جایم نمیشود. مذهبم پاگانیسم است اما با الهاماتی از سقراط، بودا و کروپتکین؛ و روش (دیالکتیکی)ام در تفکر، الهامگرفته از هراکلیت، هگل و مارکس. ما، شاعران، به حقوق الهی قدرت باور نداریم؛ عشقمان به چالش کشیدن قدرتهای طبیعی و سیاسی است. بدون چنین عشقی به انقلاب، که نه جنسیتی دارد و نه ملیتی، از نفرت یا حرص جان داده بودم». اشارهی همزمان او به کروپتکین و مارکس اشاره به آن گونه اندیشهی مارکسیستی-لیبرتارین است که کاهون در آن با آندره برتون و بنژامن پره شریک است.
بدبینی همواره مولفهای اساسی در نازکاندیشی کاهون بوده است. بدبینی او از خوانش شوپنهاور و نیچه تغذیه میشد، اما هیچگاه او را به کنارهگیری راهبر نشد: «ناامیدی من مانع از آن نمیشود تا تحت بیرق بلورین و آبیفام شکست به عمل بپردازم». هیچچیز بیش از پذیرش منفعلانهی «امر واقع» از شخصیت او دور نیست؛ او مومنی سرسخت است به این اصل که «حق اعتراض… به شیاطین طبیعی و اجتماعی، نخستین حق انسانی است». در همان دفتری که این اظهارنظرها را ثبت کرده، میتوان گزارههایی نیز از دیدگاه سوسیالیستیِ خود-رهاییبخش کاهون یافت: در اردوگاههای کار نازی، آنجا که هیجانها، توانشهای ذهنی و آگاهی افراد را، پیش از زندگیشان نابود میکنند، «وجود یک انسانی را میتوان از بیرون ویران کرد».
به هر روی، امر فردانی «تنها از درون ساخته میشود، با تمرین آزادی فردی، با تلاش خود فرد… به نظر نمیتوان مفهوم فرد آزاد را به صورتی علمی به تصویر کشید. برایم هم ذرهای اهمیت ندارد که نمیشود! … وقت عمل به آرمانهایی رسیده که از انقلابی به انقلاب دیگر، از تمدنی به تمدن دیگر و از نسلی به نسلی دیگر ساخته شدهاند».
در پارهی دیگری مربوط به سال 1947 مینویسد «یک چریک مسئولیت اهداف و ابزارها، دستوراتی که میگیرد و اعمالی که انجام میدهد را، بدون هیچ تمسک یا بهانهای برعهده دارد؛ او بیرونماندهای بر لبهی مهآلود جنگهای ملیگرایانه است، بیگانه با تمام نوع بشر، شهروند جمهوری که در جنگهای داخلی حتی به خود جنگ نیز رنگی انسانی میزند. یک وجود انسانی هنوز آزاد. آن که برای خود ماموریتی در نظر میگیرد، نیازی به ثبت کردن نامش در جایی ندارد». در این گزارهی درخشان و ملهم از آنارشیسم، هم میتوان ستایشی از جنگندگان مقاومت فرانسه را دید، هم ارجاعی را به نبرد خودش در ژرسی و هم مجادلهای را علیه دکترینهای عمل کمونیستی و اگزیستانسیالیستی (با مفهوم «به ثبت رسیدن»).
پس از جنگ، کلود کاهون دیگربار به دوستان سوررئالیستش پیوست؛ به مکاتبه با آندره برتون و ژان شوستر پرداخت و به فکر بازگشت به پاریس افتاد. او دفترچههای متعددی را از خاطراتش از دوران جنگ و چندتایی شعر پر کرد. یکی از این اشعار، مربوط به سال 1952، به بنژامن پره تقدیم شده بود. در ژوئن 1953 سری به پاریس زد و در جلسات گروه سوررئالیستها در کافه دولامری شرکت کرد و آنجا بود که دیگربار آندره برتون، بنژامن پره، مره اوپنهایم، توین و دوستان دیگرش را دید.
او تصمیم خودش را برای بازگشت به پاریس گرفته بود و به دنبال آپارتمانی در محلهی قدیمیاش مونپارناس میگشت، اما سلامت جسمانیاش را سالهای سپریشده در زندان رایش سوم فرسوده بود و در هشتم دسامبر 1954، در ژرسی جان باخت.
کلود کاهون، این چهرهی مسحورکننده و اسرارآمیز، جایگاهی منحصر به فرد را در صورت فلکی سیاه و سوزان روحهای انقلابی سوررئالیستها به خود اختصاص داده است. او با اندیشه و عمل خود، تا منتهای نوک سوزن زیست و جنگید.