تاریخ
آنتونیو گرامشی
رضا اسکندری
تمامی کنشهایتان را و ذرهذره ایمانتان را به زندگی بسپارید. بهترین توان خود را، مشتاقانه و بیغرض به زندگی ببخشید. خودتان را، این موجودات زندهای که شما هستید را، در موج زنده و تپندهی زندگی غرقه کنید، تا آنجا که خود را با آن یکی احساس کنید، تا آنجا که در شما جریان یابد و شخصیت منفرد خود را چون ذرهای از یک پیکره دریابید، ذرهای پر جنب و جوش در یک کل، یک سیم ویلن که طنین تمامی سمفونیهای تاریخ را دریافت میکند و پژواک میدهد؛ تاریخی که بدینترتیب، به خلق آن کمک میکنید. با وجود این رهاسازی مطلق خود در واقعیتی که آن را در بر میگیرد، با وجود این تلاش برای بهرهگرفتن از فردیت در نمایش پیچیده و جهانی علتها و معلولها، ممکن است باز هم جای خالی چیزی را احساس کنید؛ ممکن است از نیازهایی مبهم و تعریفناشدنی آگاه شوید، نیازهایی که شوپنهاور نام متافیزیکی را بر آنها نهاده است.
شما در جهان هستید، اما نمیدانید چرا. شما کنش انجام میدهید، اما نمیدانید چرا. به خلایایی در زندگی خود آگاهید؛ جویای توجیهی برای بودنتان و برای کنشهایتان هستید؛ و به نظرتان میرسد دلایل انسانی به تنهایی کافی نیستند. با پس و پیش رفتن در زنجیرههای علی، به نقطهای میرسید که در آن، داشتن دلیلی برین و توجیهی فراتر از آنچه میدانید و آنچه دانستنی است برای هماهنگی و سامانیافتن هر جنبشی ضروری است. درست همانند انسانی که به آسمان مینگرد و هرچه در سپهری که علم برایمان ترسیم کرده پیشتر میرود، دشواریهای بیشتری در سرگردانیهای خیالی خود در این نامتناهی مییابد تا آنجا که به پوچی میرسد، و ناتوان از غلبه بر این خلاء مطلق، میکوشد آن را با موجوداتی الهی و ذواتی فراطبیعی پر کند تا حرکات سرگیجهآور، اما در عین حال منطقی کائنات را دریابد. احساس مذهبی تماما زادهی همین نیاز مبهم است، این غریزه، این مجادلهی درونی که هیچ نمود بیرونی ندارد. و رد پایی و ارتعاشی از این احساس، در خون تمام ما نهفته است؛ حتی در آنها که بیشترین توفیق را در غلبه بر این ابراز [احساسات] حقارتبار –حقارتبار از آن رو که تکانههایی تماما غریزی و کاملا خارج از کنترل هستند- داشتهاند.
اما آنچه میتواند بر این احساسات فایق آید، همان نیروی [محرک] حیات است؛ کنش تاریخی است که میتواند آنها را خنثی سازد. آنها صرفا محصولات سنتاند؛ بقایای غریزی هزارهی هراس و جهالت از واقعیتی که ما را در بر گرفته است. منشا آنها قابل رهگیری است. تشریح آنها غلبه بر آنهاست. منقاد ساختن آنان در تاریخ، بازشناسی تهیبودگی آنهاست. و آنگاه، آدمی میتواند به زیست فعالانهی خود بازگردد و واقعیت تاریخ را به گونهای اصیلتر تجربه کند. با وارد کردن احساس، همارز واقعیات، به قلمرو تاریخ، سرانجام فرد در مییابد که تشریح وجود ما تنها در تاریخ نهقته است. آنچه قابل تاریخیشدن است نمیتواند ریشهای فراطبیعی داشته باشد یا از الهامی الوهی برجا مانده باشد. اگر چیزی هنوز تشریحنشده برجا مانده است، تنها به دلیل نابسندگیهای شناختی ماست، به دلیل فهمِ هنوز ناکامل ما. آگاهی از این امر، شاید ما را افتادهتر یا متعادلتر سازد، اما در آغوش دینورزی نمیافکندمان. بار دیگر، تاریخ دینِ ما خواهد بود. ایمان ما دیگر بار به انسان، اراده او و توان او برای تغییر معطوف خواهد شد.