رمانتیسیم ، مارکسیسم و مذهب در ” اصل امید ” ارنست بلوخ[1]
نویسنده : میشل لووی
ترجمه : شروین طاهری
فایل پی دی اف:رومانتیسیم
اصل امید[2] نوشته ارنست بلوخ بدون شک یکی از مهمترین آثار اندیشه رهاییبخش در قرن بیستم است . کتابی عظیم ( بیش از 1600 صفحه ) که بخش اعظم عمر مؤالفش صرف آن شده . بلوخ در هنگام تبعید در ایالاتمتحده ، از 1938 تا 1947 آن را نوشت ، نخستین بار در سال 1953 بازنگری شد و بعد در 1959 بار دیگر موردبازنگری قرار گرفت . به دنبال محکومیتش بهعنوان ” فرصتطلب [3]” توسط مراجع جمهوری دمکراتیک آلمان ، بلوخ سرانجام در سال 1961 آلمان شرقی را ترک کرد .
هیچکس هرگز چنین کتابی ننوشته است ، سرزندگی و تحرک مشابه چشماندازهای زنده پیش-سقراطی و کیمیای هگلی ، هافمنی نو[4] ، بدعت مارپیچی و میسیانیسم شاباتای سوی[5] ، فلسفه هنر شلینگ ، ماتریالیسم مارکسیستی ، اپراهای موتزارت و اتوپیای فوریهای . یک صفحه را بهاتفاق بازکنید : این صفحه درباره انسان رنسانسی ، مفهوم جوهر ( مادی ) در پاراسلوس و یاکوب بومه ، از کتاب خانواده مقدس مارکس ، از آموزه شناخت جوردانو برونو و کتاب اصلاح شناخت اسپینوزا است . فضل و دانش بلوخ آنقدر جامع است که خوانندگان اندکی ظرفیت تصدیق این رادارند که کلیت هر مضمون در سه مجلد کتاب توسعه مییابد . سبکش اغلب رمزآلود است اما باکیفیتی فراخواننده و گیرا : خوانندگان میبایست بیاموزند چگونه جواهرات درخشان و سنگهای قیمتی کاشته شده توسط ظرافت سحرآمیز و شاعرانه فیلسوف را استخراج کنند .
برخلاف بسیاری از متفکران دیگر همنسل اش – به همراه دوستش گئورگ لوکاچ شروع کرد – بلوخ از شهود جوانیاش خرسند بود و هرگز رمانتیسیسم انقلابی نوشتارهای اولیهاش را انکار نکرد . در همین مسیر ، اصل امید بهصورت مداوم به اولین کتابش روح اتوپیا[6] چاپشده در 1918 که شامل درونمایههای فراوانی است که در دهه 50 تجدید حیات یافتهاند ارجاع میدهد – بهخصوص ایده اتوپیا بهمثابه آگاهی پیش نگرانه[7] ، بهعنوان جنبه از ” ماقبل پدیدار ” .
چالش اساسی بلوخ این است : آیا فلسفه میتواند آگاهی از فردا باشد ، بنیادی برای آینده ، دانش امید ، یا در کل هیچ شناختی نیست ؟ از نگاه او ، اتوپیا جنبشهای آزادیخواهانه تاریخ انسان را هدایت خواهد کرد :” مسیحیان این را در راه و روش خودشان میدانند ، بعضیاوقات باوجدانی ناهشیار ، گاهی باعلاقهای کاملاً سرزنده و هشیار : اگر چنین نیست چرا میراث بازمانده از قطعات کتاب مقدس مربوط به خروج و میسیانیسم است ؟”
فلسفه امید از جانب بلوخ اولاً هستیشناسی نه – هنوز – بودن[8] در تجلیهای گوناگونش است : نه – هنوز – آگاهی موجود انسانی ، نه-هنوز-شدن تاریخ ، نه-هنوز-تجلی یافتن جهان . برای او ، جهان داری تمایلی کامل به چیزی شدن است ، گرایش بهطرف چیزی ، نهفتگی[9] در چیزی ، و آن چیزی که جهان میکوشد بشود ، اوج مقصود اتوپیا است : یک جهان آزاد از عذابهای پست ، اضطراب و بیگانگی . در پژوهش او درباره کارکردهای پیش نگرانه روح انسان ، رؤیا جایگاه مهمی را اشغال میکند ، از روزمرهترین آنها – رؤیاهای روزمره ( خیالات روزانه) – گرفته تا ” رؤیاپردازیهای پی آیندی ” الهام گرفتهشده از تصاویر-میل( آرزو)[10] .
پارادوکس و تضاد مرکزی اصل امید در اینجا است که این متن قدرتمند ، کاملاً متوجه افق آینده ، امر نو ، نه-هنوز- بودن است ، بیآنکه هیچچیزی درباره خود آینده بگوید . کتاب بهصورت عملی هرگز تلاش نمیکند تصویر ، پیشبینی یا شاخصه از پیش تعیینشدهای از لحظه بعدی جامعه انسانی ارائه دهد مگر یک جامعه بدون طبقه بدون استثمار در چشمانداز مارکسیسم کلاسیک . درواقع ، بهغیراز بخشهای کاملاً نظری ، کتاب سفری شگفتانگیز به درون گذشته است ، گذشتهای که از تصاویر میل و چشماندازهایی از امید پراکنده در اتوپیاهای پزشکی ، معمارانه ، تکنیکی ، دینی ، مذهبی ، جغرافیایی و هنری تشکیلشده است .
در این شکل بسیار خاص از دیالکتیک نوعاً رمانتیک میان گذشته و آینده ، چالش کشف آینده به اشتیاق گذشته – به صورتی از وعده تحققنیافته آشکار میشود :” موانع نصبشده میان آینده و گذشته به میانجی خودشان منهدم میشوند ، آینده هنوز درگذشته آشکار نیست ، تا اینکه گذشته انتقام میگیرد و چون میراثی از چیزهای مرسوم پیشین جمعآوری میشود و ماهی رودخانه در آینده روئیت میشود .” این به معنای غرق آب شدن در رؤیا یا تعمق ماخولیایی درگذشته نیست ، بلکه از گذشته منبعی زنده ساختن برای کنش انقلابی است ، ساختن منبعی زنده برای پراکسیسی که به تحقق اتوپیا گرایش دارد .
مکمل ضروری برای اندیشه پیش نگرانه ، پسنگری انتقادی به این جهان است : دادن کیفرخواستی قوی برعلیه تمدن صنعتی/سرمایهدار و صدماتش موضوع اصلی است . بلوخ ” رسوایی محض ” و ” بیرحمی پست ” آنچه ” جهان تجاری اخیر ” مینامد را به باد استهزا میگیرد – جهانی که ” بهطور کامل تحت نشانه فریب و تقلب جای گرفته ” ، در آن ” عطش برای کسب کردن، هر انگیختار دیگر انسانی را مسدود کرده است .” همچنین کتاب به شهرهای سرد و کارکردگرای مدرن حمله میبرد که دیگر محل سکونت نیستند – Heimat (خانه – سکونتگاه – موطن ) یکی از کلیدیترین اصطلاحات کتاب – بلکه” ماشینهای برای زندگی ” اند که هستی انسانی را به ” درون وضعیتهای استانداردشده و همگون موریانهها ” تقلیل میدهند . سازههای مدرن با نفی صورتهای سازوار ، رد کردن درخت زندگی میراث مانده از عصر گوتیک ، بلور مرگ منعکس در احرام مصر را سرهمبندی میکنند . در تحلیل نهایی ” معماری کارکردی بازنمایی و حتی تشدید سرشت یخزده جهان خودکار ” است که ” مردمانش توسط اثر هنری انتزاعیشان تقسیمشدهاند .”
نقد بلوخ از تکنولوژی مدرن در درجه اول بهواسطه دلواپسی رمانتیک مناسبات هماهنگتر با طبیعت تحریک میشود . تکنیک بورژوازی روابطش با طبیعت را همپایه مناسبات خصمانه بازار حفظ و برقرار میکند : این تکنیک ” همچون ارتشی که کشوری متخاصم را فتح میکند درون طبیعت جا میگیرد “. همچون متفکری از مکتب فرانکفورت ، مؤالف ” مفهوم سرمایهداری تکنیک بهمثابه ” انعکاس[11] ” کلی میل به استیلا [12]” بازمیشناسد ، یک نسبت” ارباب و بردگی با طبیعت”. این نفی تکنیک به معنای دقیق کلمه نیست اما در مخالفت با موجودیتش در جوامع مدرن نسبت به گونه اتوپیایی ” اتحاد فناورانه[13] ” قرار میگیرد ، یک گسترش تکنیکی به همراه همکاری با طبیعت ، تکنیکی که ” همچون رهایی و انتشار مخلوقات غنوده در مقبره آزمایشگاه طبیعت فهم میشود ” – صورتبندی که ( مانند همیشهی بلوخ بدون ارجاع به منبع ) از والتر بنیامین قرض گرفتهشده .
این حساسیت که میتوان ” پیش- زیستبوم گرا ” خواندش ، مستقیماً از فلسفه رمانتیک طبیعت ، مفهوم کیفی از جهان طبیعت الهام گرفتهشده . بنا به نظر بلوخ برآمدن سرمایهداری ، ارزش مبادله و محاسبه تجاری همراه با آن است که به ما در ” فراموش کردن امر سازواره ” و ” از دست دادن معنای کیفی ” موجود در طبیعت یاری میرساند . گوته ، شلینگ ، فرانس فن بادر ، یوزف مولیتور و هگل برخی نمایندگان بازگشت به امر کیفی هستند ، بهطوریکه این بازگشت را بهعنوان واکنشی به این نادیده انگاشتن و سهو، توسعه میدهند هابرماس در نامیدن بلوخ بهعنوان ” مارکسیست شلینگی ” بر خطا نبود ، چراکه بلوخ میکوشید در وحدتی یکتا فلسفه رمانتیک طبیعت و ماتریالیسم تاریخی را مفصلبندی کند .
بلوخ همچنین باعلاقه شلینگ به مذهب مشترک بود – حتی اگر بهصورت ریشهای مخالف ایدههای محافظهکارانه متفکران رمانتیک آلمانی باشد . از میان تمامی صورتهای آگاهی پیش نگرانه ، مذهب جایگاه ممتازی را اشغال میکند چراکه برای مؤالفانش اتوپیایی محض را میسازد ، اتوپیایی بینقص و امیدی مطلق . با این اوصاف روشن میشود که مذهب به آن صورتی که بلوخ بر آن صحه میگذارد – برای استفاده دریکی از تناقضات موردعلاقهاش – یک مذهب خدا ناباور[14] است . این مذهب قلمرو خدا بدون خدا است ، که آفریدگار جهان تکیه زده بر تخت فرمانرواییاش در بهشت را سرنگون کرده و آن را با ” دمکراسی تمثیلی[15] ” جایگزین میکند : خدا ناباوری کمتر از آنکه تصور میشود دشمن اتوپیای دینی است ، چراکه همان پیشفرض مذهب را دارد : خدا ناباوری بدون میسیانیسم هیچ جایگاهی ندارد”.
درعینحال بلوخ تمایل دارد مذهب خدا ناباورش را از هرگونه ماتریالیسم مبتذل ، ” یاس بد ” منتقلشده توسط نسخه سطحی از روشنگری – که Aufkläricht ( شبه روشنگری )مینامد در برابر Aufklärung ( روشنگری ) – و آموزه سکولاریسم بورژوایی ، بهصورت قاطعانه و بسنده جدا کند . این کار با ظرافتهای اندیشه آزاد مخالف نیست بلکه میکوشد این مذهب را با منتقل کردن به درونماندگاری محتوای میل مذهبی حفظ کند ، گنجینهای که در زیر اکثر شکلهای ایده کمونیسم نهفته است : از کمونیسم اولیه کتاب مقدس ( که یادآور کمونیسمهای کوچنشینان است ) تا کمونیسم رهبانی یوآخیم دی فلور و کمونیسم هزاره گرای یهودیان هزاره ( آلبینیانسیان ، حسودیان ، تابوریتیانها ، آناباپتیستها ) . در توضیح حضور این سنت در سوسیالیسم مدرن ، بلوخ در بخش یوآخیم دی فلور کتابش با آوردن نقلقولی کمتر شناختهشده از انگلس جوان مغرضانه نتیجهگیری میکند : ” خودآگاهی انسان جام مقدس تازهای است که مردمان شادمانه به گردش جمع میشوند … این وظیفه ما است که شوالیههای جام مقدس شویم ، برایش شمشیر بکشیم و زندگیهایمان را شادمانه در این آخرین جنگ مقدس که به دنبالش حکومت هزارساله آزادی فرامیرسد به خطر اندازیم . “
این مهمترین منبع برای مارکسیسم بلوخ و به همان اندازه بخشی از میراث اش از سنتهای اتوپیایی باقیمانده از گذشته است ، نهتنها اتوپیای اجتماعی از توماس مور تا فوریه و ویلهلم موریس ، بلکه از تمامی رؤیاهای روزانه و تصورات مطلوب از تاریخ انسانیت – که شامل آنهایی که در کتاب مقدس و تاریخ مسیحیت آمده هم میشود . خصم بلوخ ” دشمن قدیمی ” انسانیت ، خودخواهی هزارسالهای است که ” از هنگام پیروزی سرمایهداری بیشتر از هرزمانی شده است ” ، مسخ و دگرگونی تمام چیزها و همه انسانها به درون کالاها .
مارکسیسمی که docta spes ( آموزه امید ) تازهای را به ارمغان میآورد ، دانش واقعیت ، شناخت فعالی که به سمت افقهای آینده راه میپوید . برخلاف اتوپیای انتزاعی گذشته – که محتوایش مخالف تصاویر مطلوب اش از جهان موجود است – مارکسیسم از روند و امکانیت عینی حاضر در خود واقعیت آغاز میکند : قدردان از این وساطت واقعی ، ظهور اتوپیای انضمامی را میپذیرد .
در پرانتز باید گفت ، علیرغم تحسین کردن اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان ( پیش از 1956) ، بلوخ ” سوسیالیسم واقعاً موجود ” را با اتوپیای انضمامی خلط نکرد – این اتوپیا در نگاهش همچنان ناتمام باقی ماند ، تصویر مطلوبی که هنوز متحقق نشده است . نظام فلسفی او یکسره بر اساس مقوله نه – هنوز – موجود قرار داشت ، و نه بر پایه مشروعیت بخشی عقلانی هرگونه وضعیت ” فعلیت یافته وجود ” .
تعریف مارکسیم بهمثابه اتوپیا برای بلوخ به این معنا نبود که خصوصیت علمیاش انکار شود : مارکسیسم نمیتوانست نقش انقلابیاش را بدون وحدت جداییناپذیر تخیل و هشیاری ، خرد و امید ، دقت در جستجو و شیدایی رؤیاپرداز بازی کند . بنا به بیانی که بسیار مشهور شد ، سرما و گرمای جاری در مارکسیسم میبایست ادغام میشد – هردو ضروریاند حتی اگر میانشان سلسله مراتبی واضح وجود داشته باشد : سرمای فعلی برای گرمای حاضر وجود دارد ، در خدمت آن است ، دقیقاً مثل مارکسیسم که نیازمند تحلیلهای علمی برای خلاصی یافتن از انتزاع و ساختن اتوپیای انضمامی است .
” روند گرم ” مارکسیسم الهامبخش آن چیزی است که بلوخ ” خوشبینی ستیزهجو ” میخواندش ، یعنی کنش امید در امر نو ، در تحقق اتوپیا . درعینحال خوشبینی ستیزهجو بهصراحت میان امید ستیزهجو و ” خوشبینی سطحی باور به خودکارگی پیشرفت ” تمیز میدهد .با توجه به اینکه این شکل از خوشبینی خطرآفرین ناراست گرایش دارد به افیونی تازه برای مردمان تبدیل شود ، بلوخ حتی فکر میکند ” اندکی بدبینی بهتر از این ایمان سطحی و کور به پیشرفت است . برای بدبینی دلنگران از واقعیت ، شگفتزده شدن و حیرانی ناشی از عقبنشینی و فاجعه بهمراتب آسانتر است “. او همچنین بر ” خصلت تضمین ناپذیر ” امید اتوپیایی تأکید میگذارد .
در بازتفسیری از صورتبندی مشهور مارکس – ” ما همچنان در پیش تاریخ انسانیت زندگی میکنیم ” – بلوخ کتاب را بابیان این عقیده که ” مبدأ و خواستگاه در آغاز نیست بلکه در انتها قرار دارد ” به پایان میبرد . آخرین کلام بهطور معناداریHeimat, ، موطن است .
تئودور آدورنو ، یکی از بدبینترین اندیشمندان قرن ، میگوید که مؤالف اصل امید یکی از اندک فلاسفه نادر زمانه ما است که هرگز از اندیشیدن به جهانی بدون سلسلهمراتب سلطه دست نکشید .
[1] Romanticism, Marxism and Religion in the “Principle of Hope” of Ernst Bloch by Michael Löwy
[2] The Principle of Hope
[3] revisionist
[4] Ernst Theodor Amadeus Hoffmann نویسنده و شاعر پروسی ( 1776-1822 )
[5] Shabbetaï Tzvi ( 1626-1676 ) حکیم یهودی کابالایی که در امپراتوری عثمانی فعالیت میکرد و مدعی انتظار طولانی برای ظهور مسیح یهودی بود .
[6] The Spirit of Utopia
[7] anticipatory conscience
[8] the not-yet-being
[9] latency
[10] the images-of-wish
[11] reflects
[12] domination,
[13] technical alliance
[14] atheistic
[15] mystical