ژاک لیپشیتز
جان برجر1
برگردان : شروین طاهری
منتقد میبایست همیشه مراقب علایقی که به زبان میآورد باشد . اما علی رغم این اخطار ، من بیشتر فکر میکنم و درواقع هرروز بیشتر متقاعد میشوم که نقد درباره هنر امروز و چهل سال بعدش ( چراکه این حداقل زمانی است که هر منتقدی میبایست نگرانش باشد ) ، پرسش از کوبیسم است – و احتمالاً– بنیادینترین پرسش درباره آن . شیوههای کوبیستی البته دراز دامنه و همهجا گسترند ، اما این چیزی نیست که من بدان ارجاع میدهم ؛ شیوههای سبکی چیزهای ناچیزی درباره هنر میگویند . این طرز برخورد کوبیسم با طبیعت ، با هنر انضمامی است که امکانات نوین حقیقی و بسیار واقعی را میگشاید .
چشمانداز ایستای (The static ) مجرد درباره نقاشی و مجسمهسازی نمیتواند توقع ما را برای به دست آوردن دانش نوین از تاریخ ، فیزیک ، ساختار و روانشناسی برآورده سازد . ما اینک بر اساس وضعیتی مبتنی بر فرایندها میاندیشیم تا وضعیتی مبتنی بر ذات یا جوهر(substances ) . بسیاری از هنرمندان قرن بیستم این انتقال و پیشروی دانش ما را از طریق استفاده نامعمول و غیرعادی چشماندازی که اهمیتش وابسته به چالاکی فهم است ، خارج از تصویر ساخته میشود ، همراه با دیگر چشماندازهایی که کمتر نامعمول است ، بیان میکنند . این منشأ و اصل زیرین تحریفها و اعوجاجهای(distortions ) اکسپرسیونیسم و مجاورت سازیهای (juxtapositions ) سورئالیسم است . موفقیت آنها به تنظیم چرخشهای بینندگان وابسته است – همانطور که اینگونه بود . استدلال آنها این است : فرم ( صورت ) درواقع آنچه به نظر میرسد نیست ، و بنابراین اگر ما عامدانه آن را از ریخت بیندازیم میتوانیم به شکل کارآمدی مردم را نسبت به حقیقت آشکار به شک افکنیم ؛ پس بیایید حقیقت را کناری بیندازیم و به سیالیت ناشناخته اعتماد کنیم . تقلیل به امر پوچ مندرج در این طرز برخورد ، پرستش امر تصادفی است ، همانند آنچه در نقاشی کنشی روی میدهد .
طرز برخورد کوبیسم تماماً در مقابل این دیدگاه است . هنرمندان کوبیست اصول استفاده از منظر چندگانه(multiple viewpoints ) از خلال تصویر ، و بنابراین ، کنترل کردن چرخش و تکاپوی معنا را تثبیت میکنند . آنها دغدغه تثبیت کردن دانش نو بدون خراب کردن دانش قدیمی را دارند ، و بنابراین دغدغه حکم را دارند تا شک . آنها میخواهند هنرشان همچون حقیقت ، خودبسنده باشد . هدفشان آشکار کردن فرایند است ، نه تعقیب و زیر پا گذاریش در جهت از خود بیخود شدگی . البته که آنها دانشمند نیستند . آنها هنرمندند پس یک پدیدار را به پدیدار دیگر به میانجی قوه خیال مرتبط میکنند ، برعکس منطق فیزیکی . آگاهی انسانی عرصه نبرد و همزمان وسیلهشان بود . به همین دلیل آنها تقریباً در هنر مدرن یکتا بودند چراکه باور داشتند آگاهی میتواند به شکل عقلانی بازشناخته شود ، نه همچون باور تمامی رمانتیکها که بازشناسی آگاهی را سراسر همچون رنج درمییافتند .
خوانندگان احتمالاً اکنون اینکه من درباره آثار کلاسیک کوبیستی از 1908 تا 1913 سخن میگویم را منطقی ارزیابی خواهد کرد2 ، و آنگاهکه میگویم ” منظر چندگانه ” منظورم به معنای دقیق کلمه چندگانگی و از منظر بصری است . در همین حال پیامد حقیقی کوبیسم بسیار وسیعتر است و هیچکس بهتر از ژاک لیپشیتز مجسمهساز این مسئله را روشن نکرده است ، کسی که به همراه زادکین جزئی چند مجسمهساز برتر زمانه ما است .
لیپشیتز اولبار اجازه داد کوبیسم شکل ببخشدش . درواقع از 1913 برای ده سال او مجسمههایی تولید کرد که بسیار مشابه نقاشیهای کوبیسم اولیه بودند : همان اشکال در خود پیچیده ، لبههای تیز ، فقدان عمق و حتی همان موضوعات . این کارها ، آثار کارآموزیاش بودند . بیشترشان بهمثابه مجسمه شکست خوردند . فرم آنها هم مستقیماً از نقاشی برگرفتهشده بود . مانند بومهایی به نظر میآمدند که با عینک سهبعدی مشاهده میشدند . اما از میانه کوبیسم قرن بیستم مسئله سبک برایش متوقف شد ، و کوبیسم برایش به مسئله منظر خیالین مبدل گشت . برخی از کارهای تازهاش مجسمههای سیمی گشوده بودند ، برخی دیگر چهرههای ( فیگورهای ) حجیم ، تعداد اندکی هم معادل مجسمه گون آثار لژه ، با سطحی که گاه بسیار صیقلی بود و گاه بسیار خراشیده . درهرحال ، تمامی آنها استعارهای در جنبش بودند .
میترسم این عبارت مبهم باشد ، اما شاید بتوانم با مثالی روشنش کنم . در میان کارهایش ، مجسمهای بزرگ که زوجی عاشق را بر روی زمین نشان میدهد وجود دارد . فرم کار بهشدت سادهشده است . از دستها ، پاها و صورتها خبری نیست . یک توده بر تودهای دیگر فشار میآورد . چهارپای آنها ( عشاق ترسیمشده ) به دو فرم ساده تبدیلشدهاند – کمی مانند بالههای جلوی یک ماشین . بازوان مرد دو شانه را به هم متصل کرده – شانههای مرد و مال زن را . سرهایشان ، هردو از چانه به عقب خمشده ، از چیزی شبیه به منقاری باز ، نوک بالایی برای مرد و پایینی برای زن است . از نیمرخ کل کار شبیه چیزی مثل لاکپشت است – لاکی با دو بدن – لاکپشتی که خودش را بروی پاهایش بالا کشیده . اما درنهایت روح کار جانورسان نیست . در قالبش برنزی و فرمهایش فلزی است . همانقدر که به لاکپشت میماند ، یک ترازو ، اهرمها و وزنه تعادل را هم نشان میدهد . اعوجاج و سادهشدگیاش توسط کار ماده ، آنطور که در کارهای مور3 اتفاق میافتد ، هدایت نمیشود ، همانطور که بهواسطه امیال شهوانی و ترسها ، آنطور که در کارهای مارینی روی میدهد هم نیست ؛ آنها ( اعوجاج و سادهشدگی ) بسیار با دقت از تنش ساختاری عینیت و جریان موضوع پدید آمدهاند . به عبارت بهتر از نیروی درونی خود اثر . جهشی فنر آسا از بنیاد خود . رودین ، کسی که لیپشیتز بسیار تحسینش میکرد ، هم دغدغه پویش را داشت ، اما برای او این جنبش و پویش فیگور ( پیکره ) چیزی بود که در آن اتفاق میافتاد . برای لیپشیتز دغدغه ، فرایند در برابر جوهر بود و جستجو در تخیل از منظر چندگانه ، پس جریان و حرکت کل حالت بودن در فیگورهایش را میساخت .
از منظری شاعرانه ، این بدین معنا بود که او تمامی اشارهها به فرمهای حرکت را احضار میکرد ؛ حرکت باد ، حیوانات ، آتش ، باز شدن گل ، بارداری . پناهندگانش سقوط میکردند همچون سنگی فروافتاده از ساختمانی ؛ پرومتئوس گلوی کرکس را میفشرد ( یک نشانه تعیینشده برای فاشیسم ) همچنان که باد شعله را خفه میکرد ؛ پیکرههای شادمانش شبیه قایق تازه تراشیده شده از چوبها بودند . اورفئوس معشوقش را از نو مییافت و آن دو همچون دو ابر در آسمان میشدند .
از منظر ایدئولوژیک ، به این معنا بود که او در جایگاهی است که نشانه حقیقی برای زمانه ما باشد . سرعت بهدرستی دغدغه ما است – اما نهتنها در معنای سریع سفر کردن ! هدف ما تنظیم فرایند درحرکت است . تنها خدایاناند که ثابتاند . و از منظر تاریخی این بدین معنا است که لیپشیتز ، آن هنگام که در بهترین حالت خود است ، درس کوبیسم را فراگرفته است : او هدایت و کنترل چرخشها را فراگرفته و تولید هنر عقلانی مدرن را آموخته است .
1959
- Selected essays / John Berger; edited by Geoff Dyer
2 – رجوع کنید به ” خوان گریس ” جان برجر ، سایت حلقه تجریش :
http://tajrishcircle.org/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B3/
3 – رجوع کنید به ” جدال هنرمند برای دستیابی به حیات هنر ” جان برجر، شروین طاهری ، دوهفته نامه تندیس شماره 323