هیتلر میتازد[i]
نویسنده : ارنست بلوخ
مترجم : شروین طاهری
ارنست بلوخ به قدرت رسیدن نازیها و تغییر در ترکیب طبقات اجتماعی در آلمان را به دنبال شکست انقلاب آلمان ، ازنظر میگذراند :
در ابتدا ما با بیتوجهی ، این رشد را رد میکردیم . این شانه بالا انداختنهای ما با خود سوءاستفادههایی را به همراه آورد که خزنده به جلو میرفت . این نوشتارهای یاوهگویانه پوسترهای قرمز نبود که خطرناک مینمود ، بلکه ضربات کشندهی پشت عبارات بود که فرامیرسید . در همین هنگام ، با خشونت در کنار تخت خوابمان در بامدادان اوراق شناساییمان را طلب میکردند و در اینجا خودشان را به حزب منصوب میداشتند . دیگر یهودیان از ورود به هال منزلشان محروماند .
تمامی اینها امکان به عقب نگریستن را فراهم میکرد . وقتیکه مونیخ پیر هنوز نفس میکشید ، ( این جنبش ) بسیار غریبه مینمود و هنوز تا اعماق رسوخ نکرده بود . اما عداوت همراه با جنگ بهزودی از راه رسید . برای مدت زیادی ، خارجی زیبا ( هیتلر ) ، جنگ و دشمنی را با خود آورده بود و در دماغهی شهر به پرورش آن میپرداخت و بهزودی شهر با آن خو گرفت . یادآوری مرگ آیسنر [1] در 1919 و ضعیف شدن گارد سفید داوطلبین و بیرون آمدن خشونت از پوستهاش در آنجا به شکلی که تا آ« زمان وجود نداشت ، ناامیدکننده است . موفقیت کودتای کاپ [2] و تنبیه وزیر سوسیالیست حتمی بود و این بر برهم ریختگی دوبارهی جو دلالت داشت . بااینوجود حتی همین نیز بهعنوان واکنش شهرستانیها و شهرنشینان به متخصصان زمخت کمونیست قابلدرک بود . برای هیتلر اینچنین اتفاقاتی چون آواز قو جلوهگر شد . فراتر از آن جمهوری خلقی بهطور محض در مدت کوتاهی رفتنی بود و باواریا میتوانست چهرهی کهنه خویش را از نو داشته باشد .
در عوض شهرستانیها روزبهروز بدخلقتر میشدند . روستاییان و شهرنشینان در اینجا به شکل یک توده وجود داشتند . در ابتدا آمادهی روبرو شدن با خطر ، پذیرنده و غیرقابلپیشبینی . اینچنین مردمانی به شکل اوباش خیابانی ، به شمار بسیار ، تشیع جنازه آیسنر را تعقیب کردند . همان رهبر دیروزشان که حالا مرده بو . از یک روز پسازآن ، دکانها پرچم ستارهی خلق را با صلیب شکسته عوض کردند . از یک روز پسازآن ، محکمهی مردمی ، که آیسنر خالقش بود ، لوین[3] را کنار دیوار نهاد . تودهی پیمانشکن ، که تمامی قوانین را مسخره میکردند و بهاحتمال مورداستفاده قرار میگرفتند ، و البته نهچندان احتمالی ، در حقیقت با تعقیب انسانها و حیوانها برای شکار ، پرده از شخصیت ذاتی خویش برداشتند . این تنها چنگاندازی خردهبورژوازی تحلیل رفته به قدرت و همکاری با آن نبود و پرولتاریای سازمان دادهشده نیز نبودند و حتی لمپن پرولتاریای سازمان پذیر که میتوانست در برابر هر آسیبرسانی دوام آورد نیز نبودند ، بلکه بهوضوح اراذلواوباش محض کینهتوز ، دستنشاندههای شکنجهگر تمامی دوران بودند . آنها با دغلبازی و از طریق دانش آموزان یونیفرم پوش ، جادوی صف و رژه و زنگ مسخره آن مردمان را متحیر میکردند . بااینهمه باواریا هرگز رسم چنین تصاویری را نذر نکرده بود . رم دهندگان تودهها ، بهمثابه چیزی دوپهلو و نه برای تودهها نامشخص ، اغلب نکوهش پذیرند ، چنانکه همیشه بودهاند . یهودیان باپتیست مجارستان ، جاسوسان هیتلر شدند . آنان با وسیلهای دمکراتیک خریداری شدند تا جای ژورنالیستهای بالکانی را بگیرند . تریتیس [4] خالص و ونریس[5] نمیخواستند از هیچچیز بگذرند . آنها به تودهها سری همگون بخشیدند .
با این وصف او ( هیتلر ) کسی بود که طولی نکشید که بداند چهکارهایی را هنوز نکرده است و میبایست یکسره اشان کند . در این مورد دروغهای فاحش ، مشمئزکننده و زیرکانه نمیتوانست برای مدت زیادی بهتنهایی پاسخگو باشد . برای جدایی از همدستان و هم پالگی هایش جوانان برافروخته در مرکز توجه اش قرار گرفتند . چراکه نسلی پرشور و خوشبنیه بودند . هفتادسالهها برای لبیک به هیتلر میسوختند . دانش آموزان پیر با طعم آبجو ، ملالآور ، مندرس که از خوشحالی به شلوارهایشان چین انداخته بودند ، بهزودی دانستند قلبشان شکسته . شاگردان پیر عضو انجمن اخوت بار دیگر برخاستند . شیلز[6] مأموری که از نو متولدشده بود برایشان برادرانشان را در شلگارتر[7] یافت . اتحادی قهرمانانه با تمامی آوازهای غیرعقلانی در زیر نوری مخفی توطئه میکرد . هیتلر فرمانده اشان ، استحقاق تسامح و رو اداری عدالت را در دادرسی مسخرهاش نداشت [8]. اما حتی بازکاوت ترین وکیلان برلنی بر او دست نیافتند و حتی لووندورف این سمبل مذکر بیمغزی درندهخو به چنان درجهای که او به دست آورد نرسیده بود . سخنرانی هیتلر بدون شک ، در بالاترین سطح اغواکنندگی ، و البته متأسفانه ، کار مهیج و عظیمی کرده بود . حتی بزرگتر از کار نسل انقلابیون که آلمان را در 1918 برانگیخته بودند . او ایدئولوژی ازپاافتاده سرزمین پدری را که درعینحال چون آتش مرموز عمل میکرد عرضه میداشت و هیجان فرقهای که نطفهی یک ارتش مذهبی میشد را در درون گلهای که بتی راهبرشان بود ساخت . این آخرین برنامهی قدرتمند هیتلر نبود . او آزادی از یهودیان ، ذخایر بازار ، اجارهداران فئودالی اقتصاد بینالملل و مارکسیسم بینالملل که دشمن سرزمین مادری بودند را وعده میداد . این در حالی بود که اقتصاد در این هنگام به حاشیه میرفت و روح دولت به مرکز حرکت میکرد ، از رهگذر رهبران شهسوار اخلاق سکولار موسیقی نظم غیر بورژوای کهن با دیگر طنین میانداخت .
همچنین گسترهی جوانانی که در جناح هیتلر ایستاده بودند ، نباید ناچیز شمرده شود . ما نمیبایست رقیب را ناچیز بشماریم ، اما پی بردن به اینکه چه چیز روان آنها را موردتهاجم قرارداد و منبع الهامشان شد مهم است . از این نقطهنظر روابط گوناگون ( آنها ) با رادیکالهای جناح چپ آشکار میشود. برخی آموزهها در صورت کلی مشابهاند ، اگر بدون توجه به محتوایشان در نظر گرفته شوند . به دلیل همین شباهت ( که بیشترشان رونوشتی از سوسیالیسم فرصتطلباند که بروی موج غرایز اولیه سوار شدهاند ) تغییر برچسب دادن تودههای باواریا آسان میشد . در میان کمونیستها همانطور که در میان ناسیونال سوسیالیستها ، جذابیتهایی برای جذب جوانان خوشبنیه وجود دارد ، در هردو سرمایهداری و حکومت پارلمانی نفی میشود ، در هردو دیکتاتوری سلطه و تعظیم وجود دارد و فضیلت تصمیمگیری بهجای کنشهای بزدلانه بورژوازی درخواست میشود . این بیان جاودانه و همیشگی طبقات است . این مسئله بالاتر از گونهای مثل هیتلر و پیروانش و امثال آنها قرار میگیرد . در اصطلاحی روانشناسانِ اینها کسانی اند که کشش انقلابی دارند .
اهداف و مقاصد در این گروه البته همچنان با تمام آشفتگی تنها دربیانی مطلقاً ضدانقلابی از اراده تحلیل رفته قشرها و جوانیشان تشخیص داده میشود . بیست هزار دلار از صنایع نورنبرگ در همین هنگام نشانگر آن است که در مسیری اینچنین بورژوازی هیچگونه احساس خطری نمیکند . چراکه چهرهی جدیدی از دولتی مرموز که از قرار معلوم دشمن سرمایه است ، ترسی ندارد . انگلس میگفت : ضد یهودیان ، جماعتی از هالوهای بیخردند . [9] بر اساس این سرمایه اقتصادی بدون یهود و بر فراز آن تمامی سرمایههای اصلی به طرز فوقالعادهای شکوفا بود . سوسیالیسم شوالیگری-پدرسالر واکنشی ضد سرمایه دارانه که البته برداشت ناراست و یا شاید آغاز دروغگویی بود ، چراکه معنای تضاد سرمایه اقتصادی را که بسیار بزرگتر از تضاد موجود در سوسیالیسم است را بهکلی پنهان مینماید . محله گرایی بهجای نگرهی جهانی ، دولت عرفانی رمانتیک ارتجاعی بهجای نهایت آنارشی نهفته در سوسیالیسم . اینها تضادهایی غیرقابلجمع در ارادهی مثبت هستند که بسیار قدرتمندتر از قرابتهای واضح در صورت و نفی اجتماع در حکومت حاضر است . اوتمار اپان [10] جامعهشناس اتریشی مقلد کوچک حکومت یزدان شناسانه ورمارز اتریش ، در جستجوی این راه ، تعریفی از ناسیونال سوسیالیسم خلق میکند . و سوسیالیسم را بهمثابه ایدئال رمانتیکی از حکومت که از این عبارت انگلس جوان که : جوهر هر حکومت و مذهبی ترس انسانیت از خودش است ، اقتباس میکند . این زیردست ، سراسر فشاری که فئودالیته پایان قرن را تولید کرده و پشت سر میگذارد و رقابتهای اطراف آن را و طولانی شدن تجاوزی صوری آن را به دلیل بازگشت ثبات میداند . او رؤیای مسیحایی را برمیگزیند و در آن بهوسیلهی نوعی فئودالیسم انحراف ایجاد مینماید . تا با تضعیف کردن ریشههای مرکزی آن ، این تئوری را بهنوعی ریاضت کشی شورشی مبدل سازد و ایدئولوژی شورشی گری را با آن تطبیق دهد . و این مهم را از طریق مرحمت مترنیخی[11] انجام میدهد . همان خالق فرمان کارلسباد و پاسدار اتحاد مقدس [12].
حال پرسش پیش میآید که این رهبری تا چه زمانی به طول خواهد انجامید ؟ پاسخ را میتوان در سه عنصر تقسیم نمود که جدایی و همچنین بررسی آنها ، در تونالیتهای متفاوتی قابلفهم است . بستهی نعرههای ممتد خردهبورژوازی ، که از قرمز به سفید میگریزد و با طیب خاطر بیعقلی آشفته و مالیخولیا را میپذیرد . بر فراز آنها ، تودهی متلاطم و وحشی هیتلر و مأمورانش ایستادهاند . جوانان پرزور ، بیتجربه و متأثر شده از کمپ گلهای مخوف . جایی که با محضیتی تمام تنفر از عصر تجارت ، ناامیدی از شکست در جنگ اول و تزلزل جمهوری را آموزش میداد . هیتلر بهشخصه در اینجا مشتعل میکرد و یا حداقل به حرکت غیر بورژوای بورژواهای جوان دامن میزد و به انرژی ریاضتکش آنها شکل میبخشید . که با درجات مختلفی از غیرت آلمانی احمقانه برای جنگ و همچنین از اساتید بازنشستهی قدیمی مدارس که برای سرزمین مادری دل میسوزانند و از اعضای قدیمی حزباند ناشی میشود . سومین آنها در حقیقت ، ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیست و عملکرد خائنانهاش است . آن میکوشد تا بورژوازی را با شوالیههایش دور کند و حتی شوالیه هارا نیز با خودشان دور کند . او انسانتر از بورژوازی است اما در این لحظه بسیار غیرواقعیتر از قبل و بسیار انتزاعی و ناروشم مانع رسوخ واقعیت به درون این چهرهی از خودش میشود . هیتلر هیتلریسم و فاشیسم ، خلسهی مرگآور بورژوازی هستند . تضادی میان قدرت و بورژوازی ، میان خلسه و روح مردهی ناسیونالیسم با جنبش درونی وهم و خیال . این وجه در هیچ زمانی تا به این حد از میان روح فئودالی که توسط اتحاد قدرتمند غیرتمندی حاضر در رؤیای شوالیه گری یا افسانههای شکوهمند محلی قدیمی آلمان در این زمان پسازآنکه پرولتاریا اکثریت خود را به دست خویش از دست دادند ، تقویت نمود . یک بخش از فاشیسم در آلمان به دلیل نمایندگان انقلابی ناراست و دغل که درواقع وضعیت اجتماعی را با هیچ معنای ایستایی ترسیم ننمودند ، شکل گرفت . اما علت اصلی این رخداد ، مردمان دچار فقداناند که خودشان را آشکارمی کنند ، هستند .ایساک بابل [13] هوشمندانه میگوید : ابتذال و پیشپاافتادگی ، همانا ، قیام بر ضدانقلاب است .
نخستوزیر ترور شده مونیخ که مدت کوتاهی حکومت کرد .Kurt Eisner, 1867-1919[1]
[2] کودتای دست راستی در مارس 1920 تحت رهبری Wolfgang Kapp
Eugen Leviné 1883-1919[3] رهبر برجستهی کمونیست که برای مدتی رهبری جمهوری خلق را در مونیخ بر عهده داشت و در جریان آن به مرگ محکوم شد
Thersites[4] زشتروی ناسزاگویی که در ارتش یونان در تروآ حاضر بود . خوانندگان این نکته را نیز در نظر آورند : تریستیز انعکاس پرولتاریا است بهطوریکه آشیل خیلی زود در این کتاب میگوید اما پرولتاریای مغلوب. این امکان وجود دارد که این قطعه از ایلیاد را بهمثابه عناصری از اختلافات طبقاتی تفسیر کنیم و به این صورت به آن نزدیک شویم که چرا تریستیز و آشیل خودشان این مسئله را بیان می کنن و از آن نتیجه بگیریم که این نمایهای است از عصر هومری….
Vansen[5] منشی ولخرج و آشوبگری عمومی در اگمنت گوته .
Ferdinand von Schill, 1776-1809[6] سرهنگ ارتش پروس که با سوارهنظامش در برابر ارتش ناپلئون جنگیده بود
Albert Leo Schlageter, 1894-1923[7] سرهنگ ارتش پروس که در برابر اشغال روهر توسط ناپلئون مقاومت کرده بود و توسط فرانسویها مورد اصابت قرار گرفت
[8] دادرسی هیتلر در سال 1924 برای نقش در توطئهی نازیها در سال قبل اش
[9]تعبیر آلمانی ” Sozialismus der dummen Kerle ” که اغلب به معنای سوسیالیسم دلقکها ارائه میشد و بر آراء اگوست بابل حمل میگردید . اما اصل آن به Kronawetter شهردار وین برمیگشت .
Othmar Spann, 1878-1950[10] جامعهشناس و فیلسوف اتریشی که خواستار تشکیل اجتماعی مسیحی بود و ورمارز تا پیش از انقلاب 1848 به آراء او ارجاع داده میشد .
Clemens Fürst von Metternich, 1773-1859[11] دولتمرد اتریشی که فرمان کارلسباد را داد که تحت تأثیر آن در 1819 دولت آلمان در برابر جریانات آزادیخواه و ملی ایستاد
[12] اتحاد میان تزار الکساندر اول و امپراتور اتریش و پادشاهی پروس
Isaac Babel, 1894-1941, [13] نویسنده روس
[i]Hitler’s force – Ernst Bloch /First published as “Hitlers Gewalt,” Das Tagebuch 5 (April 12, 1924), 474-477. Published in The Weimar Republic Sourcebook, Kaes et al./ Taken from the Antagonism website .