ماکس اشتیرنر
1394-11-09

ماکس اشتیرنر

نویسنده : دیوید لئوپلد

مترجم : شروین طاهری

images

تصویری از اشتیرنر که توسط انگلس سالها پس از مرگ وی کشیده شده است

ماکس اشتیرنر ( 1806-56 ) به عنوان مولف کتاب غیر متعارف و تحریک آمیز ” خود و هرآنچه از اوست “[1] مشهور است . این کتاب در زبان انگلیسی به عنوان Ego and its own ( یک ترجمه تحت الفظی دیگر نیز تحت عنوان فردانیت یکتا و دارایی هایش[2] در انگلیسی موجود است ) مشهور است . اثر اشتیرنر هم در فرم و هم در محتوا مشوش و گنگ است . چالشی که بر انگیخته می خواهد چگونگی عملکرد امر سیاسی و استدلالات فلسفی را نشان دهد ، و در جستجوی به جنبش واداشتن اعتماد به نفس درون برتری تمدن معاصر است . او حمله ی گسترده ای را به جهان مدرن به مثابه جهانی که توسط حالتی از اندیشه مذهبی محدود شده و تحت ظلم و تعدی نهاد های اجتماعی قرار گرفته ، تدارک می بیند ؛ این هر دو حالت با طرح مقدماتی از یک ” من گرایی “[3] ریشه ای که جایگزین برومند و شکوفا شده فردگرایی خودآیین است میسر می گردد . تاثیرات تاریخی موثر بر کتاب ” خود و هرآنچه از اوست ” به سادگی بدست نمی آید ، با این حال ، کتاب اشتیرنر می تواند به حق مدعی این باشد که تاثیری ویرانگر و آنی بر هگلیان چپ معاصراش گذاشته است و نقش پر اهمیتی در توسعه و رشد اندیشه کارل مارکس بازی کرده و بر سنت آنارشیسم فردگرایانه تاثیر گذار بوده است .

1 زندگی و آثار اشتیرنر

در اینجا میان لحن اغلب ملودراماتیک اثر مشهور اشتیرنر و اتفاقات احساساتی زندگی اش اختلافی شدید وجود دارد . اشتیرنر با نام کامل یوهان گاسپر اشمیت[4] در 25 اکتبر 1806 در خوانواده ای از قشر پایین طبقه متوسط که لوتری مذهب بودند و در بایروت می زیستند ، متولد شد . ( اشتیرنر ، در اصل نام مستعار بود که از ابروان پرپشتش می آمد و بعد تر به عنوان نام ادبی – ماکس اشتیرنر – اقتباس شد و به نامش ترجیح داد ) پدرش وقتی تنها شش ماه داشت جان سپرد و او با مادرش رشد کرد ( مادرش از نو ازدواج کرد ). بعدتر اشتیرنر با تنها عمه اش ( کسی که پس از آنکه مادرش بایروت را ترک گفت ، مراقبت اشتیرنر را بر عهده گرفت تا او بتواند در گیمنازیوم قانونی مشهور ادامه تحصیل دهد ) به زندگی ادامه داد . او پس از آنکه از گیمنازیوم فارق التحصیل شد ، در سه دانشگاه که تمایزشان چندان قابل توجه نبود ، یعنی برلن ، ارلانگن و کونینسبرگ به ادامه تحصیل پرداخت . در دانشگاه برلین ، او با آگاهی در سه دوره از سلسله سخنرانی هایی که هگل ارائه کرد شرکت جست : درباره فلسفه دین ، درباره تاریخ فلسفه و درباره فلسفه ” روح ذهنی ” ( که این آخری درباره ساختار آگاهی و فرایندهای ذهن فردی بود ) .

درپی پایان دوران تحصیل ، اشتیرنر بیشتر وقت خود را صرف مسائل خانوادگی کرد . احتمالا با حسن تعبیر برای مادرش که سلامت روانی اش رو به وخامت گذارده بود . در 1832 ، وی به نزد مادرش در برلین بازگشت و بدنبال آن با تنها میل کام یاب اش ، به عنوان معلم انتخاب شد . ( مادر اشتیرنر به آسایشگاه سپرده شده بود و بیشتر از سه سال با او دوام نیاورد ) . دوره ای به مطالعه شخصی مشغول شد و مشاغل نامنظم داشت ، از آن جمله 18 ماه را به عنوان معلم لاتین درس داد که حقوق اش پرداخت نشد . در همین سالها او با اگنس یونز[5] ( 1815 – 1838 ) ازدواج کرد . اگنس از اعضای خوانواده مهمانخانه ای بود که وی در آن زندگی می کرد . ادگار بائر بعد تر ثبت کرده است که اشتیرنر اعتراف کرده بود که تنها یک بار برهنگی همسراش را دیده و از لمس دوباره وی عاجز بوده است . در آگوست 1838 ، اگنس در هنگام بدنیا آوردن کودک مرده اش ، جان سپرد .

میان 1839 و 1844 اشتیرنر زندگی دوگانه ای را در برلین ادامه داد . او موقعیتی در مدرسه خصوصی نمونه دختران بدست آورد و پنج سال بعد را به تدریس تاریخ و ادبیات گذراند و به عنوان مدرسی مودب و قابل اعتماد شهرتی کسب کرد . او از اتاق مطالعه ویلباند آلکیس[6] (1798-1871 ) رمان نویس استفاده می کرد ، بعد از ظهر ها را در کافه استلی می گذراند و از 1841 به بعد مشتری ثابت باری در فردریک اشتراسه شد . بعدتر بود که محل اصلی دیدارها کافه آزاد شد ، جایی که گروه رو به ازدیاد معلمان ، دانشجویان ، کارمندان و روزنامه نگاران بوهمی که تحت رهبری آزادانه سر حلقه هگلیان چپ ، برونو بائر قرار داشتند ، آمد و شد می کردند . بائر کسی بود که به تازگی از جایگاه استادی اش در دانشگاه بن اخراج شده بود . این اخراج بدنبال تحقیق رسمی در راست آیینی نوشتارش درباره کتاب مقدس روی داده بود . این گروه شامل ماریه دارن هارت[7] ( 1818-1902 ) کسی که بعدتر همسر دوم اشتیرنر شد نیز می شد ( همان کسی که ” خود و هرآنچه از اوست ” به او تقدیم شد ) . در این محیط نا معمول و بی قید و بند و علارقم جلوه آرام و شخصیت بی تکلفش ، اشتیرنر به خاطر عداوتش با مذهب ، عدم تساهل اش با میانه روی و قابلیت اش در ارائه استدلال های شدید و تند ، شهرتی برهم زد .

نخستین نوشتارهای اشتیرنر در همین زمان در برلین منتشر شد . در ضمیمه ، که برخی کوتاه و قطعات روزنامه نگارانه عادی بودند و در رایشینگ زایتونگ و لایپزیگ آلگماینه به چاپ می رسیدند . این نوشتارها شامل مرور شناخته شده بر برونو بائر ناشناس و حمله های هجو آمیز بر علیه مفاهیم هگلی در ” آخرین صور اسرافیل “[8] اثر بائر و یک مقاله درباره آموزش و پرورش تحت عنوان ” اصول نادرست در آموزش ما ” ( 1842 ) که به برخی از درون مایه های آخرین اثرش اشاره می کرد ( برای مثال ، تمایز و تضاد آموزش انفرادی در فراخوانش بیگانه با ترویج پیش زمینه هایی برای مبدل شدن فرد به شخصیتی مقتدر ) . در همین دوره ، اشتیرنر برخی اوقات اشاره می کرد که مشغول کار بر روی کتابی است ، اما ، آن طور که به نظر می رسد عده کمی از هم کارانش وجود چنین چیزی را جدی می گرفتند . تاثیر ” خود و هرآنچه از اوست ” در این دسته از حلقه هگلیان چپ هم پرمایه بود و هم غیر منتظره . اشتیرنر کار جدی بر کتاب را در 1843 آغاز کرد و در 1844 آنرا به پایان رساند . ” خود و هرآنچه از اوست ” توسط کتاب فروشی لایپزیکی ، اوتو ویگاند[9] ( 1795 – 1870 ) در یک نسخه با تیراژ هزار به چاپ رسید . ( هرچند در تاریخ 1845 کتاب به صورتی گسترده در دسترس قرار گرفت . این گستردگی از نوامبر سال قبل آغاز شده بود . )

از میزان واکنش هایی که این اثر ایجاد کرد می توان نتیجه گرفت که ” خود و هرآنچه از اوست ” به مثابه نقدی موفق توصیف شد . کتاب به شکلی گسترده مورد بازخوانی قرار گرفت ، و برخی از چهره های پیشرو چون بتینا فن آرنیم[10] ( 1785-1859 ) که از بزرگان ادبیات برلین بود و کونو فیشر[11] ( 1823-1907 ) را ترغیب کرد که بدان توجه نشان دهد . فیشر بعدتر از فلاسفه تاریخ گرای نئوکانتی برجسته شد . کتاب همچنان از طرف نسلی که بسیارشان از نمایدندگان هگلیان چپ بودند ، و مورد هدف قرار گرفته بودند ، با واکنش روبرو شد . افرادی چون برونو بائر ، لودویگ فوئرباخ ، موزس هس و آرنول روگه همگی در رابطه با جدال اشتیرنر از دیدگاهای خود به صورت چاپی دفاع کردند . با این همه ” خود و هرآنچه از اوست ” نه در اقبال عمومی و نه در فروش موفق نبود . اشتیرنر کمی پیش از انتشار کتاب شغل دبیری خود را رها کرد و در 1846 ، بیشتر ارثیه همسر دوم اش را برباد داد ، او این پول را برای تبلیغات در ووشیشه زایتونگ از دست داد . ماریه داهنهارد در طی پایان همان سال وی را ترک گفت . سالها قبل او توسط زندگینامه نویس وفادار اشتیرنر ، شاعر و رمان نویس ، جان هنری مک کای[12] ( 1864-1933 ) در انگلستان پیدا شد . مارینه از ملاقات با مک کای طفره رفت و آنرا نپذیرفت اما برایش توصیفی از اشتیرنر نوشت . او اشتیرنر را به عنوان مردی بسیار موزی که هرگز مورد احترام اش نبوده ، چه رسد عشق، معرفی می کند ، و مدعی است که ارتباطشان باهم پس از ازدواج بیشتر نوعی زندگی هم خانگی بوده است .

از 1847 ، زندگی اشتیرنر توسط انزوایی اجتماعی و اقتصادی متزلزل تشخص می یابد . او به شکل جالبی از رخدادهای معاصراش جدا باقی می ماند – به نظر می رسد او ، برای مثال ، انقلاب 1848 را به شکل کلی نادیده می گیرد – و زندگی روزمره اش به شکل روزافزونی با مسائل داخلی معمول و وضعیت اقتصادی سخت محدود شده . اشتیرنر به نوشتن به صورت متناوب ادامه می داد ، اما ، مفسران آثار آخرین اش را به طور کلی با کمترین استقلال فکری یافته اند ( این آثار به شکل نا معلومی از پتانسیل درخشان ” خود و هرآنچه از اوست ” دور هستند ) . او برخی متون اقتصادی را به آلمانی برگرداند . از آن جمله نوشتار جان باپتیست سی ( 1767-1832 ) و آدام اسمیت ( 1723-1790 ) . و همچنین مجموعه ای از قطعات کوتاه ژورنالیستی برای مجله دس استر راشین آاوید نیز نوشت . در 1852 ، او در برخی موارد برای جمع آوری و نوشتن تاریخ ارتجاع ، که به صورت اصلی شامل گزیده هایی از دیگر نویسندگان ، مانند ادموند برک ( 1729-1797 ) می شد ، همکاری کرد . استراتژی برای بقای اقتصادی در این دوران تغییر آدرسش برای فرار از دست طلبکارانش بود . هرچند او سرعتش آنقدر کافی نبود که از دو حبس کوتاه مدت دربند بدهکاران در 1853 و 1854 اجتناب کند .

در می 1856 ، درحالی که زندگی اش در برلین روزبه روز بدتر می شد ، دچار تب عصبی شد ، احتمالا در اثر گزیده شدن گردنش توسط حشرات . پس از یک بهبودی زودگذر ، در 25 جون چشم از جهان فروبست . مرگش با بی توجهی گسترده ای از طرف جهان خارج روبه رو شد .

2 خود و هرآنچه از اوست : صورت و ساختار

خوانندگان امروزین خود و هرآنچه از اوست آرزو دارند تا این اثر را بدون روبرو شدن با موانعی چند دریابند ، حال آنکه موانع فهم کتاب نه تنها در صورت و ساختار بلکه در استدلال های اشتیرنر نیز وجود دارد .

بیشتر نثر اشتیرنر – که پر است از کوتاه گفتارها و کلمات قصار ، ایتالیک کردن و اغراق – نوعی ناهمگونی و پیچیدگی را به ارمغان می آورد . گزاره هایی اغلب گیرا ، که اتفاقا ، از بازی با کلمات استفاده برده است ، در مقابل با استفاده از استدلال ها و گزاره های قراردادی به هدفشان می رسند ، هدف اشتیرنر اغلب در این صورت پیش می رود که او می کوشد با صحه گذاردن بر بکاربری کلمات با نسبتهای ریشه شناختی شان و یا صورت همانندشان معنا را منتقل کند . برای مثال او کلمه ” اموال و دارایی ” ( در آلمانی Eigentum ) با کلمه ای که با اشاره ضمنی اش به تمایز فردانی تشخص می یابد ، ( در آلمانی Eigenheit ) این ادعا را به پیش می برد که دارا بودن بیان فردیت است . ( اعتبار اشتیرنر به دارا بودن من گرایانه – همانطور که در پایین بدان اشاره خواهد شد – ظاهرا از ادعای راست کیشانه هگلی تمایز وارونه می آید . )

این نفی صورتهای قراردادی در مباحثات نظری به چشم انداز اساسی اشتیرنر درباره زبان و عقلانیت مرتبط است . سبک معمول اش حامل این عقیده است که زبان و عقلانیت را برساخته های انسانی برای محدود کردن و تحت فشار گذاردن قدرت خلاقه اش می داند . اشتیرنر تاکید می کند که مفاهیم پذیرفته شده و استدلالهای استاندارد ، توسط مفهوم حقیقت تضمین می شوند که خود چیزی جز قلمرو ممتاز در پشت کنترل فردیت نیست . در نتیجه ، افرادی که این مفهوم را می پذیرند ، ظرفیت آفرینش گری ” خود-بیانگری ” را به نفع پذیرش نقش فرمانبردار از حقیقت از دست می دهند و به مثابه برده حقیقت می شوند . در تقابلی شدید ، اشتیرنر براین تاکید می کند که تنها محدودیت مشروع در زبان ما یا در ساختار گزاره های ما ، این است که آنها می بایست تا به آخر به فردانیت ما خدمت کنند . این علت شکست مداوم معنی معمول و صورتهای استاندارد استدلال است که مفسرانش را قانع می سازد و این همان خلاقیتی است که از بهانه اشتیرنر برای سبک نامعمول اش پشتیبانی می کند .

خود و هرآنچه از اوست متنی قابل فهم است ، اما ساختاری به ندرت شفاف دارد . کتاب حول اعتبارات سه گانه تجربه انسانی سازمان می گیرد ، در ابتدا این سه جزئی در توصیف مراحل زندگی فرد معرفی می شود . در اولین مرحله در این روایت پیشرونده ، که بخش واقعگرایانه آن نیز هست ، کودکی قرار دارد ؛ آن طورکه کودک از طریق نیروهای مادی و طبیعی همانطور که توسط والدینش محدود می گردد . آزاد شدن از این محدودیت خارجی با آنچه اشتیرنر آنرا خود-کاوی[13] در ذهن می نامد میسر می شود . بدینسان که کودک چاره کار را در نیروی زیرکی بیشتری که این نیروها در خودش تعیین می بخشند و بر می انگیزند می یابد . مرحله ایدئالیستی مرحله جوانی است . در همین حال ، محتوای تازه ای از منابع درونی محدودیت ها را تشکیل می دهند ، و بار دیگر فردیت را به بردگی می کشند . این بار نیروهای روحی برخاسته از آگاهی و عقل مسئولند . تنها در بزرگسالی است که من گرایی فردیت را از هردو نیرو یعنی نیروی مادی ( خارجی ) و نیروهای روحی ( داخلی ) آزاد می کند ، و می آموزاند که ارزش شادکامی شخصیت بالاتر از دیگر ملاحظات قرار دارد .

اشتیرنر این دیالکتیک رشد فردیت را به عنوان مقیاسی برای توسعه تاریخ به تصویر می کشد و این حکایت سه جزئی تا به آخر به عنوان ساختار کتاب باقی می ماند . تاریخ انسان به دوره های پیاپی واقعگرایی ( جهان باستان یا پیشا-مسیحی ) ، ایدئالیسم ( جهان مدرن یا مسیحی ) و من گرا ( جهان آینده ) تقلیل می یابد . بخش نخست کتاب به دو دوره اول و دوم اختصاص می یابد و بخش دوم با دوره سوم در ارتباط است .

  • خود و هرآنچه از اوست : جهان باستان و جهان مدرن  

بخش نخست کتاب خود و هرآنچه از اوست ، جستجویی پس نگرانه است ، به طوری که ، دغدغه ی این را دارد که جهان باستان و مدرن را در برابر جهان آینده قرار دهد ، و به صورت منفی . در این بخش اصلا مقصود اثبات شکست مدرنیته در فرار از حالتهای گوناگون اندیشه مذهبی است ، با اینکه این دوران مدعی بالغ شدن را دارد . بخش عظیمی از داستان تاریخی اشتیرنر صرف دوران مدرن می شود ، و او بحث می کند که جهان باستان تنها تا آنجا اهمیت دارد که برسازنده ریشه های مدرنیته است . در هردو مورد ، یعنی جهان مدرن و باستان ، اکثریت مثالهای اشتیرنر از قلمرو فرهنگ و مصالح روشنفکران انتخاب شده اند . در مجموع این مثالها قصد دارند هم روایت تاریخی که مدرنیته را پیشرفت انسانیت به مثابه تعین ایجابی آزادی نشان می دهد ، تخریب و هم این روایت که فردیت در جهان مدرن توسط روحانیت تحدید می گردد را اثبات کند . برای اشتیرنر تبعیت فردیت از معنا ( روح ) – از هر جنس اش – به عنوان بردگی مذهبی شمرده می شود .

روایت اشتیرنر از توسعه تاریخی مدرنیته به شکل عظیمی به دور یک اتفاق منفرد می گشت ، اصلاح دین . او می کوشد نشان دهد که ، از چشم انداز فردیت ، حرکت از اقتدار کاتولیسیسم به پروتستانتیسم نه تنها آزادشدگی نبود ، بلکه درعوض هردو امتداد و افزایش محدوده روح بودند . امتداد یافتن اصلاح دین ، به جای مقید کردن مذهب ، حوزه کنترل مذهبی را بر بلندای فردیت افزایش داد ، چراکه ، از بازشناسی تمایز میان امر روحانی و امر جسمانی ( حسانی ) سرباز زد . به جای ممنوع کردن ( جلوگیری از ) ازدواج کشیشان ، برای نمونه ، پروتستانتیسم ازدواج مذهبی را خلق کرد ، بنابراین ، امر جسمانی را به درون حوزه امر روحانی جذب کرد . ایمان درونی پروتستانتیسم ، به عنوان نمونه ، جدال همیشگی درونی میان انگیختارهای طبیعی و وجدان مذهبی را تثبیت کرد . با نمونه های زنده و استعاره هایی پرخاشگر ، اشتیرنر این جدال درونی در فردیت را مشابه ، مبارزه میان مردم و پلیس مخفی در پیکره سیاسی معاصر ترسیم کرده است .

اشتیرنر ادعا می کند که جهان مدرن بازتولید حالتهای اندیشه دینی به جای لغو و فسخ آن است ؛ با این ادعا فرصتی فراهم می شود تا حمله ای اساسی به نوشتارهای هگلیان چپ معاصراش ترتیب دهد . به خصوص پیکان حمله متوجه لودویگ فوئرباخ است ؛ او به برتری دادن تبعیت فرد از روح سقوط کرده است . گسترش تعریف دین توسط اشتیرنر دسترسی او را برای وصف کردن اثر فوئرباخ به مثابه ثبات بخش حالتهای اندیشه مذهبی به جای انهدامشان میسر می کند . خطای اصلی مسیحیت با توجه به نوشتار فوئرباخ ، این بود که انسان را محمول می پنداشت و آن را به جهانی دگر فرا می افکند ، گویی که انسان از وجودی مستقل تشکیل یافته است . حال آنکه ، اشتیرنر اصرار می کند نفی خدا به مثابه موضوعی ( سوژه ای ) استعلایی توسط فوئرباخ ، قدسیت محمول مسیحیت را دست نخورده باقی گذارده است . به طور خلاصه ، به جای آنکه طبیعت انسان را به عنوان چیزی که هست تعریف کند ، فوئرباخ می گوید که برای داشتن تعریف از انسان بیان ( اعتبار ) آنچه که مستلزم هستی اش است الزامی است . در نتیجه ، هسته مذهب ” در جوهر فراتر از من ” مستقر می گردد . (46) ، در واقع دست نخورده باقی می ماند . در واقع اشتیرنر نشان می دهد که دستاورد فوئرباخ یک ” جایگزینی در ارباب ” (55) را ایجاب می کند . به طوری که استبداد امر مقدس را بر فراز فردیت تکمیل کرد ، چراکه طبیعت بشر ( برخلاف خدای معمول در مسیحیت ) یک مقدس درون ذات بود که می توانست هم بر پیروانش و هم بر کسانی که از آن پیروی نمی کردند به یک اندازه فشار بیاورد .

اشتیرنر گستره نقد خویش را به تمامی آثار هگلیان چپ بسط داد ، که شامل آنهایی هم می شد که او در برلین همکارشان بود . اگرچه آنها درباره محتوای ذات بشر متفق القول نبودند – فعالان سیاست لیبرال چون روگه ذات بشر را با امر شهروندی مشخص می کردند ، برای اجتماع گرایانی چون موزس هس ذات بشر با کار ( نیروی کار ) هویت می یافت ، برای انسانگرایان لیبرالی چون برونو بائر ذات انسان با کنش نقادانه عیان می شد – اما تمامی هگلیان چپ خطای اساسی فوئرباخ را در گفتارشان بازتولید می کردند : جدا ساختن فردیت از جوهر انسان و نهادن این جوهر بالاتر از فردیت ، به عنوان چیزی که فرد برای بدست آوردنش باید کوشش کند . در مقابل ، اشتیرنر می گفت که از آنجایی که این جوهر فاقد کلیت یا محتوای تجویزی است ، ذات بشری نمی تواند براساس هیچ مدعایی که می گوید چگونه باید زندگی کنیم قرار گیرد . پروژه نظری خودش – که او آنرا به مثابه کوششی برای بازسازی ” نه-انسان ” بی روح و خودباخته (124)برای کسانی که مفهوم رسالتشان بیگانگی است توصیف می کرد – به مثابه درهم شکستن ریشه ای آثار این معاصران طرح شده بود .

  • خود و هرآنچه از اوست : آینده من گرایانه

بخش دوم کتاب ” خود و هرآنچه از اوست ” پیش نگرانه است ، به این معنا که در مقابل جهان مدرن و عصر باستان ، در گیر در آینده من گرایی است و به صورت مثبتی ، در آن بدنبال ایجاد و ثبت امکانیت فرار از استبداد مذهب برای معاصرانش است .

انتظار اشتیرنر از توسعه نسبت تاریخی میان فرد و اجتماع بر مبنای پیشرفت سلسله ای موازی و متشابهی که از تصور من گرایی به مثابه تجسد تمدن مترقی ترسیم می کند ، قرار می گیرد . از یک منظر ، او به صورت منظم اصطلاحاتی که دارای نسبتی پیشرونده ( که توسط بسیاری از متفکران دوران آغازین اندیشه سیاسی مدرن بکار رفته ) از وضع طبیعی به جامعه مدنی هستند را معکوس می سازد . اشتیرنر نشان می دهد که عضویت در اجتماع و نه انزوا ، که ” وضعیت طبیعی ” نوع انسان است (271) تشکیل دهنده نخستین دوره از توسعه ای است که از دوران هنوز نابسنده رشد بر می آید . در جای دیگر و به صورتی دیگر او توسعه نسبت میان فرد و اجتماع را همچون رابطه میان مادر و فرزند اش تصویر می کند . همانطور که فردیت ( کودک ) مزیت های دوران بلوغ را از دوران پیشین محدودیتهای محیطی کسب می کند ، می بایست از فرمانهای اجتماعی ( مادر ) که بدنبال ابقاء و برقراری موقعیت فرمانبرداری برای اوست ، خارج گردد . در هردو موضوع ، اشتیرنر این آموزه را وضع می کند که فردیت می بایست از اجتماع به روابط من گرایانه رجعت کند ، اگر می خواهد از استیلا در امان باشد .

آنچه از من گرایی مقصود می شود ، در هر حال ، اغلب روشن نیست . اشتیرنر گاهی این معنا را به عنوان من گرایی روانشناسانه به تصویر می کشد ، که این معنا به عنوان طرفداری از این ادعای توصیفی است که تمامی کنش ها ( درونی ) توسط نگرانی حاصل از خودخواهی انگیخته می شوند . با این همه ، تعیین جایگاه نظری اشتیرنر بدین سان ، نادرست به نظر می رسد . در ” من و هرآنچه از اوست ” کم نیست ساختارهایی که در اطراف تقابل میان ضرورت تجربه من گرایانه و نا-من گرایانه شکل گرفته است . در واقع ، او بدنبال توقف آن کنش های نا-من گرایانه که به صورت تاریخی غالب اند است ( در دوران واقعگرایی و ایدئالیسم ) . علاوه بر این ، از این منظر ، اشتیرنر به صراحت شروحی بر پایه من گرایی روانشناسانه را برای نفی خود این مثالها بکار می گیرد . در مبحثی که زن جوان عشق اش را در رابطه با احترام به آرزوهای خوانواده اش قربانی می کند ، اشتیرنر خاطر نشان می کند که ، ناظر ترغیب می شود که از غالب شدن خودخواهی زن حمایت کند چراکه در این مورد زن به شکل کاملی آرزوی خوانواده اش را بر جاذبه ی خواستگارش ترجیه داده است . با این حال ، اشتیرنر این بیان فرضی را رد می کند ، در عوض ، خاطرنشان می کند که ” زن انعطاف پذیر که آگاهانه خواست شخصی اش را بی جواب می گذارد و به سادگی تحت استیلای قدرت بالاتر قرار می گیرد (197) می بایست به مثابه کسی در نظر گرفته شود که کنش اش بر اساس زهداش هدایت شده است در عوض هدایت توسط من گرایی اش .

همچنین خطا است که تصور شود اشتیرنر وکیل مدافع قضیه معمول درباره ارزش کنش خود – التفات[14] است . لازم است من گرایی اشتیرنر را از امتداد فردیت خود – التفاتی که معمولا به آن عنوان فهمیده می شود جدا ساخت . در ” من و هرآنچه از اوست ” اشتیرنر درباره مثال مهمی ار فردیت حریص که همچیز را بدنبال افزایش مادی فدا می کند ، به بحث می نشیند . این چنین فردیتی ، به شکل کامل خود – التفات گر است ( او تنها برای غنی ساختن خود عمل می کند ) در حالی که ، این آن نوع من گرایی است که اشتیرنر بخاطر یک بعدی بودن و محدودیت اش رد می کند . دلیل وی برای رد کردن چنین صورتی از من گرایی عبرت آموز است . اشتیرنر نشان می دهد که انسان حریص در انزوایی تا به پایان اسیر می شود ، و چنین اسارتی با من گرایی که شایسته فهمیده شدن است نا متناسب است .

من گرایی اشتیرنری در برابر اصطلاحی چون خود-رضایتمندی می آید ، اگرچه شاید به مثابه انواعی از خود-هدایت گری یا خوآیینی بهتر فهمیده شود . من گرایی شایسته فهمیده شدن ، با آنچه اشتیرنر ” خودیت ( Eigenhite ) ” می خواند این همان است ؛ گونه ای خودآیینی که با هرگونه تعلیقی که داوطلبانه یا بر اثر فشار احکام منفردی حاکم شود در تقابل است . اشتیرنر می نویسد :” من صاحب خود هستم ، من تنها ارباب خود هستم ،… درعوض ارباب بودن به خاطر هرچیز دیگر . ” (153) این ایده آل اشتیرنری از خود-اربابی که دامنه اش در خارج و داخل امتداد می یابد ، نیازمند آن است که هم از تابعیت دیگران اجتناب کند و هم از ” کشیده شدن به دنبال ” (56) خواستهای خویشتن فرار کند . به طور خلاصه اشتیرنر نه تنها مشروعیت هرگونه تابعیت از اراده ی دیگری را رد می کند بلکه همچنان توصیه می کند که افراد احساسات مطلوبشان را نسبت به خواستها و ایده آلهایشان تفکیک کرده و این احساسات مطلوب را با توجه به این تفکیک بپرورانند .

داوری بر خلاف چنین معنایی از من گرایی ، اشتیرنر را به عنوان یک نیهلیست تشخیص می دهد – همانطور که تمامی قضاوتهای معمول چنین است – و همچنین به نظر می رسد که خطا باشد . یکی از قضاوتهای عمومی ولی نادرست که اشتیرنر را به مثابه نیهلیست توصیف می کند ، از نفی آشکار اخلاقیات توسط اشتیرنر بیرون می آید . اخلاقیات ، در نگره اشتیرنر ( بنا به اعتباری که برای اشتیرنر دارد ) شامل مفروض گرفتن تعهد به عنوان رفتاری که در مسیرهای معینی ثابت مانده است . در نتیجه ، او اخلاقیات را به مثابه تقابل با من گرایی شایسته فهمیده شدن ، نفی می کند . با این حال این نفی اخلاقیات در نفی ارزشها به همان پایگان نیست ، بلکه در تصدیق آنچه می توان نیکی های نا-اخلاقی خواند ریشه دارد .

این یعنی ، اشتیرنر آن کنش ها و امیالی را که در معنای او اخلاقی نیستند ( چرا که آنها شامل در تعهد به دیگران نمی شوند ) را تصدیق می کند و در عین حال مثبت ارزیابی می کند . اشتیرنر آشکارا و به صورتی کامل به چشم اندازی نا – هیچ انگارانه از طریق نوعی معین از شخصیت و حالت رفتاری ( به عبارت دیگر تحت عنوان فردیت خودآیین و عمل خودآیین ) که ارزش بالاتری از تمامی دیگر انواع دارد متعهد است . مفهوم اخلاقیات وی ، در این معنا ، از نوع بسیار محدود است و نفی مشروعیت دعاوی اخلاقی توسط او تمامی قضاوتهای متداول را با انکار شایستگی شان رد نمی کند . دراین مورد ، به عنوان نتیجه گیری ، هیچ ناسازگاری در استفاده اشتیرنر از واژگان سنجش گرانه صریح وجود ندارد ، به عنوان مثال هنگامی که او برای شجاعت من گرا در دروغ گفتن (265) ، یا محکوم کردن ضعف (197) فردیتی که از فشار خوانواده اش از پای درآمده و تسلیم شده ارزش قائل می شود.

دو جنبه از وضعیت اندیشگانی اشتیرنر او را چون یک بنیادگرا پدیدار می کند . اول ، او ارزش ” خودیت ” را نه چون یکی در میان دیگر ارزشها ، و نه همچون مهمترین امر نیک در میان امور نیک ، بلکه در مقابل به عنوان تنها امر نیک می داند . دوم ، او اعتبار خود – اربابی را به صورتی وضع می کند که با وجود هر مشروعیت متعهدانه ای به دیگران ، متعارض است ، حتی هنگامی که خود فرد داوطلبانه خواهان انجام اش باشد ( در نتیجه نفی تنها راه احتمالی آشنای آشتی دادن خودآیینی با وجود تعهدات الزام آور خواهد بود ) . به طور خلاصه ، اشتیرنر ارزش هیچ چیز دیگر را از خود – اربابی فردیت بالاتر نمی داند و این آخری را در سخت ترین و عجیب ترین شیوه تفسیر می کند .

  • برخی نتایج از من گرایی

وضعیت نتایج اندیشه اشتیرنر بسیار فراخدامنه و گسترده ظاهر شدند . به عنوان نمونه در اخلاقیات ، من گرایان خود را در شکلی تقابل با برخی از موسسات اجتماعی محبوب و عملکردها یافتند . اشتیرنر به صورت متداولی در اجتماعات ( نا –من گرا ) از طریق معاشرت با ” اعضایش ” شرکت می کرد ، برای اینکه شرکت داشتن در چنین اجتماعاتی را به مثابه انقیادیافتن افراد به بحث گذارد . به عنوان مثال ، او عنوان می کرد که ” صورت خانواده انسان را در بند اسیر می کند “(152) . ( اشتیرنر هرگز امکان جدی که برخی از این ارتباطات اجتماعی ، که می توانسط برای مشارکت کنندگان اش دارایی مثبتی ایجاد کند را جدی نمی گرفت ، مثلا بودن در خانه یا احساس امنیت را ) . روبرو شدن با تقابل میان من گرایی و اجتماع ، اشتیرنر را بر آن نداشت تا در تعهداش به یا فهم اش از ” خود – ارباب گری ” تجدید نظر کند ، بلکه در عوض حقیقت و مشروعیت این نهادهای قراردادی و عملکردها را با اطمینان انکار می کرد . دو مثال از این برخورد می تواند کافی باشد .

در منظر اشتیرنر ، وجود ناسازگاری میان فردیت من گرا و حکومت امری ضروری و حتمی است . این دشمنی اجتناب ناپذیر بر اساس تقابلی است که اشتیرنر میان مفهوم خودآیینی و هرگونه تعهد مطیع قانون ایجاد می کند . او می نویسد :”اراده من و حکومت قدرتشان را در دشمنی خون باری که هیچ صلحی در آن میان ممکن نیست بدست می آورند ” (175). از آنجایی که ” خود – اربابی ” با هیچ گونه تعهد نسبت به قانون جمع نمی شود ، و ارزش فراتر از آن دارد ، اشتیرنر مشروعیت تعهد سیاسی را نفی می کند . قابل توجه است که این ایستار نفی کننده فارق از بنیاد آن تعهد سیاسی و در نتیجه شکل حکومت قرار دارد . اشتیرنر تاکید می کند ” هر حکومتی ، استبداد است ، استبداد یکی بر همگان ” (175). حتی در مورد فرضی از یک دمکراسی مستقیم که حاصل جمع تصمیمات سازنده اتفاق آراء است ، اشتیرنر از آن جایی که من گرا توسط حاصل جمع تصمیمات اش محدود می گردد ، آن را نفی می کند . امروز بواسطه اراده دیروزم اسیر می شوم ” او می افزاید ، از آن جایی که موجودیت ام متمایل است که خود را در اراده ای خاص تجلی بخشد ، در فرمانده ام ، پس اراده ام در او منجمد می گردد ، و اشتیرنر آن را انکار می کند ” چراکه من دیروز احمق بوده ام و حالا باید احمق بمانم ” (175).

بر سر قول و قرار ماندن قربانی بعدی این تعهد به و فهم از ” خود – اربابگری ” است . مشارکت اشتیرنر در اصل وفای به عهد که با محدودیتهای قاعده مند همراه است ، از آنجایی که نیازمند حداقل ( به اندازه کافی ) از پایداری بر سر پیمان است با فهم اش از فردیت خوآیین در تضاد قرار می گیرد . اشتیرنر هرگونه تعهد کلی به وفای به عهد را به عنوان یک تلاش دیگر برای به اسارت کشیدن فردیت رد می کند . او نشان می دهد که ، من گرا ، می بایست شهامت دروغ گفتن داشته باشد و بتواند حتی قول و سخن خویش را نیز بشکند . چراکه ” تعین خویشتن است ، به جای مصمم بودن ” (210) . باید اشاره شود که شوق اشتیرنر از آن جهت که کسی قول اش را برای خدمت به هدف روحانی بزرگتر بشکند تامین نمی گردد ( آنطور که لوتر برای مثال ، نسبت به نذر مذهبی اش به خاطر خدا عهد شکن می شود ) بلکه در مقابل برای آنچنان فردیتی ، شکستن قول تنها به خاطر خودش انجام می گرفت . و این مطابق با خواست اشتیرنر قرار می گرفت .

به همان شکل که من گرا می بایست نهاد ها و عملکردهایی را به عنوان تعارض با اصل خوآیینی نفی کند ، و این وجهه نفی ” خود و هرآنچه از اوست ” را تشکیل می دهد ، همچنان ، کتاب شامل برخی پیشنهادها ی ایجابی و آموزه ها درباره اشکال ممکن ارتباط من گرا بی آنکه با اصل فردیت ” خود – ارباب گر ” در تعارض باشد نیز می شود . در این خصوص ، اشتیرنر طرح مقدماتی از آنچه او ” اتحاد من گرایان ( Verein Von Egoisten ) ” می خواند در کتاب ارائه کرد (161).

آینده من گرایی می گوید که جهان از افراد مطلقا منزوی تشکیل نمی شود بلکه در عوض رابطه ای متحد برقرار خواهد ماند ، به طوری که ، نسبت و ارتباط میان افرادی که خویشتن اشان مستقل و خود-متعین باقی خواهد ماند به صورتی موقت و ناپایدار برقرار می گردد . جنبه مرکزی منتج از اتحادیه من گرایان این است که این اتحاد فاقد قدرت به انقیاد کشیدن فردیت است . این اتحادیه از ” فرد و شرکای ” (273) خودآیین اش تشکیل می گردد که به طور مداوم متحدین اش تغییر می کند ، به طوری که افراد در اختیار اتحاد قرار دارند بی آنکه قدرت شان را از دست بدهند ، بی آنکه ” به پرچم ” (210) دیگر اعضاء ادای سوگند کنند . این اتحادیه من گرایانه یک تشریک مساعی ابزاری محض است که تنها مزیت اش این است که افراد را در ارتباط با پیگیری اهداف شخصی شان هدایت می کند ؛ در آن هیچ عایدی مشترکی از مقاصد وجود ندارد و این همکاری فی حد ذاته دارای هیچ ارزشی نیست .

اشتیرنر برخی اوقات در برابر چگونگی شرح بهتر اعتبار اصل این رابطه اجتماعی من گرایانه مردد می گردد . در ” من و هرآنچه از اوست ” او به دو مسیر واگرا کشیده می شود .

در نخستین مسیر ، که کوچکترین نوع از این حالت است ، اشتیرنر تا حدی از این پیشنهاد که می بایست نتایجی ریشه ای را به ارمغان آورد ، پا پس می کشد . به طور دقیقتر ، او در صدد است القا کند که برخی نسبتها و آشنایی های ( مانند عشق ) می بایست در درون آینده من گرایانه امتداد یابد . این پیشنهاد احتمالا می خواهد آن آینده را اغواگرانه به نمایش گذارد ( و این مسئله تنها به این گونه آشنایی ها و ارتباطات مفید ختم نمی گردد ). با این حال ، این خواست بسیار بیشتر از این است ، چراکه تمامی ارتباط هایی را که مورد اشاره ی او قرار دارند به صورتی دست نخورده از خلال نوعی تناسخ در صورت من گرایانه از نو ظاهر می شوند .

برای مثال ، اشتیرنر میان دو گونه عشق تمایز قائل می شود : نوع بد آن ، آن نوعی است که ” خودیت ” قربانی می شود ، و نوع خوب آن ، یعنی عشق من گرایانه ، ” خود – سروری ” حفظ می شود . عشق من گرایانه به فرد اجازه می دهد برخی از عناصر خویشتن اش را در ارتباط با فزودن لذت دیگری انکار کند ، به شرط آنکه افزایش لذت خودش در پایان حاصل گردد . موضوع در عشق من گرایانه به کلامی دیگر ، باقی ماندن خود فردانیت است . یک من گرا خودآیینی و علایق اش را در دیگری قربانی نمی کند ، بلکه در مقابل ، عشق تنها تا جایی ادامه دارد که ” مرا شاد سازد ” (258). از یک منظر ، اشتیرنر این نوع نسبت بندی را به عنوان آن گونه فردی که از دیگری ” لذت می جوید ” (258) هویت می بخشد . این توصیف تنها روشن می کند که ، لذت بردن از فرد دیگر و عاشق آن بودن متقابلا موضوعاتی متمایزند . عاشق یک فرد دیگر بودن در معنای متداول آن ( و معنای نا-منگرایانه اش ) توانایی اندیشیدنی است که متضمن این خواست است که سعادت طرف مقابل را گسترش دهد ، حتی هنگامی که آن ترقی ، مورد رضایت ما نباشد ، یا هنگامی که آن خواست با سعادت و اراده خودمان در تضاد قرار گیرد . در این معنا ، عشق از معنای مورد نظر اشتیرنر درباره عشق من گرایانه با فاصله می ایستد . مسئله در اینجا اصطلاح شناسی نیست – اشتیرنر با دقت مراقب جزئیات هست ، آن هنگامی که ما عشق من گرایانه را ” عشق ” می نامیم و ” از این رو به صدای قدیمی می چسبیم ” (261) یا هنگامی که ما یک اصطلاح تازه را خلق می کنیم – اما در مقابل آن ، جهان بدون این تجربه جهانی بی گانه و حقیر خواهد بود . اشتیرنر در تثبیت این آشنایی مخصوص و ارتباط ارزنده به طوری که در مقدمات و مفروضات من گرایانه از نو برقرار گردند ، شکست می خورد .

در دومین مسیر که در این حالت ، بیشتر ظاهر می شود ، اشتیرنر نتایج رادیکال و بیگانه حاصل از اقتباس و بکار گیری دستورات من گرایانه را تصدیق می کند . همچنین در این جا او می بایست بگوید لذت بردن از این پذیرش و تصدیق که نتایج شگفت انگیز چشم اندازش را فراهم می آورد ، برای آن است که اندکی از هرگونه تسکینی را بدست آورد . این بخش یکی از منابع لحن ملودراماتیک من و هرآنچه از اوست .

اشتیرنر نسبت میان من گرا و موضوع اش را ( که البته شامل فرد دیگر هم می شود ) به مثابه نسبت مالکیت توصیف می کند . جایگاه و وضعیت من گرا دارندگی جهان پهناور است . این اشاره به دارایی من گرایانه ، توسط مفاهیم حقوقی بسیار آشنا از مالکیت مغشوش نمی گردد ( مفاهیمی چون ” دارایی شخصی ” یا ” دارایی اجتماعی ” ) این اشکال بسیار آشنا از مفهوم مالکیت مبتنی بر تصور حق ، و شامل ادعای انحصار یا محدودیت استفاده می شوند که البته اشتیرنر آنها را رد می کند . دارایی من گرایانه در مقابل ، از ” استیلایی بی حد و حصر ” (223) افراد بر جهان تشکیل می گردد ، این معنا از طریق آنچه اشتیرنر نشان می دهد ، دال بر آن است که در این استیلا هیچ قید و بند اخلاقی که چگونگی ارتباط فردیت را با چیزها و دیگر افراد وضع کند وجود ندارد . اشتیرنر برخی اوقات حاصل تشریک مساعی میان افراد را به مثابه ارتباطی مستلزم ” اتحاد برای استفاده ” (263) توصیف می کند . من گرا ، آن طور که اشتیرنر شرح می دهد ، دیگران را به مثابه ” هیچ چیز مگر غذای من ” می بیند ، حتی هنگامی که من از فرط خوردن پروار شده باشم و برای استفاده تو محیا ” (263) اشیرنر نتایج بلافصل و کامل این نفی همگانی تعهد در قبال دیگران را به جان می خرد و بر آن پای می فشارد . برای مثال ، من گرا ” حتی قدرت داشتن بر زندگی و مرگ دیگران ” را هم انکار نمی کند (282) . در سرتاسر کتاب ، او به انحاء و اشکال گوناگون به سرازیری تقبیح کردنی فرو می افتد ، ” بیوه مامور خفه کردن فرزند ش است “(282)” مرد کسی است که با خواهرش همچون کسی که همسراش هم هست ، رفتار می کند ” (45) و قاتل کسی است که از عملش به مثابه ” خطا ” نمی هراسد (169) در یک کلام می توان خلاصه کرد که ” ما بیکدیگر هیچ دینی نداریم ” (263) . به نظر می رسد که در اینجا اعمالی چون کودک کشی ، زنا با محارم و قتل ، به کلی از مورد قضاوت واقع شدن ، خارج می شوند .

از یک منظر اشتیرنر تصدیق می کند که عده ی کمی از خوانندگانش ، خوانندگان ” من و هرآنچه از اوست ” از تصویر وی از آینده من گرایانه ، خطوطی آسایش بخش ترسیم خواهند نمود ، در حالی که ، بر این پای می فشرد که سعادت و خشنودی این مخاطبین هیچ ربطی به او ندارد . همچنان اشتیرنر اظهار می دارد که اگر او مطالبش را در محتوایی مورد پسند دیگران اظهار می کرد ، ناچار می شد به جای برجسته ساختن و تبلیغ ایده هایش ، آنها را پنهان سازد . بنابراین ، حتی اگر او باور داشت که این ایده ها به ” جنگی خونی و نابودی بسیاری از نسل ها ” راهبر است (263) همچنان برای منتشر ساختنشان اصرار می کرد .

3 اعتبار و نفوذ اشتیرنر  

در هنگام مرگش ، بدنامی کوتاه مدت اشتیرنر ، به سراسر زندگی اش بسط یافته بود ، کتابش برای چندین سال خارج از انتشار ماند و نشان کمی بود که اثرش مدت زیادی دوام آورد . با این وجود ، از آن به بعد ، ” من و هرآنچه از اوست ” حداقل به هشت زبان برگردانده شد و در حدود صد هزار نسخه چاپی از آن درآمد .

مفسران بعدی اشتیرنر اغلب بدنبال روشهای روشنفکران معاصر ظاهر شدند . برای مثال ، در آغاز قرن بیستم ، اشتیرنر غالبا به عنوان پیشرو فردریک نیچه تصویر می شد ، به مثابه پیش گویی وی ، اگر نه تاثیر گذار بر وی ( چرا که بسیار دور به نظر می رسید که نیچه کتاب اشتیرنر را خوانده باشد )؛پیشگویی که هم در سبک و هم در محتوا در آثار نیچه بروز کرده بود . در دهه 60 و 70 ، اشتیرنر به عنوان نیای اگزیستانسیالیسم ، که ضد-ماهیت باوری از خود را به مثابه مخلوق نیستی پرورانده بود ، و با مفهوم طبیعت بشر که توسط سارتر به کار گرفته می شد ، دارای اشتراک بود ، باز کشف شد . بسیار معاصر تر ، اشتیرنر به عنوان پسا ساختارگرایی در حال تولد تشخیص داده شد ؛ کسی که از طریق تبارشناسی ، گفتمان اومانیستی از هویت و قدرت را به نقد کشیده است . هرچند این ترس وجود دارد که این مشابهت های گوناگون گفته شده ، به کلی غیر محتمل باشند . با این وجود ، آنها اغلب در مواجهه با تغییرات در دلبستگی های تاریخی به همان اندازه که در توجه و دقت در بدست آوردن جنبه های فلسفی و اندیشه سیاسی وی ، ظاهر شده اند .

تاثیرات تاریخی از اشتیرنر ، احتمالا از همه معقول تر است ؛ این تاثیرات در دو زمینه مخالف و مختلف قرار گرفته اند . همانطور که این اثر هم زمان بر زندگی و فرهنگی ورمارز[15] که آلمان متاثر از آن بود تاثیر گذارد ، به همان صورت نیز تاثیرات مخربی بر هگلیان چپ معاصر با اشتیرنر داشت و نقش مهمی در توسعه اندیشه کارل مارکس بازی کرده است . به همان صورت نیز ” من و هرآنچه از اوست ” در دوره طولانی نفوذ تاریخی اش به متن بنیادین در سنت آنارشیسم فردگرایانه مبدل گشت .

اشتیرنر اصرار داشت که معاصران رادیکال اش در شکستن حالتهای مذهبی اندیشه مردود شده اند که باعث شد بیشتر رهبران هگلیان چپ در دفاع از خود در برابر این حمله به شکل عمومی به دفاع بر خیزند . به احتمال زیاد مهمترین این پاسخ ها که پاسخی تدافعی و تند خو بود ، از آن فوئرباخ است ( کسی که مظنون بود اشتیرنر کوشیده است نامی برای خود اش دست و پای کند ، آنهم با هزینه خودش ). فوئرباخ در این دفاع به شکل گسترده ای به مانند کسی که می کوشد وضعیت محدود و منسوخ اش را حفظ کند ، به نظر می رسید . اشتیرنر به سه تا از این بازخوانی ها و پاسخها ی هگلیان چپ – یعنی دفاع بائر از ” لیبرالیسم انسانگرا که توسط سزلگا نوشته شده بود ( سزلگا نام مستعار فرانس زمیلنسکی (1816-1900 ) بود ) ، دفاع از سوسیالیسم که توسط موزس هس به نگارش درآمده بود و در دفاع از فوئرباخ که توسط خودش نوشته شده بود – در یک مقاله تحت عنوان ” انتقادهای اشتیرنر “[16] ( 1845 ) پاسخ گفت . در این پاسخ بی پروا ، اشتیرنر برخی از درون مایه های مرکزی از کتاب اش را تصریح کرد و شخصیت خود را در تعهد به من گرایی آشکار ساخت .

کتاب اشتیرنر همچنان تاثیر مهم و جدی بر همکار آن زمان کمتر شناخته شده اش در هگلیان چپ ، یعنی مارکس نهاد . میان سالهای 1845 تا 1846 ، مارکس به همراه فردریک انگلس بروی مجموعه ای از نوشتارها که اکنون با نام ” ایدئولوژی آلمانی ” شناخته می شوند ، کار می کردند . این نوشتارها شامل حملات تند و مستمر بر علیه فلسفه های پیشتر معاصر شان بود . بیشتر این نوشتارها در آن زمان به چاپ نرسید ، و در 1932 پیش از آنکه این پیکار انتقادی با آثار فوئرباخ و اشتیرنر در بگیرد ، به چاپ رسید . سهم اشتیرنر از محتوای ایدئولوژی آلمانی بیش از سی صد صفحه چاپی از متن چاپ شده را در بر می گیرد ( متاسفانه در نسخه کوتاه شده از این اثر ، از این انبوه گاه و بی گاه کم شده است ، هرچند جذاب ترین بخش کتاب است ) و با وجود اینکه مارکس جایگاه اشتیرنر را بی رحمانه و بی امان به نقد می کشد ، به سختی این نقد را از من و هرآنچه از اوست پی می گیرد بی آنکه تاثیرش بر کارهای سابق خودش را مخدوش کند . نمی توان این مسئله را نادیده گرفت که کتاب اشتیرنر به شکلی قاطع در جدا شدن مارکس از اثر فوئرباخ موثر بود ، به طوری که بر بسیاری از نوشتارهای اولیه وی اثر گذاشت که به سادگی قابل مشاهده است ، و در آنها مارکس را واداشت تا نقشی را که مفهوم طبیعت بشر می بایست در نقد اجتماعی بازی کند را تشخیص دهد .

سرانجام ، و در سراسر دوران طولانی از زمان ، مولف من و هرآنچه از اوست ، به عنوان عضوی از ، و منتقدی بر ، سنت آنارشیسم معروف شد . به شکل خاص ، نام اشتیرنر با ترتیب آشنایی که ریشه های تاریخی تفکر آنارشیستی از آن طریق مرور می شود ، به مثابه اولین و مشهورترین نماینده آنارشیسم فردگرایانه ظاهر می گردد . پیوستگی میان اشتیرنر و سنت آنارشیستی در تصدیق این ادعا توسط وی قرار دارد که حکومت موسسه ای نا مشروع است . با این حال تفسیر وی از این ادعا متمایزترین و جالب ترین از نوع خود است . برای اشتیرنر ، حکومت هرگز نمی تواند مشروع باشد ، چراکه تضادی میان خود-سروری فردانی و تعهد به خدمت به قانون محتوم است ( تعهد به قانون با مشروعیت حکومت اینهمان است ) . با دادن این خود – سروری فردانی که هیچ مبارزه ای را به رسمیت نمی شناسد ، اشتیرنر نتیجه می گیرد که خواسته های حکومت نمی تواند فردیت را به انقیاد درآورد . با این حال ، به عنوان نتیجه ، او به این نمی اندیشد که افراد می بایست هرگونه تعهد کلی بر علیه حکومت داشته باشند و بکوشند تا آن را ساقط کنند ( تنها تا جایی که قدرتش را داشته باشند ) . درعوض افراد می بایست تصمیم بگیرند در هر مورد خاص آیا به همراهی با خواسته های حکومت بپردازند یا نه . تنها در مواردی که در آن میان خودآیینی من گرا و خواسته های حکومت تضادی پدیدار شود ، اشتیرنر توصیه می کند دربرابر الزام آوری قانون مقاومت انجام گیرد . این گفته که افراد در عین حال هیچ وظیفه ای برای براندازی حکومت ندارند ، بدین معنا است که اشتیرنر می اندیشیده که حکومت به زودی سقوط می کند چراکه این نتیجه وجود من گرایان مجزا از هم است . او اظهار می کند انباشت تاثیرات حاصل از بی قیدی نسبت به قانون کشتی حکومت را غرق خواهد کرد (54). آنارشیسم متاثر از فردگرایی اشتیرنری و سوءظن وی به حکومت را می توان در چندین کشور اروپایی یافت . با این وجود ، مشهورترین تحسین کننده اش در آمریکا قرار دارد ، تحت حلقه ای که در اطراف بنجامین آر.توکر[17] (1854-1939) شکل گرفته بود و نشریه جالب توجه آزادی ( این نشریه در 1881 بنیاد گذارده شد ).

اشتیرنر از این اختلافات پرشمار درباره ماهیت و اثر گذاری من و هرآنچه از اوست افسوس نمی خورد . در تشخیص اعتبار تفسیر از کتاب مقدس ، او خویش را به انتخاب میان ، قضاوت کودکی که با کتاب بازی می کند ، امپراطور اینکا آتا هوآپا ( 1502-1523 ) که آن را دور می اندازد هنگامی که نمی تواند با آن سخن گوید ، کشیشی که آن را به عنوان کلام خدا ارج می نهد و انتقادی که آن را به عنوان ابداعی مطلقا بشری ، تشخیص می دهد ، تقلیل نمی دهد . تکثر تفاسیر از اثر خودش نیز ، هم او را خوشحال می کند و هم بدو دلگرمی می دهد چراکه در چشم انداز وی در این تکثر تفاسیر هیچ محدودیت مشروعی بر معنای نوشتار اعمال نمی گردد . اشتیرنر تنها یک بار خود را به مثابه نویسنده ای که تنها برای بدست آوردن هستی افکارش در جهان می نویسد ، توصیف می کند و بر این اصرار دارد که آنچه از این ایده ها جاری می شوند ” مسئله شما است و نه مشکل من “(263) .[18]

کتابشناسی :

آثار اشتیرنر :

  • Der Einzige und sein Eigentum, Stuttgart: Philipp Reclam, 1972. (A modern edition of Stirner’s best-known work.)
  • Max Stirner’s Kleinere Schriften und seine Entgegnungen auf die Kritik seines Werkes “Der Einzige und sein Eigentum”. Aus den Jahren 1842–1848, edited by J.H. Mackay, second revised edition, Berlin: Bernhard Zack, 1914. (An extensive collection of Stirner’s lesser writings.)
  • Parerga Kritiken Repliken, edited by Bernd A. Laska, Nürnberg: LSR, 1986. (A modern selection of Stirner’s lesser writings.)

آثار اشتیرنر در انگلیسی :

  • The False Principle of Our Education, edited by James J. Martin, Colorado Springs: Ralph Myles, 1967. (An early article on pedagogy.)
  • “Stirner’s Critics”, The Philosophical Forum, 8 (1978): 66–80. (A partial translation of Stirner’s 1845 response to critics, covering his reply to Feuerbach.)
  • “Art and Religion”, Lawrence S. Stepelevich (edited), The Young Hegelians. An Anthology, Cambridge: Cambridge University Press, 1983, pp. 327–334. (An article on an eminently Hegelian topic from 1842.)
  • The Ego and Its Own, edited by David Leopold, Cambridge: Cambridge University Press, 1995. (A thoroughly-annotated English edition of Stirner’s best-known work.)

دیگر نوشتارها درباره اشتیرنر :

  • Carroll, John, 1974, Break-Out from the Crystal Palace. The Anarcho-Psychological Critique: Stirner, Nietzsche, Dostoevsky, London: Routledge and Kegan Paul.
  • Clark, John P, 1976, Max Stirner’s Egoism, London: Freedom Press.
  • De Ridder, Widukind, 2008, “Max Stirner, Hegel, and the Young Hegelians: A Reassessment”, History of European Ideas, 34(3): 285–297.
  • Helms, Hans G., 1966, Die Ideologie der anonymen Gesellschaft. Max Stirner ‘Einziger’ und der Fortschritt des demokratischen Selbstbewußtseins vom Vormärz bis zur Bundesrepublik, Köln: Du Mont Schauberg. (Contains an excellent bibliography.)
  • Jenkins, John, 2009, “Max Stirner’s Egoism”, Heythrop Journal, 50(2): 243–256.
  • Koch, Andrew M., 1997, “Max Stirner: The Last Hegelian or the First Poststructuralist”, Anarchist Studies, 5: 95–108.
  • Laska, Bernd A., 1996, Ein dauerhafter Dissident. 150 Jahre Stirners ‘Einziger’. Eine kurze Wirkungsgeschichte, Nürnberg: LSR-Verlag.
  • Lobkowicz, Nicholas, 1969, “Karl Marx and Max Stirner”, Frederick J. Adelmann (edited), Demythologising Marxism, The Hague: Martinus Nijhoff, pp. 64–95.
  • Leopold, David, 1995, “Introduction”, Max Stirner, The Ego and Its Own, Cambridge: Cambridge University Press, pp. xi-xxxii.
  • Leopold, David, 2006, “The State and I: Max Stirner’s Anarchism”, Douglas Moggach (ed.), The New Hegelians. Politics and Philosophy in the Hegelian School, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 176–199.
  • Leopold, David, 2011, “A Solitary Life”, in S. Newman (ed.), Max Stirner, London: Palgrave Macmillan, pp. 21–42.
  • Löwith, Karl, 1941, From Hegel to Nietzsche. The Revolution in Nineteenth Century Thought, London: Constable; first published in German in 1941.
  • Mackay, John Henry, 1914, Max Stirner. Sein Leben und sein Werk, Berlin, second edition.
  • Martin, James J., 1953, Men Against the State. The Expositors of individualist Anarchism in America, 1827–1908, DeKalb, Illinois: Adrian Allen.
  • Maruhn, Jürgen, 1982, Die Kritik an der Stirnerschen Ideologie im Werk von Karl Marx und Friedrich Engels, Frankfurt: R.G. Fischer.
  • Marx, Karl and Friedrich Engels, 1846, The German Ideology, in Marx-Engels Collected Works (Volume 5), London: Lawrence and Wishart, 1976.
  • Newman, Saul (ed.), 2011, Max Stirner, London: Palgrave Macmillan.
  • Paterson, R.W.K., 1971, The Nihilistic Egoist: Max Stirner, Oxford: Oxford University Press (for University of Hull Publications).
  • Stepelevich, Lawrence S., 1978, “Max Stirner and Ludwig Feuerbach”, Journal of the History of Ideas, 39: 451–463.
  • Stepelevich, Lawrence S., 1985, “Max Stirner as Hegelian”, Journal of the History of Ideas, 46: 597–614.
  • Tucker, Benjamin R., 2002, Instead of a Book. By a Man Too Busy to Write One. A Fragmentary Exposition of Philosophical Anarchism, culled from the writings of Benj. R. Tucker, New York: Haskell House.
  • Welsh, John F., 2010, Max Stirner’s Dialectical Egoism: A New Interpretation, Lanham, MD: Lexington Books.

[1] Der Einzige und sein Eigenthum

[2] The Unique Individual and his Property

[3] egoistic

[4] Johann Caspar Schmidt

[5] Agnes Butz

[6] Willibald Alexis

[7] Marie Dähnhardt

[8] The Trumpet of the Last Judgement

[9] Otto Wigand

[10] Bettina von Arnim

[11] Kuno Fischer

[12] John Henry Mackay

[13] the self-discovery

[14] self-interested

[15] Vormärz نگاه کنید به مقاله فوئرباخ در همین سایت .م

[16] این مقاله به زودی توسط انتشارات گهرشید به چاپ خواهد رسید . م

[17] Benjamin R. Tucker

[18] این ویراست اولیه این مقاله است . اثر در دست ویراست دقیق تر است که به زودی همینجا نشر خواهد شد .م

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 + 2 =

ماکس اشتیرنر – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش