ضوابط و محله[1]
نوشتهی دبلیو. جان آرچر[2]
ترجمهی شیوا اطمینان و علی غرقی
در نمایش ترومن، كه در سال ١٩٩٨ اکران شد، نكتهاى انتقادى وجود دارد ناظر بر تحقق روياى آمريكايى. فيلم دربارهی پروژهی رسانهای محیرالعقولی است که در آن تمامی ابعاد زندگی شخصیتی به نام ترومن بوربانک تحت پوشش دوربینهای تلویزیونی قرار دارد؛ به این ترتیب که زير گنبد عظيم استودیویی در هاليوود، شهری کامل به نام سیهاون [بهشت دریا =Seahaven ]، ساختهاند (این شهر هم امکانات مناسبی برای زندگی و رشد ترومن [از کودکی] دارد، و هم حاوی پنجهزار دوربين مخفى است تا او را همهجا تحتنظر بگیرند). تصویربرداری نمایش ترومن، عمدتا در شهر سىسايد (Seaside) در ایالت فلوريدا انجام شدهاست. شهر [جدیدی که از صفر] مطابق با طرح جامع آندرس دوانى و اليزابت پلارر زيبرك بنا شدهاست– دو نفری که بعدها به زمرهی بنيانگذاران كنگرهی نوشهرسازى (Congress of New Urbanism) درآمدند. پروژهی سىسايد، براى دوانى و پلارر زيبرك اين امكان را فراهم كردهبود که بسیاری از اصول طراحی، برنامهریزی، و توسعهی شهریای را که سالها روی آن کار کردهبودند، اجرایی کنند و از تجارب آن در تهیهی اصول نوشهرسازی بهره ببرند. در اصول پیشنهادی آنها، اين تصور غالب بود كه يك طراحى خوب و بهروز [لزوماً] روابط محلهای را تقویت میکند، و به افزایش [کیفیاتِ] مطلوبیت (desirability) و زیستپذیریِ (viability) میانجامد؛ آنها معتقد بودند فرمهاى کالبدیِ بهخصوصی (مثل معابر سرپوشيدهی شهری، خيابانهاى باريك و قطعهبندیهای کوچکترِ زمین) باعث افزایش تعاملات بين افراد [محله] میشود؛ يعنى مثلاً این تمهیدات با کاهش فواصل فیزیکی بین همسایهها، آنها را بيشتر گرد هم میآورد، و باعث میشود که به همصحبتى و رفتوآمد با يكديگر متمايل پیدا كنند. در فيلم هم ترومن دقيقا با چنين مناسباتی در محله مواجه است: هر وقت كه از خانه بیرون میآید، با همسايههاى صميمىاش روبهرو مىشود که مثل هميشه با او احوالپرسى مىكنند. مشكل فقط اينجاست كه اين تعاملات بهطور منظم و کاملاً قابلپيشبينى رخ میدهند، چون تماماً از قبل کارگردانی شدهاند؛ همسايههاى ترومن بازيگرانى اند كه بهطور برنامهريزىشده و طبق فیلمنامه، هربار كه او پايش را از در خانه بيرون ميگذارد، جلوى او ظاهر مىشوند و با او سلام و خوشوبش مىكنند.
عمدی يا غيرعمدی، اين برخوردها و رويارويىهاى شبیهسازیشده و پيشبينىپذیر، تئورىهای دوانى و پلارر زيبرك و اين طرز فكر را كه استراتژيهاى طراحى مىتوانند به بهبود روابط اجتماعی بیانجامند، اندكى به تمسخر مىگيرد. جدا از مشکلاتی که همیشه در تعریف «محله» (community) وجود دارد (چه بهعنوان یک مفهوم، و چه بهعنوان نوعی پیوند اجتماعی)، اين سوال غامض مطرح است كه ضوابط طراحی و قوانين مربوط به چنین طرحهایی آیا لزوماً منجر به نتیجهی مطلوب میشود؟ و اگر پاسخ مثبت است، آیا این نتایج مقررات محدودکنندهی مذکور را توجیه میکند؟ تنها چيزى كه ترومن در همسايگى خود بهعنوان تعاملات اجتماعی تجربه مىكند، مراوده با بازیگرانی است که نقش از پیشنوشتهشدهای را ایفا میکنند. تازه، وقتی که مىدانيم این همسايهها، متن صحبتها، و دکور، همگی توسط كارگردان تلويزيونى نمايش ترومن (كريسروف) تنظيم و هماهنگ شدهاست، ورای ساختگیبودنِ این روابط، به کلیت ایدهی شهر سیهاون/سیساید هم مشکوک میشویم.
نه تنها تمام آن محيطْ شبیهسازیشده و تصنعى است، بلكه کیفیت زيستپذيرى آن هم بر پايهی عدم شناخت و بيگانگى شخصيت اصلى با بقیهی افرادى استوار است كه او را احاطه كردهاند. داستان سينمايىنمايش ترومن هم (مثل فیلم پلزنتويل = Pleasantville)، سرود پیروزی ارادهی فردی و فردگرایی سرمیدهد و در پایان، این هوش و عزم شخصی است که بر زندگی راحت و بیدردسر و قابلپيشبینی فائق میآید. در اواخر فيلم، جایی از كريسروف مىپرسند چه حقى دارد که تمام زندگى ترومن را تصاحب كند، و او در پاسخ مىگويد: «من به ترومن امكان هدايت یک زندگي عادى را دادهام. دنيایی که همهی ما در آن زندگى مىكنيم، جای کثیفی است. دنيا بايد مثل سيهاون باشد.» درسی که میگیریم، آشكارا به ما میگوید كه پافشاری بر «بایدها» بهطور اجتنابناپذیری به محدودیتهای شخصی و جمعی میانجامد. طرز برخوردهايى مانند اينكه «ما بهتر از شما مىدانيم» (يا بهجاى آن، «من را از دست خودم نجات دهيد») ما را متوجه این سوال تعیینکننده میکند که ضوابط طراحى، دستورالعملها و مقررات، و [سیاستهای] خصوصیسازی ساختوسازهایی چون طرحهای تفصیلی و طرحهای توسعهای مشارکتی، تا چه اندازه در تحقق مطالبات واقعی مردم آمریکا موفقیتآمیز بودهاند؟ تلاش براى محدودكردن بینظمیها و تفاوتها که معمولا عامل پویایی و تحرک جوامع آزاد است، ممكن است از روی نیت خیر و بهجهت بهبود رویای آمریکایی صورت بپذیرد؛ اما تمام این تلاشها سریعا و به طرز نامحسوسی غیردموکراتیک میشوند. دفاع دووانی از قوانین و هنجارها – مانند زمانی که میگوید «تصمیمات عوام[3]غالباً بر خلاف منافعشان است» – سوالات بسیاری برمیانگیزد؛ به عنوان مثال از کی تا به حال طبقهی متوسط عوام به شمار میآید؟ دووانی ادامه میدهد: «من که قوانین اجتماعی را سرسختانه رعایت میکردم، [حالا] بخشی از اعتقادم به آن را از دست دادهام.» چرا که اگر به شهروندان آمریکایی حق انتخاب داده شود «انتخابهایی خواهند کرد که به طرز محسوسی اشتباه است.» دووانی میگوید «از آن دست آدمهایی نیست که آن چه را که شهروندان دیکته میکنند، انجام دهد.» در اینجا این سوال مهم ایجاد میشود: چه کسی تعیین میکند که رویای آمریکایی و شرایط تحققش چیست؟ و در سطحی پیچیدهتر: اگر صرف نظرکردنِ داوطلبانه از استقلال و حقوق فردی باعث جلوگیری از تنوع و تغییر شود، باز هم آیا چنین کاری به سود فرد و جامعه خواهد بود؟ آیا کاری بهتر از ساختن یک پارک موضوعی (با تمِ «خانهی رویایی»[4]) از ما بر نمیآید؟
توضیح تصویر: نمایش ترومن. هر وقت که ترومن از خانه خارج میشود، با همسایگان مهربانی مواجه میشود که برای او دست تکان میدهند؛ چیزی که او نمیداند، آنها کارمندان یک پروژهی تلویزیونی اند. این صحنه، این سوال را به ذهن متبادر میکند که آیا طرفداران تئوری «نوشهرسازی» میتوانند از پس ادعای مشابهی که در ایجاد تعاملات همسایگی دارند، بربیایند؟
[1] بریدهای از کتاب «Architecture and Suburbia: From English Villa to American Dream House, 1690-2000»
[2] W. John Archer
[3] mobs
[4] dream-house theme park