اوسیب زادکین
جان برجر
برگردان : شروین طاهری
در می 1940 مرکز شهر رتردام – که در کنار دیگر ساختمانها شامل 25 هزار خانه هم میشد – با انفجار بمب ویران شد . این دومین شهر اروپایی بود که قربانی سیاست نابودگر بمبگذاری آلمان شد . ورشو اولین شهری بود که شاهد این سیاست بود .
بر اسکله شهر تازه حالا بنای یادبود ساخته زادکین قرارگرفته که مصیبتهای شهر قدیم را به یاد میآورد . این اثر یادآور غرور تقریباً همگانی شهروندان رتردام است . اثری که خاطرنشان میکند چطور میتوان پذیرای آن شرمی بود که آلمانها توانایی قبولش را داشتند . این اثر یک کشمکش الهامبخش برای ترقی و آرامش است . و کاملاً مستقل از این جنبه – حداقل ازنظر من – این اثر بهترین یادبود جنگ مدرن در اروپا است .
شما تنها وقتی در اطرافش قدم بزنید آنطور که درخور است خواهید دیدش . مجسمه قائم به خود ایستاده ، بهدوراز هر خیابان یا ساختمان بزرگی ، ناظر بر بندرگاه . اینچنین است که در مرکز شهر این مکان یکی از معدود نقاط ساکت است که در شهری مدرن باقیماندهاند . شما در اطراف بلوکهای گرانیتی هموار اطراف پیکره قدم میزنید ، قالبگیری شده در برنزی تیره ، که همزمان جایگاه مرگ و پیشرفت است . مجسمه بزرگمقیاس است . دو یا سه مرغ دریایی بزرگ میتوانند بر کف دستانش که در برابر آسمان بازشدهاند لانه کنند . میان بازوان ستبر ابرها درحرکتاند . سوت کشتی از آنسوی آب به گوش میرسد ، و شما به لنگر بزرگش میاندیشید ، درحالیکه لنگر محکم بستهشده است نشانش اما نه بر بستر دریا بلکه بر بلندای حرکت ابرها برجایمانده است . در شب منظره بهکلی متفاوت است . مجسمه به نیمرخی مبدل میشود کمتر نمادین و بیشتر انسانی . سایهها ، که نیمی از زبان بصری مجسمه است ، محوشدهاند . تنها ردی از آن باقی است . مردی ایستاده ، بازوان را برافراشته تا بار نادیدنی میان خود و ستارگان را نگاه دارد . سپس در ابتدای صبح شما باز چسبندگی مرغان دریایی را میبینید و بافت مرده ثابتشدهای از توده قالبگیری شده برنز را که در تضاد با درخشش و پیچوتاب سطح آب قرارگرفته . بدینسان مجسمه با ساعات روز تغییر میکند . این مجسمه پیکره منفعل با قبایی چیندار ،در انتظار تاریکی شب نیست ، روشنی ، سوزندگی و برفی که بر رویش مینشیند ، تا زمانی که به هسته ذوب ناپذیر آدمبرفی تبدیل شود بیشتر نمیپاید . عملکردش و نهتنها نمودش وابسته به ساعتها است . بازمان عجین است . و علت آن این است که تمامی مفهوم اش بهعنوان اثری هنری بر اساس آگاهی از رشد و تغییر بناشده است .
اما بگذارید اول بر یکی از قطعههای ضعیف کار انگشت نهیم : تنه درخت که در کنار پیکره قرارگرفته . یک فرم عمودی که در آنجا برای نگاهداشتن کل پیکره ضروری است ، اما همشکل و هم مشارکت تنه درخت یکسره ناخوشایند است : مانند سیبزمینی که در کنار الماسی باشد . بااینحال ، همیشه میشود آن را نادیده گرفت . این درخت بخشی از پیکره و بخشی از ایده تصویری حقیقی اثر نیست .
معنای این ایده تصویری چیست ؟ یا بهتر بگوییم ، معناهایش چیست ؟ – چراکه این واقعیت دار که این اثر معانی همزمانی دارد که اجازه میدهد آن رشد و تغییر بهخوبی بیان شود . پیکره شهر را احضار میکند . و اولین درونمایه غالب در آن ، این است که شهر ویرانشده ، محو گشته است . دستها و سر در برابر آسمان شکوه میکنند از نیت-انسانی بمبافکنی . میگویم نیت-انسانی چراکه این معنا عذاب و سبویت را از شکوه پیامبر عهد عتیق در برابر خشم خدایش ، واضحتر میسازد ، و فکر میکنم این عذاب بسیار تا حدی خشونت اعوجاجهای اثر مدرن تراژیکی مثل این را توضیح میدهد . تنه مرد از شکافها بازشده و قلبش نابود گشته است . جراحت چیزی از جنس گوشت را تصویر نمیکند . مرد بیان شهر است و مجسمه برنزی است ، بنابراین جراحت که درواقع سمت راست بدن را سوراخ کرده ، در وضعیتی از تابخوردگی فلز که از پس انفجار ساختمان میآید به نظر میرسد . پاها بر زانو خمشدهاند . کل پیکره درباره سقوط است .
درونمایه دوم بسیار متفاوت است . این اثر همچنان پیکرهای از آرزو و پیشرفت است . قلب از هم دریده ، اما بازوان و دستها تنها برای لابه بالا نرفتهاند و بیهوده نمیکوشند بلا را نگاهدارند ، آنها درعینحال برافراشته و بالاروندهاند . پاها فقط بر زانوان خم نشدهاند ، آنها خماند چونکه استوارند . و از هر سمتی که در اطراف پیکره بچرخید ، پیکره به جلو گام برداشته است . پیکره پشت ندارد – و بدینسان نمیتواند عقب بنشیند . پیشرویاش در تمامی جهات است ( و فکر نکنید من اینک استعاری سخن میگویم ؛ به معنای دقیق کلمه میگویم ). بر محل شهر قدیمی ، شهر تازه بناشده است . یک هفته بعد از حمله آلمان نقشه از نو ساختن رتردام پس از خروج نهایی آلمانها ریخته شد . و بدینسان دشنام به فریاد مبدل گشت .
چگونه اثر به این دوگانگی رسیده است ؟ نه با فلسفهای دوگانه گرا ، نه با جدا کرده امر روحانی از امر فیزیکی – بلکه همچون شمایل اطمینانبخش مسیح که در آن بدن مسیح شکنجهشده و بیان چهرهاش آرامشبخش و حاکی از پیروزی است . این اثر قاطعانه فیزیکی است و اساس معنای دوگانهاش از نوع مادی است . نخست ، مجسمه منطق و وجود منحصر به خودش را دارد . یک اثر تقلیدی نیست . اثر قطعهای برنزی است برای اینکه چیزی را شرح دهد و درواقع برنزی بودنش را پنهان نمیکند : فرمهایش هم در شکل و هم در کششهایشان فلزیاند . این به کار اجازه میدهد محتوای یکلحظه را – لحظه مردن یا لحظه رستاخیز – را بیان کند ، درحالیکه به شکل ویژه و خاص به آن لحظه متعهد نیست ؛ اثر همچنان قطعهای برنزی بر لنگرگاه رتردام در 1960 باقی میماند . بدینسان صورتبدی حاصل از این اثر با یک چشمانداز تاریخی برابر میشود : آنها ( چشماندازهای تاریخی ) بیشتر از کلیت بخشی عمل میکنند ، آنها تغییر را میسر میکنند . بااینحال بهخودیخود ( این برابری ) اصل خطرناکی را براثر حمل میکند ، چراکه میتواند به آنگونه انتزاعی بیانجامد که در آن ” محتوا ” هیچ معنایی ندارد چراکه در حقیقت هیچ محتوایی ندارد . صورتبندی که توسط ماده کار هدایت میشود میبایست همیشه توسط چشمانداز واقعیت مورد پرسش قرارگرفته و تعدیل شود . و این دومین مسیری است که اساس معنای دوگانه این اثر را بر مبنای شکلی مادی قرار میدهد . این از طریق جادو نیست که زادکین پیکرهای طراحی میکند که همزمان شکست و پیشرفت را نشان میدهد ، بلکه این توسط آموختن از روشهای کوبیسم ممکن میگردد . او حالا میداند آنچه در تمامی جهتها ثابت است و در آن بدن میتواند حرکت کند و تعادلش را نگاه دارد چیست . او میتواند نقطه فیزیکی انطباقی میان مردی در حال سقوط و مردی که پیش میرود را حس کند . ( او خندیدن برای گریستن را خطا نمیداند ، یک حالت تأثیرگذار برای کسی که موردحمله است ؟ )
و بنابراین این نقطه را تثبیت میکند و نسبتی ارزشمند میان آنها بر میسازد – برگرد مچ دست ، در حفره گردن ، در زیرشانهها ، در میان رانها ، نزدیک زانو – او ساختار فرم هریک از اعضاء را با توجه به آن نقطه ثابت ، طوری عرضه میکند که تمامیشان بتوانند حرکت کنند . پیکره مانند رقصی میشود که به زمان برای آشکار شدن نیازی ندارد . حرکات رقصنده بهطور همزمان انجام میشود ، اما در درون خودش هر حرکت از قانون طبیعی پیروی میکند .
طبیعی است مسیری که زادکین کارهایش را در آن متحقق میکند از آن مسیر نظری که من دیدم انجام نگرفته است ؛ همانطور که تأثیرش از مجسمهسازی بهمثابه یک درگیری ناقص نبوده است . این کار مردمی ، توسط شهروندان رتردام موردپذیرش قرار گرفت چراکه دیالکتیکش بسیار انسانی بود . نه مانند اکثر یادمانها ، نه آنچنان شکوهمند و نه آنچنان آقامنش . این اثر نمیکوشد شکست را پیروزی جلوه دهد ، همانطور که حقیقت را از طریق تمنای افتخار و شکوه پنهان نمیکند . اثر نشان میدهد که مردم میتوانند عبارت پیروزی و شکست را برای توصیف یکچیز بکار برند ، در حین اینکه واقعیت درد و رنج متحقق است ، آن چیزی هم هست که بهطور مداوم از جلوه متناقض اش پیش میرود و تغییر میکند . و این اثر این تحول دائمی را در معنایی از درد و تلاش نمایش میدهد . پیکرهای ایستاده بر لبه خاک . و اینگونه است که چنانچه این پیکره همچون چیزی که از جهان عبور میکند جلوهگر میشود ، و از طریق تاریخ بر پیشروترین نقطه میایستد ، میتواند آنچه بهزودی خواهد آمد را هم ملاقات کند .
1959