اورپینتینگ
سهراب نبی پور
به بهانه ی برگزاری نمایشگاه گروهی ” نقاشی” در گالری آرته با عنوان اورپینتینگ “Over painting” از هفدهم تا بیست و ششم اردیبهشت ماه و با اشارات و ارجاعاتی به نکات و اهداف معین در شکست نگاه مخاطب به آثار گردآوره زیر این سر برگ در استیتمنت نمایشگاه، نوشته ی خانم آتنا فریدونی یکی از شرکت کنندگان و یادآوری تناقضات موجود در رویکرد نظری و عملی اعضا، سعی می کنم تا به مقصودی کلی تر دست یافته و اختلال عملکرد موجود در این نگره ی سنتز باور ” معاصر” را تا حدودی آشکار سازم. با عنوان شروع می کنم. نمایشگاه با عنوانی که خود اولین گره مفهومی و تناقض ارجاعی را به همراه ناکارایی تعمدی آشکاری که دوگانگی اصطلاح محوری را تداعی می کند آغاز می شود. کسی که با دانستن “سر برگ” به دیدن آثار می رود توانایی تصور دو کانتکست متفاوت هم خاستگاه را پیش رو می یابد. یکی آثاری که با نگاه به رویکرد لایه گذارانه ی سنت نقاشی اروپایی از اوج رنسانس به بعد و به خصوص از آغار رواج کاربرد رنگ روغن به عنوان کارماده اصلی، و با نگره ای انتقادی به کمال و غنای متصور در محصول نهایی و در جهتی کاملا مخالف خلق شده اند و به اصطلاح “بیش از حد رنگ شده” ی موجود در بیرونی ترین لایه ی کلمه دست یازی می کنند. و دیگری محصولاتی که با فرض گرفتن بار تازه ای که به عنوان سوار کرده اند و خود را در راستای مخلوط های به نسبت مورد قبل تازه تر نتایج آثار هنرمندانی چون گرهارد ریشتر قرار داده و با توصل به چنین برخورد های خوشامد بازاری، در مسیر رستگاری خرید گام بر می دارند. پر واضح است که سلایقی که خود را در اهداف کلان اقتصادی تعریف کرده و علایق گالری داران را به شکل مترسکی وابسته به فرد علم می کنند، توقع مخاطب را به مورد دوم نزدیک تر می سازند. حال آنکه در اظهار ابتداعی نمایشگاه یا همان استیتمنت کار ها که به وضوح تنها در مورد آثار یکی از شرکت کنندگان گروه هنرمندان صدق می کند با تاکید بروجود کیفیت معاصر در آثار جهت نگاه را تثبیت می سازد.
“در این نمایشگاه تخریب تصویر عکاسانه منجر به ساخت تصویری جدید از دریچه نقاشی می شود. در این گذر هدف استفاده از عکاسی برای نقاشی کردن نیست بلکه از نقاشی برای راه یافتن به دل عکس استفاده شده است.”(آتنا فریدونی | فروردین 1395) اگر هدف عبور از نقاشی و رسیدن به جوهر عکس یا همان طور که در ترجمه ی انگلیسی آن به “…the heart of photography.” یا “خاستگاه عکاسی” تغییر یافته است باشد، پس چرا آنچه که در نگاه اول یا چندم مشاهده نمی شود همان عکس است؟
چنین برخورد عامدانه ای را به پتانسیل مخاطب محور خزیده به درون عکاسی، پس از نمایش توهمی تک چشم از عینیتی که مخاطب از خود انتظار دارد می دانم. گویی بیننده ی آثار پس از نزدیک شدن و نزدیک تر شدن به آثار پنهان که در بیانیه ی به واسطه تبدیل شده ی مورد توجه گالری گردان به عنوان اصل، مقصود و هدف اثر به کار رفته است، دست یافته، بلند می گوید: “بالاخره عکس را یافتم! آنجا، آن پرتره را می بینی؟ قلب اثر همین است.” و مشعوف از این که بالاخره به مفهوم آثار پی برده است گالری را ترک می گوید. چنین رویکرد های عامدانه ای طیف مخاطبین خود را تعیین کرده و در جهت بدل گشتن به صفحه ای “رنگین و عکس دار” به کارکرد های زینت بخشانه و تزئینی آویزان می شود. تعلیقی که در بالا کشیدن اش به القای مفاهیم تحمیلی، جان سالم به در بردن از سقوط را تا حد زیادی ناممکن می گرداند. حال در مورد گذار از نقاشی به عکس: اگر استفاده کردن از عکس به منظور نقاشی را به معنی مدل قرار دادن آن در فرآیند نقاشانه تعریف کنیم، انکار آن در اظهار نوشتاری موجود بر سر در سالنی که نمایش از آن آغاز می شود قابل پذیرش خواهد بود، زیرا آثار عکس را تقلید نمی کنند. حال آنکه در رویکرد عملی و مرحله مندی که به رخ می کشند دقیقا از آن استفاده می کنند. این گونه که: در اغلب آثار، یا تمام سطح عکس با رنگ پوشیده شده و ارجاع به توهم عینیت مورد نظر مخاطب را به شکل فضیلتی تکنیکی جعل می کند و تنها نقاطی که در اکثر موارد چهره هایی انسانی هستند را به شکل برگزیده و به منظور ایجاد مقصدی برای سیر نگاه بیننده انتخاب می کنند، و یا همان اجزای مشابه از عکس را بریده و بر روی بستری رنگی می چسبانند.
پس تصویر ساخته ی دوربین به عنوان ابزاری گزینش شده به منظور ایجاد نمایشگاه ” نقاشی” به کار گرفته شده است. این نکات در مورد آثاری صدق می کنند که خود را در این مرز حساس قرار داده و دو پارگی موجود در این موقعیت ناپایدار را چه به شکل آگاهانه و چه ناخودآگاه و چه به حالت سومی که من منظور دارم به زعم خالق تخریب گر به بخشی از ماهیت وجودی خویش بدل می کنند. و ساختار دوگانه ی موجود در راه دادن عکس به نقاشی در قالب یک جزء نقاشانه را به عنوان بنایی تعریف می کنند که در عین از هم پاشیدگی، ایستایی و استحکام خود را حفظ می کند. حال آن که این طور نیست. در ساختار منظور شده تقسیم توازن تلاشی ارجاعی و بیگانه مهم ترین عامل پایداری فرم در ارتباط ، کنش، واکنش و کشش متقابل اجزا در برابر یکدیگر است. در این حوزه باز به استیتمنت رجوع می کنم: “در این پدیده که خود نوعی کیفیت مخرب و معاصر را نیز به همراه دارد، کارکرد توصیفی و بیانگر عکس دستخوش تغییر می شود و ما را با تصویر جدیدی به نام “اورپینتینگ” مواجه می سازد!”(همان) درباره ی چنین ادعایی آثار میانه و تشکیل دهنده ی این طیف را به دو دسته تقسیم می کنم که هر دو در دو سوی ترازویی جا می گیرند که نقطه ی پایدار تعریف شده ی پیشین در همان سوزن میزان قرار خواهد گرفت. دسته ی اول به نفع نابودی کامل تصویر اولیه، از عکس صرفا به عنوان بافتی بصری و دو بعدی و در معنای وسیع تر، زمینه ی کار استفاده کرده اند. این آثار به حوزه ی نقاشی نزدیک ترند. و دسته ی دیگر به نفع حفظ مختصات عکس از مخدوش کردن کیفیات توصیفی و بیانگر آن چشم پوشیده و از رنگ و قلم و از آن فرآیندی که با چنین ابزاری در کم عمق ترین شکل بیانی موجود به عنوان نقاشی تعریف شده و پر واضح فرض شده است، صرفا به عنوان زینتی بر گوشه های تار و تکه شده ی ناشی از بزرگ کردن تصاویر انتخابی در فرآیندی به شدت قابل پیش بینی، سوار شده اند تا چشمانی را که حوصله ی یافتن درون مایه ی “پنهان” دسته ی اول را ازدست داده اند، ارضا کنند. در نهایت با اشاره به این که از نقطه ی میزان به عنوان “کلاژ” و پایدار ترین شکل کنارنشینی و نه هم نشینی دو رسانه ی پر فاصله یاد می کنم، بر این مسئله تاکید می کنم که نمایش هر “فرا پاشیدگی” یا همان “اسکلت ساختاری واگرا” که درون کادری جمع شده و با فشار فلز یا چوب کنار هم چفت شده اند، لزوما توانایی کلیت سازی و سنتزی از دل ویرانی را با خود به همراه نخواهد آورد. در اینجا “اورپینتینگ” را از نظر مفهومی و نه مبانی تکنیکی با “کلاژ” برابر گرفته و مجموعه آثار این نمایشگاه را تلنگری به دومین کانتکست که در ابتدای جستار پیش رو آن را شرح دادم در نظر می گیرم، و آن را به همان ابتدایی ترین مدلول مفهومی یعنی “Overdoing” یا “افراط در انجام کاری” که همان نقاشی است، باز می گردانم. این ایده ی پنهان است که با افکندن تناقضی بنیادین میان آثار بصری نمایش داده شده و تنها قطعه ی نوشتاری که به عنوان اولین اثر (Statement) به دیوار زده شده است، آنچه را که نیست از دل آثار فریاد می زند تا آن که باید باشد را از حاصل جمع تمامی آنان آشکار سازد. رویکردی کاملا مفهومی که تمام نمایشگاه را به اثری زنده مبدل می کند. نوشته و آثار به ابزاری بدل می شوند تا با نفی خود، ایده آل مفهومی به نام “اورپینتینگ” را از خلال تجربه ی نمایشگاه تداعی کنند.