مارکس و انگلس و شیمیدان سرخ
1396-12-23

مارکس و انگلس و شیمــیدان ســـرخ

مـیـــراثِ از یاد رفــــتـۀ کارل شـــؤرلمــر

ایان  آنـگــــس

تـرجــــمۀ هادی خـــردمـــنـدپـــور

فایل پی دی اف:مارکس و انگلس و شیمیدان سرخ

توضـیح به خوانندگان

 

  • در ارجاع به مکتوبات انگلس و مارکس نام نویسنده و عنوان اثر را به فارسی نوشته‌ام و در پرانتز نشانی متن اصلی و ترجمۀ انگلیسی را ذکر کرده‌ام. زبان اصلی تمامی آثار مرجوع آلمانی است جز مقدمۀ مارکس بر ترجمۀ فرانسوی سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی انگلس؛ در این فقره نشانی متن فرانسوی را در دورۀ آثار مارکس و انگلس (mega²) آورده‌ام (نك حاشیۀ 34) و در سایر موارد ابتدا به مجموعۀ 43 جلدی آثار مارکس و انگلس (mew) ارجاع داده‌ام و سپس به ترجمۀ انگلیسی مندرج در مجموعۀ آثار مارکس و انگلس (mecw). نسخۀ پورتابل کلیۀ مجلّدات mew در gl/kbR1j8 و هر 50 جلد mecw در goo.gl/ZdSDY7 موجود است. به سایر آثار نیز به شیوۀ بهتر و دقیقتری ارجاع داده شده است.
  • همۀ افزوده‌های مترجم جز سرلوحه (ص 3) در میان [] آمده است.
  • نسخۀ اصلی مقاله برغم تمام خوبیهایش مملو از نادرستیهاست. در حدی که برایم مقدور بوده است این نادرستیها را در ترجمه تصحیح کرده‌ام. در یك فقره (نك حاشیۀ 25 و متن مربوط به آن) چنین امکانی فراهم نشد و ناگزیر به ذکر اشتباه فاحش نویسنده اکتفا گشت.
  • متن مارکس و انگلس و شیمیدان سرخ در یکم مارس 2017 در ماهنامۀ مانثلی ریویو (سال شصت و هشتم، شمارۀ 10) منتشر شده است و ترجمۀ آن از روی متن مندرج در gl/HUU8YM انجام گرفته است.

هـادی خـردمـنـدپـور

14/3/17

پس کدامین اصل روش‌شناختی است که ارائۀ راه‌حل درست را امکان‌پذیر می‌سازد؟ در نظر فیلسوفان شوروی، اصلِ رابطۀ دیالکتیکی میان مقوله‌های عام و خاص است. […]. [امروز] حتی یك عرصۀ واقعیت هم یافت نمی‌شود که علم آن را موضوع پژوهش خود قرار نداده باشد. «در این حال برای فلسفه چه باقی می‌ماند؟» […] فلسفه بی‌گمان با عرصۀ محدودی روبرو می‌شود ولی […] موضوعِ […] خود را از دست نمی‌دهد و اصلاً نمی‌تواند از دست بدهد […]. علم به خاص می‌پردازد و فلسفه به عام: پس فلسفه از علم متمایز است. ولی جزء دیگر پیوند دیالکتیکی آن است که عام نه بیرون از خاص قرار دارد و نه بر فراز آن: به همین سبب فلسفه پیوندی انداموار با علم دارد. «چنین برداشتی از روابط میان فلسفه و علومِ دیگر، متکی به راه‌حل درست و دیالکتیکی مسئلۀ رابطۀ عام و خاص در شناخت علمی است: این دو ضد نه تنها آشتی‌ناپذیر یا جدا از همدیگر نیستند بلکه وحدتی را تشکیل می‌دهند و متقابلانه در یکدیگر رسوخ می‌کنند.» میان فلسفه و علم تنها رابطۀ معتبر، همکاری است.

گی پلانـتی بونژور، مقـوله‌های فـلسـفۀ معاصـر شـوروی

ترجمۀ محمدجعفر پوینده (تهران: چشمه، 1380) 30-32

یکی نبودن بنیاد زندگی و علم از اساس کـذب محض است.[1]

بخشهائی از دنیای دانشگاهی را عقیدۀ غریبی در واپسین دهه‌های قرن بیستم تسخیر کرد. مارکس و انگلس، همان کسانی که چهل سال تشریك مساعی کردند و محرمترین رفیق و همکار یکدیگر بودند، طبق ادعای طرفداران این عقیده دربارۀ مسائل بنیادی تئوری و پراتیك اختلاف نظر جدی داشته‌اند.

طبیعت و علوم طبیعی موضوع اختلاف ادعائی آن دو تن بوده است؛ مثلاً پاؤل تامس از تضاد «علاقۀ مشهور انگلس به علوم طبیعی» و «بیعلاقگی مارکس» [به این علوم] سخن گفته[2] و نوشته «مغاك عظیمی در عرصۀ مفاهیم بین مارکس و انگلس هست که بایست جلو هرگونه لاپوشانی آن را گرفت»[3] و ترنس بال هم مدعی است «اومانیسم مارکس با اعتقاد انگلس به استقلال طبیعت از کوششهای انسان برای تغییر آن و تقدمش بر این کوششها هیچ قرابتی ندارد.»[4] به نظر بال اعوجاجهائی که انگلس در فلسفۀ مارکسیستی ایجاد کرده است نخستین عامل «شماری از خصایص سرکوبگرانۀ کارهای شوروی بود.»[5] اصرار ترل کارور و دیگران بر اینکه مارکس مارکسیست نبود و دکترین مارکسیسم را انگلس (که ماتریالیسم علمیش قطب مقابل اومانیسم لیبرالی مارکس بود) ابداع کرده تعبیر افراطیتر همین عقیده است.

تئودور آدورنو و آلفرد اشمیت و سایر وابستگان به مکتب فرانکفورت و مارکسیسم غربی نیز از منظری نسبتاً متفاوت [با دیدگاه تامس و بال و کارور] ادعا کرده‌اند که از ماتریالیسم تاریخی فقط در مورد جامعۀ بشری می‌توان استفاده کرد و لذا تقلاهای انگلس در کتاب ناتمام دیالکتیك طبیعت برای اتخاذ این روش در علوم طبیعی از مصادیق انحراف فکری از روش مارکسیستی است.

مدافعان انگلس برای خنثی کردن [ادعاهای مخالفانش] از وجود نوعی تقسیم کار بین مارکس و انگلس سخن گفته‌اند که بر طبق آن مطالعۀ علم وظیفۀ انگلس بوده است نه مارکس اما مجموعۀ روزافزون تحقیقات مدلل کرده که این پاسخ متضمن قبول کمابیش تمامی مدعیات انگلس‌ستیزان است. کوحی سایتو بدرستی نوشته که [فرض وجود] تقسیم کار مذکور توهم است [چون] «گرچه انگلس به دلیل چیزهائی که دربارۀ علوم طبیعی نوشته [در این عرصه] معروفتر است […] مارکس نیز به اندازۀ او پژوهندۀ تیزهوش بسیاری از همان موضوعات است.»[6]

یادداشتهای مارکس مدت مدیدی در دسترس عموم نبود اما اکنون در [بخش چهارم] مجموعۀ معظم دورۀ آثار مارکس و انگلس (mega²) پاره‌ای از آنها منتشر شده و باقی نیز در دست انتشار است. کلیۀ ادعاهائی که دربارۀ بیعلاقگی مارکس به علوم طبیعی کرده‌اند یا اینکه گفته‌اند او به هیچ پیوندی بین این علوم و سیاستهای خود قائل نبوده است یقیناً در پی تحقیقات جدیدی که دربارۀ این یادداشتها کرده‌اند رد شده است.

یادداشتهای مارکس این امکان را برای ما فراهم آورده است که دو چیز را عیان ببینیم: اول دلبستگیها و دلمشغولیهای مؤلفشان را پیش و پس از انتشار جلد یك سرمایه در 1867 و دوم جهاتی را که می‌شد در طی تحقیقات فراوانش در حوزه‌هائی از قبیل زیست‌شناسی و شیمی و زمین‌شناسی و کانی‌شناسی (که بسیاری از آنها را نتوانست بطور کامل در سرمایه مطرح کند) اتخاذ کند. مارکس در پانزده سال آخر عمر و برغم ناتمامی پروژۀ عظیم سرمایه دفترهای بسیار زیادی را با قطعات [نوشتۀ خود] و گزیدۀ مطالب [سایر نویسندگان] پر کرد. ثلث کل یادداشتهای مارکس در حقیقت طی همین پانزده سال نوشته شده و قریب به نصف آنها دربارۀ علوم طبیعی است. ژرفا و وسعت مطالعات مارکس در حوزۀ علم حیرت‌انگیز است.[7]

همگام با انتشار تعداد هر چه بیشتر این یادداشتها و فراهم شدن امکان تحقیق دربارۀ آنها، امکان تبیین [کاملتر] کارهای کارل شؤرلمر نیز فراهم خواهد گشت. او دانشمند فعالی بود که کوششهای مهمش در گسترش سوسیالیسم علمی نامنصفانه مغفول مانده است. در بیشتر شروحی که دربارۀ زندگی مارکس و انگلس نوشته‌اند اگر بر حسب اتفاق از کارل شؤرلمر هم نامی ذکر شده باشد صرفاً به عنوان یکی از دوستان مارکس و انگلس معرفی شده است و از تأثیر او در مطالعات این دو تن در حوزۀ علوم طبیعی هیچ سخنی در میان نیست.[8] هنگامش رسیده به او که مورد غفلت واقع شده است رتبۀ شایسته‌اش در فرادهش مارکسی ـ و انگلسی ـ را باز پس دهیم.

شیمــــیـدان و رفــــیـق

کارل شؤرلمر در سال 1834 در دارمشتات ـ واقع در [جنوب] منطقۀ راینـماین و [مرکز] جائی که امروز آلمان خوانده می‌شود ــ زاده شد. نجارزاده بود. در کالج فنی دارمشتات داروسازی خواند و در دانشگاه گیسن به تحصیل شیمی پرداخت. در سال 1859 کالج اوونز منچستر او را به سمت دستیار پروفسور هنری انفیلد روسکو استخدام کرد و شؤرلمر تا پایان عمر مقیم آن شهر شد.

او از ستوده‌ترین و مستعدترین شیمیدانان زمانۀ خود بود. در طی نخستین دهۀ اقامت در منچستر بیش از دو دوجین مقالۀ علمی منتشر کرد که بسیاری از آنها در شمار پژوهشهای پیشگام و دورانساز شیمی هیدروکربنهاست. در سال 1871 [برندۀ جایزۀ] «همکار انجمن سلطنتی» (frs) شد و در سال 1874 او را برترین استاد رشتۀ شیمی آلی کل انگلستان معرفی کردند. در دهۀ 1880 مقام نایب رئیس بخش شیمی فرهنگستان بریتانیا را به عهده گرفت و در سال 1888 طی مراسمی از دانشگاه گلاسکو دکترای افتخاری گرفت؛ برگزارکنندگان این مراسم او را «از بزرگترین نویسندگان و مراجع زنده در حوزۀ شیمی آلی» نامیدند.[9] پس از درگذشت وی کالج اوونز مبلغ 4800 پوند (که به نرخ امروز بیش از یك میلیون دلار امریکا می‌شود) خرج ساخت و تجهیز «کتابخانۀ یادبود شؤرلمر»، نخستین مکان کاملاً تخصصی شیمی آلی در انگلستان، کرد.

شؤرلمر کمونیست هم بود.

فریدریش انگلس از سال 1850 تا 1870 مقیم منچستر بود و در یك کارخانۀ نساجی که نصف آن به پدرش تعلق داشت کار می‌کرد. او از این کار نفرت داشت اما به یمن زندگی در نخستین کلانشهر صنعتی جهان فرصت یافت که چیزهائی دربارۀ رشد کاپیتالیسم صنعتی بیاموزد و تحت راهنمائی یار خود، مری برنز، اطلاعات دست اوّلی دربارۀ کارگران انگلیسی و ایرلندی به دست آورد. محتملاً بواسطۀ همین تحقیق دربارۀ کاپیتالیسم صنعتی بود که پایش به «میخانۀ تَچْدْ هاؤس» [در کوچۀ ماستن (Mosten)، پشت خیابان مارکت (Market St.)][10] باز شد. در این میخانه دانشمندان جوان آلمانی شاغل در کارخانه‌های پرصدای فرآورده‌های شیمیائی حوالی منچستر متناوباً برای بحث از علم و تجارت و صنعت جمع می‌شدند و تبعیدیان آلمانی که گفتگوهایشان طبعاً دربارۀ سیاست آلمان بود نیز در بینشان حضور داشتند. در یکی از همین جلسات، محتملاً در سال 1865، انگلس برای نخستین مرتبه کارل شؤرلمر را دید و در وصفش به مارکس نوشت که او «در میان همنوعانی که از مدتها پیش تا به امروز شناخته‌ام از بهترینهاست.»[11]

طولی نکشید که شؤرلمر بهترین دوست انگلس در منچستر شد و در لندن هم مقدمش به حلقۀ بزرگ خانوادۀ مارکس گرامی داشته شد. مارکس را شوخ‌طبعی شؤرلمر واداشت که جالیمایر (Jollymeier)[12] بنامدش و این لقب تا آخر عمر شؤرلمر روی او ماند. او زیاد به خانه‌های مارکس و انگلس می‌رفت و بیشتر تعطیلات تابستان را همراهشان در لندن یا دریاکنار می‌گذرانید. انگلس را نیز در سفر به امریکا و کانادا (سال 1888) و نروژ (سال 1890) همراهی کرد.

انگلس در سال 1883 در شرح مراسم خاکسپاری مارکس نوشت «دو تن از طلایه‌داران پرآوازۀ [سپاه علم] به نمایندگی از متخصصان علوم طبیعی در این مراسم شرکت کردند؛ پروفسور ری لنکستر جانورشناس و پروفسور شؤرلمر شیمیدان؛ هر دو عضو انجمن سلطنتی در لندن نیز هستند.»[13] در نامه‌ای هم در وصف شؤرلمر نوشته بود که «از بین تمام اعضای حزبهای سوسیالیست اروپا بیشك پس از مارکس برجسته‌ترین شخص اوست.»[14]

پس پیداست که مارکس و انگلس با شؤرلمر دوست خشك و خالی نبودند؛ تعهدات سیاسی و آمال اجتماعی مشترك داشتند. انگلس بعد [از مرگ شؤرلمر] به یاد آورد که این شیمیدان از همان موقع نخستین دیدار و بواقع از چند سال پیشتر «کمونیست تمام‌عیار» بود: «از مدتها قبل [به کمونیسم] اعتقاد پیدا کرده و یگانه چیزی که برای مستحکم کردن این اعتقاد دیرپا لازم بود از ما بیاموزد مبانی اقتصاد بود.»[15] به همین دلیل انگلس چرکنویسهای جلد یك سرمایه را پیش از چاپ این شاهکار مارکس در اختیار شؤرلمر نیز گذاشت.

شؤرلمر عضو «انجمن بین‌المللی کارگران» (بین‌الملل یکم) و «حزب سوسیال‌دموکرات آلمان» بود و وقتی معلوم شد که پلیس نامه‌های مارکس و انگلس را وارسی می‌کند اجازه داد آن دو برای مکاتبه و ارسال و دریافت بسته‌های پستی از نشانی خانۀ وی استفاده کنند و در طی سفرهائی که به آن سوی مانش برای شرکت در همایشهای علمی می‌کرد کوشید تا پیوند [جنبش کارگران بریتانیا را] با سوسیالیستهای اروپائی مستحکمتر کند؛ در سال 1883 و طی یکی از همین سفرها پلیس او را چون مطالبی دربارۀ حضورش در مراسم خاکسپاری مارکس در مطبوعات سوسیالیستی درج شده بود توقیف کرد و خانه‌اش را تفتیش. به او مظنون بودند که آثار ممنوع سوسیالیستی را قاچاقی به آلمان می‌برد و توزیع می‌کند (و احتمالاً در حقیقت نیز چنین بود).

باری کمك شؤرلمر به مارکس و انگلس برای درك واپسین پیشرفتهای علوم طبیعی ماندگارترین کمك وی بود. انگلس نخستین مرتبه‌ای که مارکس را از دوست جدیدش باخبر کرده است نوشته «شیمیدانی آزمایش نور تیندال را تازگی برایم توضیح داد.»[16] توضیح واپسین پیشرفتهای علمی به این نامه محدود نمی‌شود.

شوربختانه از بخش اعظم رابطۀ مارکس و انگلس با کارل شؤرلمر سندی در دست نیست. شؤرلمر و انگلس در پنج سال نخست رفاقتشان در منچستر زندگی می‌کردند و بطبع محتاج مکاتبه نبودند. پس از اثاث‌کشی انگلس به لندن در [اواخر] سال 1870 [به نوشتۀ خودش] «موضوع بیشتر مکاتبات پرشورمان علوم [طبیعی] و امور حزبی بود»[17] اما چیزی از این مکاتبات باقی نمانده است و بنابراین مجبوریم که برای ترسیم تصویری ارزنده و البته ناتمام از همکاری طولانی مارکس و انگلس با مردی که «شیمیدان سرخ»[18] نام گرفته است به مکاتبات خود مارکس و انگلس اتکا کنیم.

دیالـــکـتیــك و عــــلم

یکی از آثاری که مارکس در هنگام تحقیق برای نگارش سرمایه بدقت مطالعه کرد کتاب یوستوس فن لیبیش دربارۀ شیمی کشاورزی بود؛ کتابی که در وصفش نوشت «برای موضوع فعلی از تمامی نوشته‌های اقتصاددانان مهمتر است.»[19] جان بلامی فاستر اهمیت محوری این تحقیق را در تکامل تلقی مارکس از وقوع «گسست متابولیك» بین جامعۀ کاپیتالیستی و طبیعت تبیین کرده است.[20] جلد یك سرمایه در [سپتامبر] 1867 منتشر شد؛ مارکس دو سه ماه بعد برای ادامۀ این تحقیق از شؤرلمر که هنوز از نزدیك ندیده بود درخواست کمك کرد و در نامه‌ای به انگلس نوشت که «از رسالۀ مختصر شؤرلمر» یعنی ترجمۀ آلمانی او از درسنامۀ مختصر شیمی هنری روسکو «فوق‌العاده خوشم آمده»[21] و از همین رو

دوست دارم شؤرلمر به من بگوید که جدیدترین و بهترین کتاب (آلمانی) دربارۀ شیمی کشاورزی چیست. این را هم بگوید که تحقیقات اخیر طرفداران باروری خاك با مواد معدنی و طرفداران باروری خاك با نیتروژن چه بوده است. (از آخرین دفعه که به مطالعۀ این موضوع پرداختم کلاً همه چیز در خصوص آن در آلمان تجدید شده است). آیا از جدیدترین نوشته‌های آلمانی مخالف «تئوری فرسایش خاك» لیبیش اطلاعی دارد؟ آیا چیزی دربارۀ «تئوری آبرفت» بذرشناس مونیخی، فراس (پروفسور دانشگاه مونیخ) می‌داند؟ برای فصل بهرۀ ارضی واجب است که از واپسین پژوهشها لااقل تا حدودی اطلاع داشته باشم. شؤرلمر متخصص این موضوع است؛ حکماً می‌تواند اطلاعاتی به من بدهد.[22]

کدام آدم عاقلی است که بگوید نویسندۀ چنین نامه‌ای به علوم طبیعی «بیعلاقه» بوده است؟

این درخواست اطلاعات علمی به نتیجۀ مطلوب مد نظر مارکس ختم نشد ــ اطلاعات بدیع در پاسخ شؤرلمر اندك بود ــ[23] اما بهرحال سرآغازی بود. در [مه] 1868 شؤرلمر برای ارائۀ مقاله‌ای دربارۀ شیمی آلی در انجمن سلطنتی به لندن آمد و مارکس در همین زمان او را [برای نخستین بار] دید[24] و بعد از آن پرسشهایش را مستقیماً برای خود وی می‌فرستاد؛ مثلاً در سال 1870 عقیدۀ شؤرلمر را در مورد مقاله‌ای پرسید که دربارۀ امکان ساخت پنبۀ باروت برای مقاصد نظامی و معدنکاری در روزنامۀ مارسه‌یز منتشر شده بود.[25]

شؤرلمر فقط منبع اطلاعات صحیح نبود. مارکس و انگلس خیلی زود دریافتند که علایق و تخصص دوستشان فراتر از حدود تحقیقات پیشگامانه دربارۀ هیدروکربنهاست. انگلس در مقالۀ بزرگداشت یاد وی نوشت «او علاوه بر تخصص در این حوزه  […]  به آنچه شیمی نظری نامیده‌اند توجه فوق‌العاده زیادی داشت؛ منظورم به بحث دربارۀ قانونهای بنیادی علم شیمی است و طرز سازگاریش با فیزیك و فیزیولوژی که علوم مرتبط با این علم هستند. او مخصوصاً در این زمینه توانا بود. از دانشمندان این روزگار محتملاً فقط یك نفر عار نداشت از هگل چیزی بیاموزد و او کارل شؤرلمر بود.»[26]

این خصوصیت شؤرلمر از [مکاتبات مورخ] مه 1873 [مارکس و انگلس] پیداست؛ در آن زمان مارکس سری به منچستر زده بود و انگلس دربارۀ چند «نکتۀ دیالکتیکی در مورد علوم طبیعی» که به ذهنش خطور کرده بود نظر او را جویا شد.

موضوع علم: ماده در حین حرکت، اجسام. اجسام را نمی‌توان از حرکت منفك کرد، اشکال و انواع اجسام را فقط در حرکتشان می‌توان درك کرد؛ دربارۀ اجسام منفك از حرکت، یعنی بریده از هرگونه رابطه با سایر اجسام، سخنی نمی‌توان گفت. جسم فقط در حین حرکت ماهیتش را آشکار می‌کند. پس هر علم طبیعی از طریق تشریح اجسام در حین رابطه با یکدیگر و به عبارتی در حین حرکت به شناخت دست می‌یابد. شناسائی صور مختلف حرکت مساوی است با شناسائی اجسام. پس پژوهش دربارۀ این صور مختلف حرکت هدف اصلی علوم طبیعی است.

  1. ساده‌ترین صورت حرکت ـ یعنی حرکت مکانیکی ـ عبارت است از تغییر در مکان (که محض رضای هگل پیر[27] [می‌گوییم تغییر] در زمان [نیز هست]).

ا. حرکت جسم منفرد اساساً وجود ندارد اما به بیانی نسبی می‌توان از جسمی در حال سقوط چنین سخن گفت. حرکت به سمت یك مرکز وجه اشتراك اجسام بسیاری است و حال به محض آنکه جسمی منفرد در جهتی دیگر حرکت کند قوانین حاکم بر [اجسام]  در حال سقوط همچنان [بر آن جسم] اعمال می‌شوند اما در عین حال تبدیل شده‌اند به

ب. قوانین خط سیر [اجسام] و بلافاصله منجر می‌شوند به کنش متقابل زمانی یا ظاهری چندین جسم ـ نجومی، غیره، حرکت، اخترشناسی، موازنه ـ و خود حرکت. در هر صورت، برآیند واقعی این قسم حرکت همیشه نهایتاً برخورد اجسام متحرك است؛ آنها در یکدیگر سقوط می‌کنند.

ج. مکانیك برخورد ـ اجسام در حال برخورد. مکانیك مرسوم، اهرمها، سطوح شیبدار، غیره. خب با این مکانیك امکان بحث دقیق دربارۀ آثار برخورد نیست. برخورد مستقیماً به دو شکل بروز می‌کند: اصطکاك و اصابت. خصلت هر دو است که در درجۀ شدت معیّن و در شرایط مشخصی موجد آثاری جدید شوند؛ آثاری از قبیل گرما و نور و الکتریسیته و مغناطیس که ماهیتشان دیگر فقط مکانیکی نیست.

  1. علم فیزیك مقتضی، علم [بررسی] این شکلهای حرکت، پس از آنکه هر شکل حرکت را به تفکیك از شکل دیگر بررسی کرد این واقعیت را تصدیق می‌کند که هر دو شکل در شرایط مشخصی ادغام می‌شوند و سرانجام کشف خواهد کرد که همگی این اجسام متحرك در درجۀ شدت معیّنی که البته برای همۀ این اجسام درجۀ یکسانی نیست، موجد آثاری می‌شوند که [بررسی آنها] ورای حدود علم فیزیك است؛ دگرگونیهای ساختار درونی اجسام ـــ آثار شیمیائی.
  2. شیمی. در مورد آن دو شکل حرکت بفهمی نفهمی اهمیتی ندارد که اجسام تحت بررسی جاندارند یا بیجان. در واقع اشیاء بیجان ماهیت پدیدۀ مربوطه را با حداکثر خلوص آشکار می‌کنند. از سوی دیگر، شیمی بوسیلۀ استفاده از مواد مشتق از فرایند حیات فقط امکان کشف ماهیت شیمیائی مهمترین اجسام را فراهم می‌آورد. رسالت اصلی شیمی عبارت است از تولید این مواد از طریق سنتز و بر اهمیت این رسالت پیوسته افزوده می‌شود. علم شیمی با تولید این مواد تبدیل می‌شود به علم بررسی ارگانیسمها اما گذرگاه دیالکتیکی این تبدّل را فقط هنگامی می‌توان ساخت که علم شیمی یا موجد تبدّل و گذار واقعی شده باشد یا به مرحلۀ آغاز این کار رسیده باشد.
  3. ارگانیسم. در این فقره باید عجالتاً از چسبیدن به هرگونه دیالکتیك بپرهیزم.[28]

مارکس در آن هنگام ساکن همان اتاق بود که شؤرلمر در پانسیون [خیابان دوور(Dover)] کرایه کرده بود؛ انگلس در خاتمۀ همین نامه اشارۀ طنزآمیزی به این واقعه کرده و نوشته است «تو که در مرکز علوم طبیعی نشسته‌ای در بهترین جایگاهی تا قضاوت کنی که» این افکار معقول است یا مهمل.

این نکته‌ها براستی دیالکتیکی بود. ماده پیوسته در حرکت است. تغییر در مکان یا زمان تحت شرایط خاصی بدل می‌شود به تغییر کیفی؛ مثلاً انرژی مکانیکی بدل می‌شود به گرما یا نور یا الکتریسیته یا مغناطیس. تغییرات فیزیکی موجد تغییرات شیمیائی می‌شود و تغییرات شیمیائی عامل تکوین ارگانیسمهای زنده. در هر «گذرگاه دیالکتیکی» چیزی یکسره نو پدیدار می‌شود.

مارکس هرگز از مجادله تن نمی‌زد و به همین دلیل اگر ــ آنچنان که برخی انگلس‌ستیزان گفته‌اند ـ مخالف استفاده از دیالکتیك در مورد طبیعت ناانسانی می‌بود حتماً انتقاد تندی از انگلس می‌کرد اما نه اعتراضی به او کرده است و نه چنین خیال کرده است که تلقی خودش از دیالکتیك به او صلاحیت قضاوت در مورد افکار انگلس دربارۀ علوم طبیعی را داده است. او در پاسخ نامۀ انگلس نوشته است از این نامه چیزهای زیادی یاد گرفته («به من بسیار آموخت») اما «تا موقعی که فرصت تأمل در این موضوع و مشورت با مراجع فراهم نشود جرأت هیچگونه قضاوتی ندارم.»[29] نه عجب که [یکی از] این «مراجع» کارل شؤرلمر بوده است؛[30] مارکس قضاوت شؤرلمر را دربارۀ این موضوعات حاصل تخصص وی می‌دانست و به دیدۀ قبول و احترام می‌نگریست. در خاتمۀ همین نامه به انگلس می‌گوید که «شؤرلمر نامۀ تو را خواند و می‌گوید که در اصول با تو همرأی است اما تشریح جزئیات قضاوتش را دربارۀ این نکته‌ها می‌گذارد برای بعد.»

شؤرلمر در حاشیۀ نامۀ مورخ 30 مه انگلس نظر خود را نوشت و مارکس همین نامه را برای انگلس پس فرستاد. در حاشیۀ نکتۀ شمارۀ 1 که هدف اصلی علوم طبیعی را پژوهش در خصوص مادۀ در حرکت اعلام کرده بود شؤرلمر نوشته است «بسیار خوب؛ این نظر خود من نیز هست. ک.ش.» و در حاشیۀ بحث حرکت مکانیکی نوشته است «کاملاً صحیح»؛ در حاشیۀ بندی که دربارۀ نقش تغییر شیمیائی در تکوین حیات بود نوشته «اصل مطلب همین است!» و در حاشیۀ سخن انگلس دربارۀ پرهیز از تأمل دربارۀ ارگانیسمها تا موقع مناسب (نکتۀ 4) ذات جالیمایر خود را نشان داده و با خطی ناخوانا نوشته است «من هم باید همین کار را بکنم؛ ک.ش.»[31]

این سه سوسیالیست در دیدارهای مکررشان دربارۀ همین موضوعات و سایر موضوعات مرتبط به آن بحث می‌کردند. صورت مبسوط و مفصّل آن «نکته‌های دیالکتیکی» مضامین اساسی دو پروژۀ بزرگ انگلس در دهۀ 1870 است؛ نخست دستنوشته‌ها و یادداشتهای ناقصی که سالها پس از درگذشت او تحت عنوان دیالکتیك طبیعت منتشر شد و دوم کتاب براستی تأثیرگذار سرنگونی علم به دست آقای اویگن دورینگ که در طی سالهای 1876 تا 1878 تألیف و منتشر شد و بیشتر به نام آنتی دورینگ شناخته می‌شود[32] و دیالکتیك و علوم طبیعی از موضوعات عمدۀ آن است. در این دو کتاب هیچ سخنی دال بر کمکهای فکری شؤرلمر به انگلس نیست اما شك نیست که هر دو کتاب بی این کمکها دیگر این نبودند که هستند و محتملاً انگلس فقط به این دلیل نامی از شؤرلمر نیاورده که موقعیت شغلی او در انگلستان یا سلامت اعضای خانواده‌اش در آلمان به مخاطره نیفتد.

انگلس بعدها [در پیشگفتار ویراست دوم آنتی دورینگ] نوشت که فصول آن را قبل از ارسال به روزنامه با صدای بلند برای مارکس می‌خوانده و او نیز با محتوای آنها موافق بوده است. کسانی که این کتاب را از نمونه‌های تضاد فکری مارکس و انگلس می‌دانند به انگلس انگ دروغگو می‌زنند؛ مثلاً پاؤل تامس نوشته که ادعای انگلس «یکسره مشکوك است چون گوش سپردن به بازخوانی کتاب غامض آنتی دورینگ صبر ایوب می‌خواهد و در زمان تألیف آن کتاب هم مارکس نه علیل بوده است و نه بستری.»[33] اما این واقعیت را در نظر داشته باشید که آنتی دورینگ طی بیش از دو سال نوشته و به تفاریق منتشر شده است و با التفات به اطلاعاتی که از رابطۀ کاری مارکس و انگلس داریم کاملاً محتمل است که آنان (و نیز شؤرلمر در مواقع حضور در لندن) با هم دستنوشته‌های انگلس را می‌خوانده‌اند و دربارۀ مطالب آنها بحث می‌کرده‌اند. ساده‌ترین راه انجام این کار هم برای انگلس همین بوده که نوشتۀ خود را با صدای بلند بخواند.

این واقعیت را نیز در نظر داشته باشید که خود مارکس فصل دهم بخش اقتصاد آنتی دورینگ را نوشته است و در سال 1880 هم بر [ترجمۀ فرانسوی پل لافارگ از] سه فصل این کتاب که ذیل عنوان سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی منتشر شد مقدمه[34] نوشت. اینکه مارکس مقدمه بر کتابی بنویسد که نخوانده بوده واقعاً بعید است و از این بعیدتر نوشتن مقدمه بر کتابی که از اساس مخالفش بوده.

چندین و چند سال تبادل افکار بین مارکس و انگلس و شؤرلمر یکطرفه نبود. مارکس یك نسخه از رساله‌ای در شیمی [روسکو و] شؤرلمر را داشته که در صفحۀ عنوانش شؤرلمر «اصلاحات متعدد و چندین پیشنهاد … از جانب کارل مارکس» را سپاس گفته است.[35]

در سال 1885 در یکی از مقالات مجلۀ بررسیهای علمی از قول شؤرلمر نقل شد که «اگر زمانی شیمیدانان موفق به استحصال آلبومینهای مصنوعی شوند بیشك این آلبومینها به شکل پروتوپلاسم زنده خواهد بود» و «معمای حیات را فقط با سنتز آلبومین می‌توان حل کرد.»[36] این تلقی مستقیماً از آنتی دورینگ اخذ شده است.[37] انگلس [در همان سال] ضمن اشاره به این مطلب که صاحب این فکر خود او بوده است توضیح داد که «شؤرلمر کاری جسورانه کرد؛ چون اگر صحت این فکر رد می‌شد شرمساری از آن شؤرلمر می‌بود و اگر صحت آن تأیید می‌شد او صرفاً نخستین کسی می‌بود که دیدگاه من را تأیید کرده است.»[38]

شؤرلمر چند سال بعد در ویراست دوم پیدایش و رشد شیمی آلی برای توضیح چگونگی تبدیل کمیّت به کیفیت در هیدروکربنهای مختلف این قول را از آنتی دورینگ نقل و به این ترتیب دیدگاه انگلس را کاملاً تأیید کرد: «افزودن متیلن (ch2) به مولکول عضو مقدم علت تکوین هر عضو جدید است و این تغییر کمّی در مولکول هر دفعه جسم کیفاً متفاوتی تولید می‌کند.»[39]

انگلس پس از درگذشت شؤرلمر در سال 1892 نوشت که بعید است بشود کسی یافت که در تألیف شرح زندگی شؤرلمر جانب انصاف را در حق وی بجا بیاورد. انجام این کار را کسی باید به عهده گیرد «که نه فقط شیمیدان بلکه سوسیال‌دموکرات نیز باشد و نه فقط سوسیال‌دموکرات بلکه شیمیدان نیز باشد و تازه این هم کافی نیست. او باید شیمیدانی باشد که تاریخ این علم از روزگار لیبیش به بعد را بدقت بسیار مطالعه کرده باشد.»[40] گفتن ندارد که این وصفی است از خود شؤرلمر، از مردی که به یمن استعدادهای بیتای خود در بسط افکاری که به اتحاد بینشهای متفاوت علوم طبیعی و اجتماعی منتهی می‌شد با مارکس و انگلس همکاری کرد.

پایان جــــداســـــری

در سال 1959 چ. پ. اسنو، دانشمند بریتانیائی برندۀ جایزۀ نوبل، در سخنرانی بسیار مشهورش در دانشگاه کیمبریج دوشقه شدن دنیای دانشگاهی را بین «دو فرهنگ» تقبیح کرد. یك شق علوم طبیعی بود و شق دیگر علوم انسانی و در میان این دو «دریای فقدان درك متقابل».[41] اسنو هیچیك از این دو شق را بیگناه ندانست اما در عین حال از بی‌اعتنائی گستاخانۀ بسیاری از متخصصان علوم انسانی به علوم طبیعی و متخصصان این علوم بشدت ابراز انزجار کرد.

در همان زمان که اسنو سخنرانی خود را انجام داد نوعی ویروس «دو فرهنگ» بخشهائی از چپ دانشگاهی را در اروپای غربی و امریکای شمالی آلوده کرد. از آن زمان تا به امروز این مرض گسترش یافته و وخیمتر شده است. در روزگاری که یکی از برجسته‌ترین دانشگاهیان چپ اکولوژی را بدون مطالعۀ آثار علمی مربوطه «افیون تازۀ توده‌ها» می‌نامد و دیگری به همین ترتیب آنتروپوسن را «خطرناکترین مفهوم روزگار ما در حوزۀ زیست‌بوم» می‌داند کاملاً پیداست که سر و کار ما با تعصبات علم‌ستیزانه است نه تحلیلهای خردمندانه.[42]

رابطۀ مارکس و انگلس با شؤرلمر معلوم می‌کند که آن دو با هیچگونه تلاشی برای کشیدن دیوار سیاسی یا فلسفی بین علوم اجتماعی و طبیعی مدارا نمی‌کردند؛ کما اینکه در سال 1846 در نخستین شرح مبسوط ماتریالیسم تاریخی نوشتند «ما فقط یك علم مجزا، یعنی علم تاریخ را می‌شناسیم. می‌توان به تاریخ از دو جنبه نگریست و آن را به تاریخ طبیعت و تاریخ انسان تقسیم نمود. اگرچه این دو جنبه جدائی‌ناپذیرند، مادام که انسان وجود دارد تاریخ طبیعت و تاریخ انسان به یکدیگر وابسته‌اند.»[43]

مارکس و انگلس در ایام نگارش جمله‌های اخیر مشغول بودند به بسط مبنای فلسفی سوسیالیسم علمی که مهمل بودن اندیشۀ منفك از پراتیك از اصول قطعی آن بود: «در پراتیك است که انسان باید حقیقت را، و به عبارت دیگر، واقعیت و قدرت را، اینجهانی بودن یا ناسوتی بودن اندیشه‌ورزیش را ثابت کند.»[44] پس اگر کاری را که مارکس و انگلس حقیقتاً عهده‌دار شده بودند مجموعه‌ای از مفروضات در نظر گیریم که لازم است در دنیای واقعی محك بخورند محتملاً به بهترین طرز تلقی کار آن دو دست یافته‌ایم.

مارکس و انگلس باقی عمر خود را صرف کردند تا از دو طریق ایده‌هایشان را دربارۀ نحوۀ کارکرد جهان و دگرگونی آن محك زنند: از طریق مشارکت فعال در جنبشهای کارگری و از طریق مطالعۀ جدی و بیوقفۀ تاریخ و اقتصاد و بویژه علوم طبیعی. هر دو تن روحیۀ بسیار پژوهنده‌ای داشتند اما غرض از این مطالعات صرفاً ارضای حس کنجکاوی نبود؛ مطالعه کردند چون می‌دانستند که بدون درك کامل و عمیق زمینۀ مادّی شکوفائی کاپیتالیسم که محمل دگرگونیهای محتمل آتی این سیستم هم هست درك کاپیتالیسم و مبارزه با آن محال است. کارل مارکس و فریدریش انگلس نیز همانند کارل شؤرلمر اعتقاد راسخ داشتند که مطالعۀ علمی طبیعت از مبارزه برای برپائی دنیای بهتر لاینفك است.

[1]. [مارکس، دستنوشته‌های 1844، دفتر 3، برگۀ 9 (mew 40:543, mecw 3:303).]

[2]. Paul Thomas, “Marx and Science”, Political Studies, 24.1 (1976), 1–24 in 3; rep. ib., Marxism and Scientific Socialism (Routledge, 2008), 11.

[3]. Paul Thomas, “Engels and Scientific Socialism”, in Engels After Marx, ed. Manfred Steger and Terrell Carver (Penn. State Uni. Pr., 1999), 215–231 in 226; rep. Thomas, Marxism and Scientific Socialism, 45.

[4]. Terence Ball, “Marx and Darwin: A Reconsideration”, Political Theory, 7.4 (1979), 469–483 in 471.

[5]. Terence Ball, “Marxian Science and Positivist Politics”, in After Marx, ed. Terence Ball and James Farr (CUP, 1984), 235–260 in 235.

[6]. Kohei Saito, “Why Ecosocialism Needs Marx”, MR, 68.6 (2016), <goo.gl/T7gGT9>.

[7]. Kohei Saito, “Marx’s Ecological Notebooks”, MR, 67.9 (2016), <goo.gl/7gjiXY>.

[8]. استثنای مهم قاعدۀ نادیده گرفتن کمکهای شؤرلمر به مارکسیسم این مقاله است:

John Stanley and Ernest Zimmerman, “On the Alleged Differences Between Marx and Engels”, in John Stanley, Mainlining Marx (Transaction, 2002), 31–61;

شرح مجمل نسبتاً خوبی از زندگی شؤرلمر در این کتاب [2 جلدی] آمده ولی از کمك او به تئوری مارکسیسم هیچ سخنی به میان نیامده:

William Otto Henderson, The Life of Friedrich Engels (Frank Cass, 1976).

[9]. Henderson, The Life of Friedrich Engels, I: 262–271.

[10]. [با میخانۀ بسیار مشهور همنامش در خیابان سینت جیمز لندن اشتباه نشود.]

[11]. انگلس، نامۀ مورخ 10 مه 1868 به مارکس (mew 32:84, mecw 43:33). انگلس در مقالۀ کارل شؤرلمر که در سال 1892 برای بزرگداشت یاد او نوشت تاریخ آشنائیشان را اوایل دهۀ 1860 ذکر کرده (mew 22:314, mecw 27:305) اما نامۀ مورخ 6 مارس 1865 به مارکس (mew 31:92, mecw 42:117) قدیمترین سند محتوی اشارۀ او به این شیمیدان است [؛ برای مفاد این اشاره نك متن مرتبط به حاشیۀ 16 مقالۀ حاضر.]

[12]. [مرکب از کلمۀ انگلیسی jolly (سرخوش، شنگول) و کلمۀ آلمانی meier (بزرگ).]

[13]. انگلس، خاکسپاری کارل مارکس (mew 19:339, mecw 24:471).

[14]. انگلس، نامۀ مورخ 27 فوریۀ 1883 به ادوارد برنشتاین (mew 35:442, mecw 46:446).

[15]. انگلس، کارل شؤرلمر (mew 22:314, mecw 27:305).

[16]. انگلس، نامۀ مورخ 6 مارس 1865 به مارکس (mew 31:92, mecw 42:117). [جان تیندال (1820ـ1893) فیزیکدان مبتکر ایرلندی بود و منظور انگلس آزمایش مشهور لولۀ نور که به کشف مکانیسم موسوم به «بازتاب کلی داخلی» (رك goo.gl/PZRsqr) منجر شد و امروزه در ساخت فیبرهای نوری به کار می‌رود.]

[17]. انگلس، کارل شؤرلمر (mew 22:314, mecw 27:305).

[18]. Theodore Benfey and Tony Travis, “Carl Schorlemmer: The Red Chemist”, Chemistry and Industry (June 15, 1992), 441–444.

[19]. مارکس، نامۀ مورخ 13 فوریۀ 1866 به انگلس (mew 31:178, mecw 42:227).

[20]. جان بلامی فاستر، اکولوژی مارکس، ترجمۀ اکبر معصوم‌بیگی (دیگر، 1382).

[21]. مارکس، نامۀ مورخ 7 دسامبر 1867 به انگلس (mew 31:405, mecw 42:495).

[22]. مارکس، نامۀ مورخ 3 ژانویۀ 1868 به انگلس (mew 32:5–6, mecw 42:507–508).

[23]. مارکس، نامۀ مورخ 4 فوریۀ 1868 به انگلس (mew 32:31, mecw 42:536).

[24]. [انگلس، نامۀ مورخ 10 مه 1868 به مارکس (mew 32:84, mecw 43:33).]

[25]. این نامه باقی نمانده است اما مارکس از قصد خود در نامۀ مورخ 11 فوریۀ 1870 به انگلس (mew 32:439, mecw 43:426) سخن گفته است.(*) در آن زمان پنبۀ باروت برای مصارف عملی فوق‌العاده بی‌ثبات بود. اختراع نوع بیخطر آن، موسوم به «باروت بی‌دود»، در سال 1889 به ثبت رسید.

[(*) واقعیت دقیقاً عکس قول نویسنده است؛ آن نامه را انگلس به مارکس نوشته است نه مارکس به انگلس؛ انگلس گفته است که قصد دارد از شؤرلمر دربارۀ مقالۀ مذکور استفسار کند.]

[26]. انگلس، کارل شؤرلمر (mew 22:314, mecw 27:305).

[27]. [قس هگل، دائرةالمعارف، افزودۀ بند 261 (Werke, Theorie-Ausg., 9:58).]

[28]. انگلس، نامۀ مورخ 30 مه 1873 به مارکس؛ تمامی تأکیدها از خود انگلس است (mew 33:80–81, mecw 44:500–503).

[29]. مارکس، نامۀ مورخ 31 مه 1873 به انگلس (mew 33:82, mecw 44:504).

[30]. [و دیگری سمیوئل مور (Samuel Moore) مترجم جلد یك سرمایه به انگلیسی.]

[31]. رك پانویسهای مأخذ مذکور در حاشیۀ 28.

[32]. [این عنوان نیز ساختۀ خود انگلس است؛ رك انگلس، نامۀ مورخ 14 نوامبر 1879 به آؤگوست ببل (mew 34:420, mecw 45:420).]

[33]. Thomas, “Engels and Scientific Socialism”, 227; ib., Marxism and Scientific Socialism, 46.

[34]. [mega² i/27:541–542, mew 19:181–185, mecw 24:335–339.]

[35]. Stanley and Zimmerman, “On the Alleged Differences Between Marx and Engels”, 51

[36]. [Édouard Grimaux, “Les substances colloïdales et la coagulation”, Revue Scientifique, tome 35 (Jan.–Jui. 1885), 493–500 at 500: Un savant chimiste anglais, M. Schorlemmer, écrivait récemment: «Si les chimistes réussissaient jamais à obtenir artificiellement les matières albuminoïdes, ce sera à l’état de protoplasma vivant.» Et plus loin: «L’énigme de la vie ne pourra être résolue que par la synthèse d’un albuminoïde.»; cf. mew 36:794, mecw 47:602.]

[37]. [انگلس، آنتی دورینگ، بخش 1، فصل 8 (mew 20:75–76, mecw 25: 75–76).]

[38]. انگلس، نامۀ مورخ 19 مه 1885 به پل لافارگ (mew 36:316, mecw 47:289).

[39]. Carl Schorlemmer, Der Ursprung und die Entwickelung der organischen Chemie (Fr. Vieweg u. Sohn, 1889), 118; ib., The Rise and Development of Organic Chemistry, revised ed. (Macmillan, 1894), 142.

چند کلمۀ جملۀ انگلس را شؤرلمر به اقتضای متن خود عوض و حذف کرده است؛ نك آنتی دورینگ، بخش 1، فصل 12 (mew 20:119, mecw 25: 118).

[40]. انگلس، نامۀ مورخ 1 دسامبر 1892 به لودویگ شؤرلمر (mew 38:530, mecw 50:45).

[41]. C. P. Snow, The Two Cultures and the Scientific Revolution (CUP, 1961), 4.

[42]. Liz Else, “Slavoj Žižek: Wake Up and Smell the Apocalypse,”New Scientist, August 25, 2010; Jason W. Moore, “Name the System! Anthropocenes & the Capitalocene Alternative,”, October 9, 2016.

[43]. مارکس و انگلس، ایدئولوژی آلمانی، ترجمۀ تیرداد نیکی (پیام پیروز، 1377)، 38 ح (mew 3:18, mecw 5:28).

[44]. مارکس، تزهائی دربارۀ فویرباخ، ترجمۀ رضا سلحشور، نقد 2 (خرداد 1369)، 28ـ36 در 29، تز شمارۀ 2 (mew 3:5, mecw 5:3).

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 51 = 59

مارکس و انگلس و شیمیدان سرخ – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش