الهیات رهایی بخشِ مارکسیسمi
میشل لووی
برگردان احسان کریمخانی
در وهلۀ نخست الهیات رهاییبخش مجموعه نوشتههایی است که از سال 1971 توسط این افراد خلق شدهاند: گوستاو گوتیه (پرو) روبم آلوس، هوگو آسمان، کارلوس مِسترز، لئوناردو باف و کلودویس باف (برزیل) جان سابرینو و ایگناسیو اِلاکورا (السالوادور) سگوندو گالیلهئا و رونالدو مانوس (شیلی) پابلو ریچارد (شیلی و کاستاریکا) خوزه میگل بونینو و خوآن کارلوس اسکانونه (آرژانتین) انریکو دوسل (ارژانتین و مکزیک) و خوآن سگوندو (اروگوئه). البته این فهرست محدود به برخی از افراد شاخص است.
بدنۀ اصلی این متون نمایانگر جنبش اجتماعیِ عظیمی است که در آغاز دهۀ شصت درست پیش از انتشار آثار جدید الهیات، ظهور کرد. جنبش اجتماعیِ مذکور بخشهای قابل توجهی از کلیسا (کشیشان، احکام دینی، اسقفها) جنبشهای دینی غیرروحانی (گروه کاتولیک اکسیون، جنبش دانشجویی مسیحی، کارگران جوان مسیحی) کمیتههای روستایی با عضوگیری عام، کمیتههای روستایی–شهری، کارگری، ارضی، و کمیتههای کشیشبنیاد را دربر میگرفت. بدون در نظر گرفتن عمل این جنبش اجتماعی، تحت عنوان مسیحیت رهاییبخش، نمیتوان این پدیدۀ تاریخی و اجتماعی مهم در آمریکای لاتین طی این سی سال اخیر را – همزمان با خیزش انقلاب در آمریکای مرکزی، نیکاراگوا و السالوادور و یا ظهور طبقه کارگر جدید و جنبش دهقانی در برزیل (حزب کارگران و جنبش دهقانان بیزمین و غیره)– به درستی درک کرد.
کشف مارکسیسم به دست مسیحیان ترقیخواه و الهیات رهاییبخش، فرایندی صرفا فکری یا آکادمیک نبود. بلکه آغازگاه آن برخاسته از عاملی الزاما اجتماعی و واقعیتی همهگیر و خشن در آمریکای لاتین بود: فقر. برخی مومنان، مارکسیسم را برگزیدند چرا که مارکسیسم بسیار نظاممند و منسجم به نظر میرسید و از علل فقر تبیینی جامع داشت. از طرفی مارکسیسم جسارت آن را داشت که برای محو فقر پیشنهادی رادیکال عرضه کند. برای مبارزۀ موثر با فقر، نخست لازم است که علل آن را شناخت. به قول کاردینالِ برزیلی دام هِلدر کامارا:
مادامی که از مردم میخواستم که فقیر را دستگیری کنند، مرا قدیس مینامیدند. اما هنگامی که میپرسیدم چرا فقر چنین بسیار است؟ با من به عنوان یک کمونیست برخورد میشد.
ارائۀ نمایی کلی از طرز تلقی الهیات رهاییبخش از مارکسیسم کار آسانی نیست. چرا که از یک سو شاهد تنوع رهیافتهای پرشمار در الهیات رهاییبخش هستیم؛ دامنۀ این تنوعات از از کاربرد محتاطانۀ چند عامل تا ترکیب کاملی از آنها را شامل میشود (همچون جریان مسیحیان طرفدار سوسیالیسم)، از سوی دیگر بین سالهای 1968-1980 نیز شاهد تغییر موضعگیریها بودهایم. هر چه مواضع در 1968 رادیکال بود امروزه – به پیروی از نقدهای رم و توسعۀ اروپای غربی در سالهای 1989 – مواضع محتاطانهتری اتخاذ میشود. هر چند بر اساس آثار برجستهترین متالهان و اسناد موثق مربوط به اسقفها میتوان خاستگاههای مشترک بسیاری را در میان آنها تشخیص داد[1].
برخی متالهان آمریکای لاتین (به تاسی از آلتوسر) مارکسیسم را یکی از علوم اجتماعی و یا همۀ آن معرفی میکردند و آن را به شیوهای کاملا ابزاری به کار میبردند تا به دانشی عمیقتر از واقعیت آمریکای لاتین دست یابند. چنین تعریفی از مارکسیسم همزمان بیش از اندازه عریض و طویل و در همان حال محدود بود. عریض و طویل از این لحاظ که مارکسیسم همۀ علوم اجتماعی نیست و محدود به این خاطر که مارکسیسم صرفا یک علم نیست: بلکه بر پایۀ گزینهای عملی قرار دارد که نه تنها به فهم جهان بلکه به تغییر آن نیز نظر دارد.
در واقع علاقه به مارکسیسم در میان متالهان الهیات رهاییبخش– برخی نویسندگان به جای “علاقه” از شیفتگی سخن میگویند– عمیقتر و گستردهتر از آن است که با استعانت از چند مفهوم معدود برای اهداف علمی بتوان کسی را به چیزی معتقد کرد، بلکه همچنین باید ارزشهای خود مارکسیسم را نیز در نظر گرفت؛ یعنی گزینشهای اخلاقی–سیاسی و پیشجُسته[2] آن از اتوپیایی در آینده. گوستاو گوتیه اظهارات بسیار موشکافانهای در این باره دارد، به نظر او مارکسیسم خود را محدود به ارائۀ تحلیلی علمی نمیکند بلکه همچنین شوقی اوتوپیایی به تغییر اجتماعی دارد. او نگاه علمی التوسر را به نقد میکشد. التوسر «وحدت عمیق آثار مارکس را درنمییابد، در نتیجه، در برابر فهمی بهتراز ظرفیت آثار مارکس در برانگیختنِ پراکسیس انقلابی، رادیکال و دائم بازمیماند[3]».
متالهان رهاییبخش از کدام منابع مارکسیستی الهام میگرفتند؟ دانش آنان از نوشتههای مارکس بیسار متغیر بود. برای نمونه انریکو دوسل بی هیچ تردیدی از جمله کسانی بود که مجموعه آثار مارکس را بیش از همه مطالعه کرده بود، و مجموعه آثاری در این باره با تبحر و اصالتی تحسینبرانگیز به چاپ رساند[4]. با وجود این، در آثار گوتیه، برادران باف، هوگو آسمان و چند تن دیگر نیز شاهد ارجاعات مستقیم به مارکس هستیم.
از سوی دیگر، نویسندگان مذکور احساس علاقهای به مارکسیسم از نوع دستورالعملهای ماتریالیسم دیالکتیکی شوروی و یا احزاب کمونیستی آمریکای لاتین نداشتند بلکه کانون توجه آنان مارکسیسم غربی– که در اسناد آنان با نام نئومارکسیسم شناخته میشد– بود. از این میان ارنست بلوخ از جمله نویسندگان مارکسیستی بود که بارها در نخستین اثر اصلی گوتیه به سال 1971 با عنوان الهیات رهاییبخش: چشماندازها از او یاد شده است. در اثر فوق علاوه بر بلوخ، به آلتوسر ، مارکوزه، لوکاچ، هنری لفور، لوسین گولدمن و ارنست مندل نیز اشاره شده است[5]. اما این منابع اروپایی نسبت به منابع آمریکای لاتینی دارای اهمیت کمتری هستند: برای مثال، خوزه کارلوس ماریاتگی اهل پرو مارکسیسمی اصیل را پایه نهاد که از روح سرخپوستی مایه میگرفت؛ انقلاب کوبا که چرخشگاهی کلیدی در تاریخ آمریکای لاتین بود؛ و سرانجام نظریه وابستگی با نقد سرمایهداری وابسته که فرناندو کاردوسو، آندره گوندر فرانک، تئوتونیو دوس سانتوس و آنیبال کیخانو آن را پیریزی کردند (که گوتیه چندین بار در کتاب خود به آنان اشاره کرده است)[6].
متالهان الهیات رهاییبخش- و در معنای گستردهتر مسیحیان الهیات رهاییبخش– خود را محدود به استفاده از منابع مارکسیستی موجود نمیکردند. آنان در پرتو فرهنگ دینی و همچنین تجربۀ اجتماعی خود بنیانی نو پدید آوردند و موضوعات بنیادینِ اساسی مارکسیسم را از نو صورتبندی کردند. از این رو سزاوار است که آنان را نئومارکسیست بخوانیم، به عبارت دیگر آنان را باید نوآورانی دانست که به مارکسیسم جهتی نو یا چشماندازی تازه بخشیدند و یا به آن یاری رساندند.
نمونۀ چشمگیر این نوآوری به کارگیری مفهوم فقیر است در کنار واژگان کلاسیکی همچون گارگران یا پرولتاریا. پرداختن به مفهوم فقر سنتی قدیم در کلیسا است که ریشۀ آن باز میگردد به منابع بشارتجویانۀ مسیحیت. متالهان آمریکای لاتینی خود را با این سنت که برای آنان منبعی همیشگی و الهامبخش بود، هم-هویت میدانستند. اما آنان با این گذشته در موارد مهمی ناسازگار بودند: برای این متالهان، فقیر دیگر از جمله موضوعاتِ هبه و صدقه نیست، بلکه سوژۀ رهاییِ مخصوص به خود است. اعانه و کمک پدرمآبانه منجر به ایستار همبستگی با کشاکشِ فقیر میشود در جهت رهاییبخشی به خود. اما این همان جایی است که پیوند با اصول بنیادینِ راستین مارکسیسم– یعنی رهایی طبقات کارگری باید به دست خود طبقه کارگر محقق شود– باید مد نظر قرار گیرد. این چرخش شاید مهمترین نوآوریِ سیاسی پر معنایی باشد که متالهان الهیات رهاییبخش باتوجه به آموزههای اجتماعی کلیسا پدید آوردند. این نوآوری همچنین در حوزۀ پراکسیس اجتماعی نیز پیامدهای قابل توجهی دارد.
بیتردید برخی مارکسیستها جانشین شدنِ مقولهای مبهم، احساسی و ناروشن چون فقیر، به جای مفهوم «ماتریالیستیِ» پرولتاریا را نقد میکنند. اما باید گفت در واقعیت، مقولۀ فقیر با وضعیت آمریکای لاتین همخوانی دارد؛ آنجا که هم در روستاها و هم در حومهنشینها، انبوهی بیشمار از مردمان فقیر- بیکار، شبه–بیکار، کارگران فصلی، دورهگردها، حاشیهنشینان، روسپیان و غیره– را میتوان یافت که همگی از سیستمِ «رسمیِ» تولید کنار گذاشته شدهاند. اتحادیهگرایانِ تجاریِ مارکسیست–مسیحی در السالوادور مفهومی را نوآوری کردهاند که دو جزءِ مردمان سرکوبشده و استثمارشده را با هم ترکیب کرده است: بیچاره–کارگر[7]. شایان ذکر است که اکثریت این مردمان فقیر– همچون اکثر اعضای اجتماعات کلیسایی– زنان هستند.
یکی دیگر از وجوه تمایزبخشِ الهیات رهاییبخشِ مارکسیسم، نقدِ اخلاقیِ سرمایهداری است. در مسیحیت رهاییبخش که در وهلۀ نخست ملهم از امر اخلاقی و امر دینی است، گرایشات ضدسرمایهدارانۀ قاطعتر، رادیکالتر و سرسختانهتری در مقایسه با احزاب کمونیستی پارسایانۀ متاثر از الگوی استالینی از خود نشان داده است– چرا که از انزجاری اخلاقی مایه میگیرد. حال آنکه مدل استالینیستی به ارزشهای پیشبرندۀ بورژوازی صنعتی و نقش تاریخیِ توسعۀ سرمایهداری صنعتی در ضدیت با فئودالیسم باور دارد. یک مثال در توضیح این پارادوکس کفایت میکند. حزب کمونیست برزیلیها در قطعنامۀ ششمین کنگرۀ خود به سال 1967 اینگونه آورده است که «اشتراکیکردن ابزار تولید با مرحلۀ حال و حاضرِ تضاد میان نیروهای تولید و روابطِ تولید همخوانی ندارد». به عبارت دیگر، پیش از هر بحثی دربارۀ سوسیالیسم، سرمایهداری صنعتی باید اقتصاد را شکوفا کند و کشور را مدرن سازد. در سال 1973 اسقفان و مهترانِ روحانی در غرب برزیل سندی با عنوان مویۀ کلیسا منتشر کردند با این نتیجهگیری که:
سرمایهداری باید که از میان برود، سرمایهداری این شرّ عظیم، این گناه مالامال، این ریشۀ گندیده و همان درختی است که همگان میوه و بهرۀ آن را به چشم خود دیدهاند: فقر، گرسنگی، بیماری، مرگ. برای پایان دادن به آن، باید مالکیت خصوصی ابزار تولید ( در کارخانهها، زمین، تجارت و بانکها) ازدور خارج شوند[8].
در این سند– و بسیاری دیگر از اسنادی که از گرایشات رهاییبخشِ مسیحی صادر میشود– میتوان فهمید که همبستگی با فقیر منجر به لعن سرمایهداری و در نتیجه آرزوی سوسیالیسم میشود.
سوسیالیستهای مسیحی در نتیجۀ رادیکالیسم اخلاقی ضدسرمایهداری خود، ثابت کردهاند که– در مقایسه با مارکسیتهایی که به شدت درگیر منطق «توسعهگرای» اقتصادی هستند– نسبت به فجایع اجتماعی که محصول «مدرنیتۀ واقعا موجود» در آمریکای لاتین و منطقِ «توسعۀ توسعه نیافتگی» (برگرفته از اصطلاح مشهور گوندر فرانک) است، بسیار حساس هستند. برای مثال اوتاویو گولهرمه وِلو[9]– مردمشناسِ مارکسیستِ ارتدوکس– کلیسای توسعهگرای برزیلی را به شدت نقد میکند چرا که «سرمایهداری را شری مطلق در نظر میگیرد» و تحول سرمایهداری در کشاورزی که خط سیری به سوی پیشرفت است را با نامِ سنتهای پیشاسرمایهداری و ایدئولوژیهای دهقانی رد میکند[10].
در پایان دهه 1970، مضمونی دیگر نقشی فزاینده در اندیشۀ مارکسیستی برخی متفکران مسیحی ایفا کرده است: میل ترکیبی میان بتستیزی کتاب مقدس و نقد مارکسیستی بر بتوارگیِ کالایی. چفت و بست این دو در الهیات رهاییبخش با این عامل تسهیل میشود که مارکس خود از انگارهها و مفاهیم کتاب مقدس در نقد سرمایهداری استفاده کرده بود.
بعل[11] ، گوسالۀ سامری[12] ممونا[13] و مولوخ[14] همگی استعارههایی الهیاتی هستند که مارکس آنها را در کتاب سرمایه و دیگر نوشتههای اقتصادی به کار میبَرد تا روح سرمایهداری را به خاطر تقدیس پول، کالا، سود و خودِ سرمایه و بازار به زبانی که مستقیما از آیات عهد عتیق برگرفته شدهاند، تقبیح کند. برای مثال از مبادلۀ کالا اغلب با نام «معبد بَعل» یا «مِمونا» یاد میشود. مهمترین مفهوم نقد مارکسیستی بر سرمایهداری خود «استعارهای الهیاتی» است و اشاره به بتپرستی دارد: بتوارگی.
این وجوهِ استعاری–الهیاتی و دیگر وجوه مشابه آن، در نقد مارکسیستی بر سرمایهداری با بسیاری از نقدهای متالهان رهاییبخش– که هیچ تردیدی در استفاده از آنها ندارند– سرِ آشنایی دارد. تحلیل موشکافانه از این «استعارهها» را میتوان در کتاب انریکو دوسل به خوبی مشاهده کرد. این کتاب مطالعۀ فلسفیِ دقیقی است دربارۀ نظریه مارکسیستیِ بتوارگی از نقطه نظر مسیحیت رهاییبخش[15].
نقد نظام سلطۀ اجتماعی و اقتصادی در آمریکای لاتین به عنوان شکلی از بتپرستی نخستین بار در مجموعه نوشتههایی شکل گرفت که در دپارتمان پژوهشهای اقتصادیِ دانشگاه سن خوزه در کاستاریکا به انجام رسیده بود و با عنوان جنگ خدایان: بُتان سرکوب و جستجوی خدای رهاننده، که بازخوردی چشمگیر داشت، منتشر شد. این کتاب هنگام انتشار در سال 1980 به چندین زبان دیگر نیز ترجمه شد. کتاب نقطهنظرِ مشترک پنج نویسندۀ آن– آسمان، هینکلامرت، پیکسلی، پی ریچارد و جِی سابرینو– است و گسستی قاطع است از سنت محافظهکار و واپسگرای کلیسا که برای مدت دو قرن خداناباوری را – که مارکسیسم شکل مدرن آن بود– به عنوان دشمن دیرین مسیحیت معرفی کرده بود:
مسالۀ امروزینِ آمریکای لاتین خداناباوری– مسالۀ هستیشناسی وجود خدا– نیست بلکه مسالۀ اصلی پرستش و تملقِ خدایانِ ناراستینِ نظام سلطه است… هر نظام سلطهای با این واقعیت تشخص مییابد که خدایان و بتانی میآفریند که به نکبت و ناصوابیِ زندگی قداست میبخشند… در این جنگِ خدایان جستجوی خدای راستین ما را به بصیرتی رهنمون میشود که در برابر بتپرستی صف میآرایَد، خدایان ناراستین، بُتان کشتارگر و سلاحِ مرگآورِ مذهبیِ آنان را پس میزند. به خدای رهاننده ایمان آورید، همو که پرده از رخ بر میکشد و در پسِ جنگ فقیر بر ضد نکبت است، محققا در نفی خدایانِ ناراستین تحقق مییابد… ایمان در برابر بتپرستی صف میآراید[16].
همین معضل موضوعِ تحلیل عمیق و نوآورانهای بود که هوگو آسمان و فرانس هینکِلامِرت در کتابی مشترک با نام پرستش بازار: مقالهای در باب اقتصاد و الهیات(1980) به آن پرداختند. این کتاب در تاریخ الهیات رهاییبخش نخستین اثری است که به روشنی نظام سرمایهداری را به عنوان یک نظام پرستشگر به چالش میکشد. آموزههای اجتماعی کلیسا پیوسته تنها نقدی اخلاقی بر اقتصاد «لیبرال» (یا سرمایه دار) وارد میکردند. اما آنگونه که آسمان اشاره میکند، نقد خصوصا الهیاتی همچنین باید که سرمایهداری را دینی ناراستین معرفی کند. اما ماهیت پرستشِ بازار چه در خود دارد؟ بنابر نظر آسمان، «دینِ اقتصادی» سرمایهداری خود را در الهیاتِ کورکورانۀ پارادایمِ اقتصادیِ سرمایهداری و عمل پرستشِ بتوارانۀ زندگی روزمره، متجلی میسازد. مفاهیم کورکورانۀ دینی که در ادبیات «مسیحیت بازاری» یافت میشوند– برای مثال در سخنان رونالد ریگان، در نوشتههای جریانات محافظهکار دینی، و یا آثار «متالهان بُنگاهی» همچون میشل نواک[17] – صرفا کارکردی فرعی ندارند. الهیات بازاری– از مالتوس تا اسنادِ اخیرترِ آن در بانک جهانی– الهیات قربانیکنندۀ ددمنشانهای است: این الهیات نیاز به فقیر دارد تا زندگی آنان را در پیشگاه بتهای اقتصادی فدا کند.
در این بخش، هینکِلامِرت، الهیات جدید امپراتوریِ آمریکائیانِِ دهههای هفتاد و هشتاد را تحلیل میکند که به شدت با بنیادگرایی دینی درنوردیده شده است. خدایان این امپراتوری چیزی نیستند مگر «تجسم برینشدۀ قوانین بازار[18]» و کیش او که ترحم و دلسوزی را جایگزین قربانی ساخته است. خداانگاریِ بازار خدای پول را میآفریند که شعار مقدس آن بر روی هر اسکناس دلاری حک شده است: توکل بر خدا[19].
تحقیقات صورتگرفته در دپارتمان پژوهشهای اقتصادیِ کاستاریکا، مسیحیانی که به لحاظ اجتماعی دغدغه دارند را تحت تاثیر قرار داده و الهامبخشِ نسلی نو از متالهان الهیات رهاییبخش شده است. برای مثال، یانگ مو سانگ– جوان برزیلی با تبار کرهای در کتاب خود با عنوان پرستش سرمایه و مرگ فقیر(1980)– نقدی اخلاقی–دینی متوجه نظام سرمایهداری بینالمللی میکند، نظامی که نهادهایی همچون بانک جهانی میلیونها فقیر در جهان سوم را محکوم به قربانی کردن زندگی خود در مسلخِ خدای بازار جهانی کرده است. بیتردید همچنان که سانگ در بخش پایانی کتاب الهیات و اقتصاد (1994) میگوید، برخلاف بتپرستیِ باستان ما نه با یک قربانگاهِ قابل رویت بلکه با نظامی سر و کار داریم که قربانیان خود را با نام انگیزههای به ظاهر غیر دینی، زمینی، علمی و عینی به سوی خود فرا میخواند.
وجوه تمایز و اشتراک نقد مارکسیستی و نقد مسیحی–رهاییبخشیِ پرستشِ بازار چیست؟ از برخی جنبهها، نمیتوان خداناباوری را در مسیحیت یافت (برخلاف نظر بلوخ)، و یا الهیاتی روشن در مارکس یافت (برخلاف نظر مارکسشناس و متاله برجسته انریکو دوسل)[20]. استعارههای الهیاتی، همچون مفهوم بتوارگی، در اندیشۀ مارکس ابزاری برای تحلیل علمی هستند، حال آنکه، در مسیحیت رهاییبخش آنها اساسا معنای دینی دارند. اما وجه اشتراک نقد مارکسیستی و نقد مسیحی–رهاییبخش، ریشه در خصلتی اخلاقی دارد. یعنی شورشی پیشگویانه و خشمی انسانگرا در برابر بتِ بازار و حتی بیش از آن همبستگی با قربانیان آن.
در نظر مارکس نقد کیشِ بتوارگی کالاها نقدی بود بر ازخودبیگانگی سرمایهداری از نقطه نظر پرولتاریا و طبقات ستمدیده اما در عین حال انقلابی. در نظر الهیات رهاییبخش، این نقد کشاکشی است میان خدای راستینِ زندگی و بُتهای ناراستین مرگ. اما هر دوی این نقدها، تکیهگاهی است برای کارِ زنده در برابر شیءشدگی؛ چرا که زندگیِ فقیر و ستمدیده در برابر قدرتِ بیگانهگشتۀ چیزهای مرده قرار گرفته است. ورای این همه، مارکسیستهای بیایمان و مسیحیان متعهد هر دو بر خود رهاییبخشیِ اجتماعی ستمدیدگان قمار میکنند.
- Critical Companion to Contemporary Marxism Edited by Jacques Bidet and Stathis Kouvelakis / Liberation-Theology Marxism/ Michael lowyp225-233
- این مقاله در شماره ۸ فصلنامه سیاست( دانشگاه تربیت مدرس ) صفحات 9-17 به چاپ رسیده است
کتابنامه
Dussel, Enrique 1982, ‘Encuentro de cristianos y marxistas en América Latina’, Cristianismo y sociedad, 74: 19–3
Petitdemange, Guy 1985, ‘Théologie(s) de la libération et marxisme(s)’, in ‘Pourquoi la théologie de la libération’, supplement to Cahiers de l’actualité religieuse et sociale, 307.
Gutiérrez, Gustavo 1972, Théologie de la liberation. Perspectives, Bruxelles: Lumen Vitae.
Dussel, Enrique 1990, El último Marx (1863–1882) y la liberación latinoamérica, Mexico: Siglo XXI.
Dussel, Enrique 1993, Las metáforas teológicas de Marx, Estella: Verbo Divino.
Dussel, Enrique 2001 [1988], Towards an Unknown Marx: A Commentary on the Manuscripts of 1861–63, translated by Yolanda Angulo, London: Routledge
Bordini, Luigi 1985, O marxismo e a teologia da libertaçâo, Rio de Janeiro: Editora Dois
Pontos.
Gotay, Samuel Silva 1985, O pensamento cristâo revolucionario na América Latina e no
Caribe, 1969–73, San Paulo: Ediçôes Paulinas.
Obispos Latinoamericanos 1978, Los obispos latinoamericanos entre medellín y puebla,
San Salvador: Universidad Centroamericana
Velho, Otavio Guilherme 1982, Sociedade e agricultura, Rio de Janeiro: Editora Zahar.
Assmann, Hugo et al. 1980, La lucha de los dioses. Los ídolos de la opresión y la búsqueda del
Dios liberador, San José (Costa Rica): DEI.
Assmann, Hugo & Franz Hinkelammert 1989, A Idolatria do Mercado. Ensaio sobre economia
e teologia, San Paulo: Vozes.
Bloch, Ernst 1978, Atheismus im Christentum: Zur Religion des Exodus und des Reichs,
Frankfurt am Main: Suhrkamp
[1] See dussel 1982 and Petitdemange 1985.
[2] anticipation
[3] Gutierrez 1972,p. 244.
این درست است که از سال 1984 در پی نقدهای واتیکان، گوتیه مواضعی کمتر متعهدانه اتخاذ کرد، به این معنا که ارتباط با مارکسیسم را به مواجههای میان الهیات و علوم اجتماعی تقلیل داد: بنگرید به گوتیه 1985.
[4] See dussel 1985, 1990, and 2001.
[5] در این اثر برجسته که به مسیحیت انقلابی در آمریکای لاتین میپردازد، ساموئل سیلوا گوتای از میان منابع الهیات رهاییبخش، نویسندگان مارکسیست دیگری را فهرست میکند: گولدمن، گارودی، شاف، کولاکوفسکی، لوکاچ، گرامشی، لومباردو رادیس، لوپورینی، سانچر واسگوئز، مندل، فانون، و کتاب ماه: بنگرید به سیلوا گوتای 1985.
[6] برای آگاهی از به کارگیری نظریه وابستگی در متالهان رهاییبخش بنگرید به:
Bordini 1987,chapter 6 and Silva Gotay 1985, pp. 192-7.
[7] تلفیقی است از دو واژۀ فقیر و کارگر pooretariate/pobretariado من نیز دو واژۀ بیچاره و کارگر را با هم تلفیق کرد تا به این معادل رسیدم.
[8] Obispos latinamericanos 1978, p. 71.
[9] Otavio Guilherme Velho
[10] See Velho 1982, pp. 125-6.
[11] Baal
[12] Golden Calf
[13] Memmon
[14] moloch
[15] See Dussel 1993.
[16] Assmann et al. 1980, p. 9.
[17] Michael novack
[18] “transcendentalized personification of the laws of the market”
[19] See Assmann and Hinkelammert 1989, pp. 105, 254, 321.
[20] See Bloch 1978 and Dussel 1993, p. 153.