ناهشیار
1394-12-10

ناهشیار

نویسنده : زیگموند فروید

مترجم : سارا اسکندری

از دانش روان تحلیلی آموخته ایم که ماهیت فرآیند سرکوب، خاتمه دادن و از بین بردن انگاره بازنمایی شده یک غریزه نیست بلکه جلوگیری از هشیار شدن آن است. هنگامی که سرکوب اتفاق می افتد می گوییم که آن انگاره در سطح «ناهشیار» قرار گرفته است و می توانیم شواهد مناسبی ارائه نماییم از اینکه این انگاره ها حتی در حالت ناهشیار هم تاثیراتی به دنبال دارند و این موضوع، انگاره هایی که نهایتاً خود را به سطح هشیاری می رسانند را نیز شامل می شود. هرآنچه که سرکوب می شود باید ناهشیار بماند؛ اما بگذارید در همین ابتدا بگوییم که سرکوب، تمام محتوای ناهشیار را پوشش نمی دهد. ناهشیار حیطه وسیع تری است: محتوای سرکوب شده تنها بخشی از ناهشیار است.

چگونه می توانیم به دانشی درباره ناهشیار دست یابیم؟ آنچه ما از ناهشیار می دانیم، مطمئناً فقط مفاهیم هشیاری است که از تغییر شکل یا ترجمه ناهشیار به دست می آید. تجربیات روان تحلیلی هر روز به ما نشان می دهد که چنین ترجمانی امکان پذیر است و برای رسیدن به آن، فرد مورد تحلیل باید بر مقاومت هایی چند غلبه کند. این مقاومت ها همان هایی هستند که پیشتر، با پس زدن موضوع مورد نظر از هشیاری، باعث سرکوب آن شده اند.

1) توجیه مفهوم ناهشیار

حق ما برای مفروض دانستن وجود یک مفهوم ذهنی که ناهشیار است و به کارگیری این فرض به مقصود انجام کار علمی، در موارد بسیاری مورد مناقشه قرار گرفته است. در جواب می توانیم بگوییم که فرض ما در رابطه با ناهشیار، ضروری و مشروع است و شواهد متعددی مبنی بر وجود آن در دست داریم.

وجود آن ضروری است چراکه اطلاعات سطح هشیاری دارای شکاف های بسیار زیادی است: هم از افراد سالم و هم از بیماران دائماً کنش هایی روانی سر می زند که آنها را تنها با پیش فرض قرار دادن کنش های دیگر می توان توضیح داد. با این وجود هشیاری هیچ مدرکی دال بر این پیش فرض ها ارائه نمی کند. اینها تنها لغزش های زبانی و  و رویاها در افراد سالم، و نشانگان جسمی و وسواس های فکری در بیماران را شامل نمی شوند؛ شخصی ترین تجربیات روزانه ما، با ایده هایی آشنایمان می کنند که نمی دانیم از کجا به ذهنمان آمده اند و نتیجه گیری هایی عقلانی به همراه دارند که از چگونگی شکل گیری آنها بی اطلاعیم. اگر بر این مدعا پافشاری کنیم که هر کنش روانی که در ما رخ می دهد لزوماً باید در هشیاری ما تجربه شود، تمام این کنش های هشیار، نامرتبط و نامفهوم باقی می مانند. از طرف دیگر چنانچه کنش های ناهشیاری که استنباط کرده ایم را در میان آنها جاگذاری نماییم، ارتباط روشنی بین آنها به وجود می آید. دست یابی به معنی، دلیلی کاملاً موجه برای عبور از مرزهای تجربه مستقیم است. به علاوه، هنگامی که مشخص می شود فرض وجود ناهشیار ما را قادر می سازد روند موفقیت آمیزی برای تاثیرگذاری موثر بر فرآیندهای هشیار به کار گیریم، این موفقیت خود دلیلی مسلم بر وجود چیزی است که مفروض دانسته ایم. در این صورت باید بپذیریم که لزوم شناخت هرآنچه که در ذهن می گذرد به وسیله هشیاری، ادعایی غیر قابل دفاع است.

می توانیم باز هم فراتر رویم و در حمایت از وجود حالت ذهنی ناهشیار بگوییم که هشیاری در هر لحظه محتوای اندکی را شامل می شود. بنابر این قسمت اعظم آنچه ما دانش هشیار می نامیم، باید در دوره های زمانی قابل توجهی در حالت نهفتگی، یعنی ناهشیار ذهنی قرار داشته باشد. وقتی تمام خاطرات نهفته خود را مورد توجه قرار دهیم، انکار وجود ناهشیار کاملاً غیر قابل درک به نظر می رسد. اما در اینجا با این اعتراض روبرو می شویم که این خاطرات نهفته را دیگر نمی توان ذهنی انگاشت بلکه آنها به باقیمانده های فرآیندهایی جسمی پاسخ می دهند که ذهنیات می توانند بار دیگر از آنها به وجود آیند. پاسخ روشن به این اعتراض این است که یک خاطره نهفته درست در نقطه مقابل قرار دارد و باقیمانده بی چون و چرای یک فرآیند ذهنی است. ولی آنچه مهمتر است درک واضح این مسئله است که این اعتراض بر پایه یکسان دانستن آنچه هشیار است با آنچه ذهنی است –درست است که به صورت آشکار بیان نشده، ولی بدیهی در نظر گرفته شده است- شکل گرفته است. این تساوی یا مصادره به مطلوب[1] است که فرض را بر لزوم هشیار بودن هرآنچه که ذهنی است می گذارد، و یا قراردادی در تعریف مفاهیم است که در این صورت مانند هر قرارداد دیگر، قابل ابطال نخواهد بود. معهذا این سوال باقی می ماند که آیا این قرارداد، تصمیمی مقتضی است که باید خود را ملزم به قبول آن نماییم یا نه. در پاسخ می گوییم که قرارداد یکسان قلمداد کردن ذهن با هشیاری کاملاً نامناسب است. پذیرش آن در پیوستگی ذهنی خلل ایجاد می کند، ما را به دام مشکلات حل ناشدنی توازی ذهن و جسم می اندازد، این ایراد را دارد که بدون هیچ دلیل روشنی بهایی بیش از آنچه باید به نقش هشیاری می دهد، و به صورت ناپخته ای ما را مجبور می کند که حیطه پژوهش های روان شناختی را کنار بگذاریم بدون اینکه بتواند جایگزینی از سایر زمینه ها ارائه نماید.

در هر صورت واضح است که این سوال –که کیفیات نهفته زندگی روانی که وجودشان انکار ناپذیرست را باید حالات روانی هشیار، یا ذهنی پنداشت- خطر تبدیل شدن به یک نزاع کلامی را با خود دارد. بنابر این بهتر آنست که توجه خود را به آنچه با قطعیت درباره ماهیت این کیفیات بحث برانگیز می دانیم معطوف نماییم. تا زمانی که ویژگی های فیزیکی آنها مورد توجه قرار گیرند، ما به آنها دسترسی نخواهیم داشت چراکه هیچ مفهوم فیزیولوژیک یا فرآیند شیمیایی نمی تواند درکی از ماهیت آنها به ما بدهد. از طرف دیگر به طور قطع می دانیم که آنها نقاط ارتباطی فراوانی با فرآیندهای روانی هشیار دارند؛ با مقدار مشخصی کار می توان آنها را به فرآیندهای روانی هشیار تبدیل، و یا با آنها جابجا کرد و تمام طبقه بندی هایی که برای توصیف کنش های روانی هشیار به کار می روند، همچون ایده ها، اهداف، تصمیمات و امثالهم را در رابطه با آنها به کار برد. در واقع مجبوریم درباره برخی از این کیفیات نهفته بگوییم که تنها جنبه تمایز دهنده آنها نسبت به کیفیات هشیار، دقیقاً نبود هشیاری است. بنابر این نباید در تلقی کردن آنها به عنوان موضوع پژوهش های روان شناختی و قرار دادن آنها در نزدیک ترین رابطه با کنش های روانی هشیار درنگ کنیم.

دلیل انکار لجوجانه طبیعت ذهنی کنش های روانی نهفته، شرایط فعلی است که در آن، اکثر پدیده های مرتبط، موضوع مطالعه ای خارج از حیطه روان تحلیلی نبوده اند. کسی که واقعیات آسیب شناختی را نادیده می گیرد، لغزش های زبانی افراد عادی را اتفاقی می داند و با این ضرب المثل قدیمی که رویاها پوچ هستند (Träume sind Schäume) موافق است، کافی است از چند مسئله دیگر در زمینه روان شناسی هشیاری چشم بپوشد تا بتواند خود را از نیاز به مفروض دانستن فعالیت روانی ناهشیار برهاند. از قضا حتی پیش از دوره روان تحلیلی، تجربیات هیپنوتیزم و خصوصاً تلقین پذیری پس از آن، به طور ملموس وجود ناهشیار روانی و شیوه عمل آن را نشان داده بود.

به علاوه، مفروض دانستن ناهشیار، کاملاً مشروع است چراکه با فرض نمودن آن حتی یک قدم از شیوه معمول و پذیرفته شده تفکر دور نمی شویم. هشیاری، هرکس را تنها نسبت به حالات روانی خودش آگاه می کند؛ اینکه سایر افراد نیز دارای هشیاری هستند، حکمی است که ما از مقایسه رفتار و گفتار قابل مشاهده آنها استنتاج می کنیم تا این رفتارها را برای خویش معنادار نماییم. (بدون شک از نظر روان شناختی صحیح تر است که بگوییم: ما بدون دریافت بازخورد بخصوصی، ساختمان روانی خود و در نتیجه هشیاری را به همه مردم نسبت می دهیم و این همانند سازی، امری ناگزیر[2] در درک و دریافت ماست.) در ابتدا این استنتاج (یا همانند سازی) از طریق ایگو[3] به سایر انسان ها، حیوانات، نباتات، اشیاء بی حرکت و جهان به طور کل تعمیم یافته بود و تا زمانی که مشابهت آنها با ایگو زیاد و قریب به اتفاق بود، سودمند به حساب می آمد؛ اما همچنان که تفاوت میان ایگو و این «دیگران» نامبرده افزایش یافت، از میزان قابل اعتماد بودن آن کاسته شد. امروزه قضاوت انتقادی ما هنوز به وجود هشیاری در حیوانات مشکوک است؛ ما از پذیرش وجود آن در نباتات سر باز زده ایم و فرض وجود آن در اشیاء بی حرکت را امری در حوزه عرفان قلمداد می کنیم. اما حتی وقتی که تمایل اولیه ما برای همانند سازی، در مقابل انتقادات مقاومت می کند –یعنی هنگامی که «دیگران»، اشخاصی مانند خودمان هستند- نیز، فرض وجود هشیاری در آنها بر پایه یک استنتاج است و نمی تواند با همان قطعیتی که درباره هشیاری خودمان داریم مطرح شود.

روان تحلیلی به چیزی بیش از این نیاز ندارد که همین فرآیند استنتاج را در رابطه با خودمان هم به کار بریم –اقدامی که فی الواقع اساساً به انجامش تمایل نداریم. اگر این کار را انجام دهیم، باید بگوییم: تمام کنش ها و نمودهای رفتاری که در خودم مشاهده می کنم و نمی دانم چگونه می توانم آنها را به بقیه زندگی روانیم مرتبط نمایم را باید به گونه ای قضاوت کنم که گویی به کس دیگری تعلق دارند: آنها باید از طریق زندگی روانی ای که به این فرد دیگر نسبت داده شده است توضیح داده شوند. به علاوه، تجربه نشان داده است که ما به خوبی می دانیم چگونه همان کنش هایی که از پذیرفتنشان به عنوان کنش های روانی خودمان سر باز می زنیم را در دیگران تفسیر کنیم (یعنی چگونه آنها را در زنجیره روانی ایشان جای دهیم). در اینجا موانع خاصی آشکارا بررسی «خود»[4] ما را منحرف کرده و از دست یابی به دانش واقعی درباره آن جلوگیری می کنند.

با این وجود، هنگامی که این فرآیند استنتاج با وجود مقاومت های درونی، بر فردی اعمال می شود نیز منجر به پرده برداری از ناهشیار نمی شود، بلکه به طور منطقی، به فرض یک هشیاری ثانویه دیگر می انجامد که در «خود» فرد با هشیاری شناخته شده او یکی می گردد. اما در اینجا انتقادات درستی می توانند شکل بگیرند. اول اینکه، هشیاری ای که صاحب آن هیچ چیز درباره اش نداند، چیزی بسیار متفاوت نسبت به هشیاری متعلق به دیگریست و این سوال پیش می آید که آیا چنین نوعی از هشیاری که فاقد مهمترین ویژگی هشیاری است، اساساً شایستگی مورد بحث قرار گرفتن را دارد یا نه. به نظر نمی رسد افرادی که در مقابل فرض وجود یک ناهشیار ذهنی مقاومت کرده اند، آمادگی پذیرش یک هشیاری ناهشیار را به جای آن داشته باشند. دوم اینکه، تحلیل نشان می دهد فرآیندهای روانی نهفته مختلف مورد استنباط ما، از سطح بالایی از استقلال متقابل برخوردارند به گونه ای که انگار هیچ ارتباطی با هم ندارند و کاملاً از یکدیگر بی اطلاعند. اگر چنین باشد، باید نه تنها برای مفروض دانستن هشیاری ثانویه، که برای فرض نمودن هشیاری سوم، چهارم و شاید تعداد بیشماری حالات هشیاری که همه آنها برای ما و برای یکدیگر ناشناخته اند، آماده باشیم. سوم اینکه، -و این قوی ترین استدلال است- باید این واقعیت را در نظر بگیریم که بررسی تحلیلی نشان می دهد بعضی از این فرآیندهای نهفته دارای ویژگی ها و خصایصی هستند که برای ما بیگانه و گاه باورنکردنی اند و کاملاً در جهت مخالف ویژگی های هشیاری که با آنها آشنا هستیم قرار دارند. بنابر این ما دلایلی داریم که استنتاجمان درباره خود را اصلاح کنیم و بگوییم که آنچه مورد تایید است، وجود یک هشیاری ثانویه در ما نیست بلکه وجود کنش هایی ذهنی است که هشیاری به آنها راه ندارد. همچنین حق داریم اصطلاح «نیمه هشیاری»[5] را به دلیل نادرست و گمراه کننده بودن آن کنار بگذاریم. موارد معروف هشیاری دو پاره شده[6] نیز دیدگاه ما را نقض نمی کنند. صحیح تر این است که این موارد را به صورت تقسیم شدن فعالیت های روانی به دو گروه توصیف نماییم و بگوییم که هشیاری متناوباً در این دو گروه حاضر می شود.

در روان تحلیلی چاره ای جز این نداریم که بگوییم فرآیندهای روانی ماهیتاً ناهشیار هستند و ادراک آنها از طریق هشیاری را به ادراک جهان خارجی از طریق اندام های حسی تشبیه نماییم. حتی می توانیم امیدوار باشیم که با این مقایسه به دانش جدیدی دست یابیم. برای ما فرض روان تحلیلی فعالیت روانی ناهشیار، از یک طرف بسط و گسترش همان جاندار پنداری اولیه ای به نظر می آید که باعث می شد نمونه هایی از هشیاری خود را در همه جا ببینیم و از طرف دیگر دنباله اصلاحاتی به نظر می رسد که کانت[7] بر دیدگاه ما نسبت به درک جهان خارج اعمال نمود. همانطور که کانت در مورد نادیده گرفتن این واقعیت که ادراکات ما شخصی هستند و نباید آنها را با موضوع ادراک شده یکی دانست، به ما هشدار داد، به همان صورت روان تحلیلی هم ما را از یکسان دانستن ادراکاتی که از طریق هشیاری به دست آمده اند با فرآیندهای روانی ناهشیاری که ادراک شده اند بر حذر می دارد. ذهنیات هم مانند مادیات لزوماً آنچه می نمایند نیستند. با این وجود خوشحال می شویم از اینکه بدانیم اصلاح ادراک درونی دشواری های بزرگ اصلاح ادراک بیرونی را ندارد و موضوعات درونی به اندازه دنیای بیرون ناشناخته نیستند.

2) مفاهیم مختلف «ناهشیار» -دیدگاه توپوگرافیک

پیش از آنکه جلوتر برویم بگذارید این واقعیت مهم، هرچند ناخوشایند را خاطرنشان کنیم که ویژگی ناهشیار بودن، تنها یک خصیصه است که در ذهنیات یافت می شود و به هیچ وجه برای توصیف کامل آن کافی نیست. کنش هایی ذهنی با ارزش هایی بسیار متفاوت وجود دارند که همه در دارا بودن ویژگی ناهشیاری مشترک اند. ناهشیاری از یک طرف، کنش هایی را شامل می شود که صرفاً نهفته و موقتاً ناهشیار هستند ولی در هیچ جنبه دیگری با کنش های هشیار تفاوت ندارند و از طرف دیگر فرآیندهایی همچون سرکوب را در بر می گیرد که چنانچه هشیار می شدند، می بایست در تضادی بسیار ناخوشایند با بقیه فرآیندهای هشیار قرار می گرفتند. اگر از این لحظه در توصیف اشکال مختلف کنش های ذهنی، از کنار این سوال که آنها هشیار یا ناهشیار هستند می گذشتیم و آنها را تنها بر اساس رابطه شان با غرایز و اهداف، ترکیب اجزایشان و اینکه به کدام قسمت از سلسله مراتب سیستم های ذهنی تعلق دارند، طبقه بندی و مرتبط می کردیم، می توانستیم نقطه پایانی بر تمام کج فهمی ها بگذاریم. به هر روی، این کار به دلیل پاره ای مسائل امکان پذیر نیست و ما نمی توانیم از ابهام استفاده از کلمات «هشیار» و «ناهشیار» در مفهوم توصیفی یا سیستماتیک آن، که در مفهوم اخیر از این کلمات برای نشان دادن شمول در سیستم های خاص و دارا بودن ویژگی های مشخص استفاده می شود، خلاصی یابیم. برای جلوگیری از سردرگمی، می توانیم نام هایی را به دلخواه برای این سیستم های ذهنی که از هم متمایز نموده ایم انتخاب کنیم که هیچ ارجاعی به ویژگی هشیار بودن نداشته باشند. فقط ابتدا باید دلایلی که بر مبنای آنها سیستم ها را از هم جدا نموده ایم، مشخص کنیم و برای انجام این کار نباید بتوانیم ویژگی هشیار بودن را کنار بگذاریم چراکه این مفهوم نقطه آغاز تمام بررسی های ماست. وقتی از این دو کلمه در مفهوم سیستماتیک شان استفاده می کنیم، در هر مرحله از نوشتن ممکن است با به کارگیری عبارات اختصاری Cs. برای هشیاری و Ucs. برای آنچه که ناهشیار است، از طرح پیشنهادی کمک بگیریم.

با توجه به یافته های مثبت روان تحلیلی تا امروز، می توانیم بگوییم که به طور کلی هر کنش روانی از دو مرحله که بر اساس حالتشان از یکدیگر متمایز شده اند می گذرد و در بین این دو مرحله، نوعی آزمون (سانسور) وجود دارد. در مرحله اول، کنش ناهشیار است و به سیستم Ucs. تعلق دارد؛ اگر در آزمون مورد سانسور قرار بگیرد، اجازه نخواهد داشت به مرحله دوم وارد شود؛ در این حالت گفته می شود که آن کنش «سرکوب» شده و باید در ناهشیار باقی بماند. اما اگر آزمون را پشت سر بگذارد، وارد مرحله دوم می شود و از آن به بعد به سیستم دوم تعلق می یابد که ما آن را سیستم Cs. می نامیم. اما این واقعیت که آن کنش به این سیستم تعلق دارد، هنوز ارتباط آن با هشیاری را به طور واضح و بدون ابهام تبیین نمی کند. کنش مذکور (به بیان بروئر) هنوز هشیار نیست ولی به طور قطع می تواند هشیار شود –یعنی حالا اگر در شرایط معینی قرار گیرد، می تواند بدون مقاومت خاصی به یک موضوع هشیار تبدیل شود. با در نظر گرفتن این توانایی بالقوه برای هشیار شدن، ما سیستم Cs. را «پیش هشیار»[8] (Psc.) نیز می نامیم. اگر مشخص شود که نوعی سانسور در تعیین اینکه پیش هشیار می تواند هشیار شود یا نه نقش دارد، لازم خواهد بود که سیستم های Pcs. و Cs. را کاملاً از هم متمایز کنیم. اجازه دهید در حال حاضر به ذکر همین مسئله بسنده کنیم که سیستم Pcs. ویژگی های سیستم Cs. را دارد و سانسور شدید، وظیفه اش را در نقطه گذار از Ucs. به Pcs. (یا Cs.) انجام می دهد.

با پذیرش وجود این دو (یا سه) مرحله ذهنی، دانش روان تحلیلی یک قدم دیگر از «روان شناسی هشیاری» توصیفی فاصله گرفته، مسائل جدیدی را مطرح ساخته و محتوای جدیدی پیدا کرده است. این دانش تا امروز بیش از هر چیز به دلیل دیدگاه پویایی که نسبت به فرآیندهای روانی داشته، از آن نوع روان شناسی جدا شده است؛ امروزه علاوه بر آن، به نظر می رسد که توپوگرافی ذهنی را هم مورد توجه قرار می دهد و مشخص می کند که کنش های روانی مورد نظر، در کدام سیستم یا بین کدام سیستم ها اتفاق می افتند. به دلیل همین تلاش هم هست که «روان شناسی عمیق»[9] نام گرفته است. ممکن است متوجه شویم که این دانش با در نظر گرفتن دیدگاهی دیگر، غنی تر هم شده است.

اگر بخواهیم توپوگرافی کنش های روانی را به طور جدی مورد مطالعه قرار دهیم، باید توجه خود را به شبهه ای که اینجا به وجود می آید معطوف کنیم. آیا وقتی یک کنش روانی (بگذارید در اینجا خود را به یک چیز، یعنی ماهیت یک انگاره محدود کنیم) از سیستم Ucs. به سیستم Cs. (یا Pcs.) منتقل می شود، باید این انتقال را در بر گیرنده یک رونوشت جدید –مانند آنچه که بود، یک ثبت ثانویه-  از انگاره مورد نظر در نظر بگیریم که در نتیجه در یک موقعیت ذهنی جدید جای گرفته است؟ و در این صورت ثبت ناهشیار اصلی در کنار کدامیک از این موقعیت ها به حیات خود ادامه خواهد داد؟ یا در عوض باید قبول کنیم که این انتقال، تغییری در کیفیت آن انگاره است؟ تغییری که همان ماده را در بر می گیرد و در همان موقعیت اتفاق می افتد. این سوال ممکن است پیچیده و غامض به نظر آید ولی اگر می خواهیم تصویری دقیق تر از توپوگرافی ذهنی و عمق ذهن بدست آوریم، از پرسیدن آن ناگزیریم. سوال مشکلی است چون از روان شناسی محض فراتر می رود و به روابط دستگاه روانی با آناتومی می رسد. می دانیم که در مفهوم خیلی کلی، چنین روابطی وجود دارد. پژوهش ها شواهد غیر قابل انکاری ارائه داده اند از این که وابستگی فعالیت روانی به کارکردهای مغز، قابل مقایسه با کار هیچ اندام دیگری نیست. با کشف یکسان نبودن اهمیت نواحی مختلف مغز و روابط ویژه آن نواحی با قسمت های معین بدن و فعالیت های روانی خاص، یک قدم دیگر –نمی دانیم به چه اندازه- جلو رفته ایم. اما از اینجا به بعد، همه تلاش ها برای مکان یابی فرآیندهای روانی و تمام کوشش ها برای در نظر گرفتن ایده ها به صورت انبار شده در سلول های عصبی، و تصور هیجاناتی که در رشته های عصبی جاری هستند، کاملاً بدون نتیجه بوده است. هر نظریه ای که برای شناخت آناتومیک محل استقرار سیستم Cs. –فعالیت روانی هشیار- در کرتکس مغز و مکان یابی فرآیندهای ناهشیار در قسمت های زیر قشری مخ تلاش کند، نیز همین سرنوشت را خواهد داشت. در اینجا شکافی وجود دارد که در حال حاضر قابل پر شدن نسیت و پر کردن آن نیز وظیفه روان شناسی نیست. توپوگرافی ذهنی ما در حال حاضر کاری با آناتومی ندارد یعنی به مکان های آناتومیک ارجاع داده نمی شود بلکه به مناطقی در دستگاه عصبی مرتبط می شود که می توانند در هر قسمتی از بدن قرار گرفته باشند.

بنابر این کار ما از این جنبه محدود نمی شود و با توجه به ضروریات خود می تواند ادامه پیدا کند. با این وجود، یادآوری اینکه آنچه در مقابل فرضیه های ما قرار می گیرد، چیزی بیش از تصویر سازی های گرافیکی نیست، سودمند خواهد بود. اولین امکانی که در نظر گرفتیم، -یعنی اینکه مرحله Cs. یک انگاره، یک ثبت جدید از آن ارائه می دهد که در یک مکان دیگر جاگذاری شده است- بدون شک ناشیانه تر، ولی همچنین مناسب تر است. فرضیه دوم، -یعنی تغییر حالت صرفاً کارکردی–  فرض محتمل تری است، اما انعطاف ناپذیر تر هم هست و دستکاری اش به آن آسانی نیست. در حالت اول، فرضیه ما به جدایی توپوگرافیک سیستم های Ucs. و Cs. مقید است و باید این امکان را در نظر گرفت که یک انگاره به طور همزمان در دو محل در دستگاه روانی وجود داشته باشد –در واقع، چیزی که به وسیله سانسور متوقف نشود، به طور معمول از یک موقعیت به موقعیت دیگر پیش می رود و از بین نرفتن موقعیت و ثبت اولیه آن محتمل است.

ممکن است این دیدگاه عجیب به نظر آید ولی مشاهدات جلسات روان تحلیلی از آن حمایت می کند. اگر انگاره هایی را به بیمار انتقال دهیم که او زمانی آنها را سرکوب کرده است و ما آنها را در او کشف کرده ایم، این کار ما ابتدا در وضعیت روانی او تغییری ایجاد نخواهد کرد. فراتر از همه اینکه، این کار برخلاف آنچه احتمالاً از هشیار شدن یک انگاره ناهشیار انتظار می رود، نه سرکوب را از بین خواهد برد و نه آثار آن را مرتفع خواهد نمود. برعکس، رد و عدم پذیرش آن انگاره سرکوب شده، تنها چیزیست که در ابتدا حاصل می آید. اما حالا بیمار در واقع یک انگاره را به دو صورت و در مکان های مختلفی از دستگاه روانی اش دارد: اولاً او خاطره ای هشیار از نشانه ای شنیداری دارد که از طریق آنچه ما گفته ایم به او منتقل شده است و ثانیاً – به طور قطع می دانیم- خاطره ای ناهشیار از تجربه خود، به صورت اولیه اش دارد. عملاً تا وقتی که انگاره هشیار بر مقاومت ها غلبه نکند و با رد پای  خاطره ناهشیار در ارتباط قرار نگیرد، سرکوب برطرف نمی شود. تنها از طریق هشیار نمودن خود خاطره ناهشیار است که موفقیت حاصل می شود. در نگاهی سطحی ممکن است اینطور به نظر آید که انگاره های هشیار و ناهشیار، رونوشت های متفاوت و از نظر توپوگرافیک مجزای یک محتوا هستند. اما با اندکی تامل می توان پی برد که شباهت اطلاعاتی که به بیمار داده شده با خاطره سرکوب شده او ظاهریست. شنیدن یک چیز و تجربه کردن یک چیز در ماهیت روان شناختی شان، دو چیز کاملاً متفاوت هستند، هرچند که محتوای یکسانی داشته باشند.

پس در حال حاضر، ما در موقعیتی نیستیم که بتوانیم درباره دو امکانی که مطرح کردیم، تصمیم گیری کنیم. شاید در آینده به عواملی دست پیدا کنیم که این تعادل را به نفع یکی از طرفین بر هم زند. شاید متوجه شویم که سوال ما به درستی شکل نگرفته بوده است و تفاوت یک انگاره ناهشیار با یک انگاره هشیار باید به شیوه کاملاً متفاوتی تعریف شود.

[1] Petitio principii

[2] Sine qua non

[3] Ego

[4] Self

[5] Subconsciousness

[6] Double conscience

[7] Kant

[8] Preconscious

[9] Depth-psychology

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

8 + 2 =

ناهشیار – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش